«بازی تاج و تخت» به کجا می رسد؟
طلای خاندان لنیستر تمام شده است. به بانک ها مقروضند و طلبکاران پول شان را می خواهند. این وضعیتی است که در سرزمین وستروس سریال «بازی تاج و تخت» برقرار است. تحلیلگر اقتصادی گاردین پیش بینی می کند که در چنین وضعیتی انقلاب ناگزیر است یا نه.
روزنامه هفت صبح - صوفیا نصراللهی: طلای خاندان لنیستر تمام شده است. به بانک ها مقروضند و طلبکاران پول شان را می خواهند. این وضعیتی است که در سرزمین وستروس سریال «بازی تاج و تخت» برقرار است. تحلیلگر اقتصادی گاردین پیش بینی می کند که در چنین وضعیتی انقلاب ناگزیر است یا نه.
فصل جدید سریال «بازی تاج و تخت» هفته آینده شروع می شود و پل میسون، تحلیلگر اقتصادی چپ گرا در گاردین در مقاله ای که خلاصه ای از آن را می خوانید، درباره «بازی تاج و تخت» براساس فرمول های اقتصادی نوشته است:
اشراف زادگان و طبقه نخبه جامعه به مشکل خورده اند. منابع ثروت شان رو به کاهش است، تمدن شان توسط متعصبان دیوانه مورد هجوم قرار گرفته در حالی که درون جامعه، توده های جمعیت آماده انقلاب هستند. نه اشتباه نکنید درباره اتحادیه اروپا حرف نمی زنیم. اینجا وستروس است. لوکیشن اصلی که ماجراهای سریال «بازی تاج و تخت» در آن اتفاق می افتد.
این جی آر آر تالکین بود که نظر همه را در طول ۶۰ سال گذشته به این نوع ادبیات جلب کرد و به نوعی پدر ادبیات فانتزی به شمار می رود. جهان ثانویه ای که طراح و مخاطبش هر دو می توانند به آن وارد شوند.
اما می شود در این رابطه صحبت کرد که چرا بیشتر این جهان های ثانویه شبیه جوامع فئودالیست در معرض بحران هستند؟ از تالکین و سی اس لوییس بگیرید تا امروز و سریال «بازی تاج و تخت»، تمام جهان های فانتزی موفق نه تنها به تجملات و نمادهای فئودالیته اشاره دارند، مثل پادشاهان، شکنجه و محاکمه به وسیله مبارزه تن به تن، که به بحران های واقعی فئودالیسم هم می پردازند.
در ادبیات فانتزی مدرن، همیشه با بحران سیستم مواجه هستیم: چه از لحاظ اقتصادی و چه از لحاظ بروز قدرت که جادو هم از آن ناشی می شود. در ادبیات فانتزی برای این مرحله از بحران از وازه «زوال» استفاده می کنند.
وستروس برای پنج فصل درگیر جنگ بود و حالا از جهان یخ زده شمال منتظر حمله نیروهای ماورایی هستیم و در آن سوی دریاها هم انقلاب برده ها در حال رخ دادن است.
به جز اینها سایه نابودی بر سر اقتصاد وستروس هم دیده می شود. خانواده لنیستر که حکمران وستروس هستند ثروت شان را از معادن طلا به دست می آورند. ارز رایج وستروس از سه فلز، طلفا و نقره و مس است. مشکل اینجاست که در فصل چهارم، بزرگ خاندان لنیستر، تایوین یک بمب منفجر کرد. معادن طلا برای سه سال استخراج نخواهند شد.
از طرف دیگر لنیسترها مبلغ زیادی به بانک آهنین مقروضند. تایوین می گفت: «همه ما زیر سایه این قرض هستیم. شما نمی توانید از دست آنها فرار کنید. نمی توانید برایشان عذر و بهانه بیاورید. اگر شما به آنها مقروضید و نمی خواهید خرد شوید باید قرض تان را پرداخت کنید.»
اگر به نظرتان این داستان شبیه ماجرای یونان و بانک مرکزی اروپاست، به این دلیل است که بن بست فعلی آنها منجر به تغییر قدرت شد که امری ضروری در پایان فئودالیسم است.
اگر از تاریخ متریالیسم برای تحلیل وقایع وستروس استفاده کنید، وقایع فصل پنج و ششم قابل پیش بینی می شود: چیزی که در مورد فئودالیسم اتفاق می افتد. وقتی پادشاهان خودشان را در مقابل سیستم بانکداری ضعیف می بینند و در گام اول تلاش می کنند با قدرت صرف مشکلات شان را حل کنند. در زندگی واقعی ادوارد سوم، بانکداران ایتالیایی اش را در برج لندن زندانی کرد تا زمانی که آنها از بدهی او چشم پوشی کردند.
اما به تدریج قدرت تجارت، قدرت پادشاهان را در هم کوبید. فئودالیسم راهش را به سرمایه داری می دهد که ستون هایش تجار و بانکداران، چپاول مستعمره ها و تجارت بردگان است.
دلیل خاصی وجود دارد که در این جهان های فانتزی، تالکین و «بازی تاج و تخت»، همیشه از استعاره فئودالیسم استفاده می شود اما هیچ وقت این فئودالیسم همیشه در بحران، سقوط نمی کند. چون جهان ایده آلی را شکل می دهد که می شود در آن تمایلات پنهان مردمی را که در نظام سرمایه داری مدرن زندگی می کنند، دراماتیزه کرد.
مردم حال حاضر در سیستمی گیر افتاده اند که بر مبنای طبقه بندی اقتصادی است و همه می خواهیم قدرتی بیشتر از آنچه کارت های اعتباری محدودمان در اختیارمان قرار می دهد داشته باشیم. هیچ کدام از کسانی که در خانه شان نشسته اند و این سریال را نگاه می کنند خودشان را برده های قصه یا دخترهای خدمتکار نمی دانند. ما دعوت شده ایم تا در جهان فانتزی زندگی کنیم که می توانیم در آن دنریس تارگرین باشیم، زنی جسور با اژدهایان رام یا جان اسنوی خشن و زمختی که کشته نمی شود.
با این حرف هایی که زدیم باید منتظر باشیم جایی در فصل پنج یا شش، سقوط لنیسترها آغاز شود. همانطور که سیستم فئودالیته سقوط کرد. مگر اینکه آنها سرزمین های ناشناخته ای پر از طلا و مردمی که بشود آنها را به راحتی کشت کشف کنند و بتوانند قلمرویشان را گسترش دهند. یعنی همان اتفاقی که برای سلطنت اسپانیا در زمان بحران جهانی فئودالیسم رخ داد.
تا به اینجا همیشه این راز بوده که آیا سرزمینی در غرب و آن سوی دریاهای وستروس وجود دارد یا نه. نظر من این است: باید چنین سرزمینی باشد و به زودی یک نفر را می فرستند تا آن را پیدا کند.
ارسال نظر