ناگفته های زنی که مجبور به تن فروشی شد!
مینا، زنی که در نوجوانی از خانه فرار کرد و در جوانی مرتکب قتل شد، وقتی در جلسه محاکمه پشت تریبون قرار گرفت تا درباره نحوه قتل شوهرش توضیح دهد، چنان دادگاه را تحتتأثیر قرار داد که قضات در پایان جلسه سعی کردند اولیایدم را راضی به گذشت کنند.
روزنامه شرق: مینا، زنی که در نوجوانی از خانه فرار کرد و در جوانی مرتکب قتل شد، وقتی در جلسه محاکمه پشت تریبون قرار گرفت تا درباره نحوه قتل شوهرش توضیح دهد، چنان دادگاه را تحتتأثیر قرار داد که قضات در پایان جلسه سعی کردند اولیایدم را راضی به گذشت کنند.
مأمور بدرقهای که مینا را همراهی میکرد، در پایان جلسه خطاب به قضات گفت او از بهترین زندانیان زندان زنان تهران است و کاملا بیحاشیه در بند زندگی میکند و تا به حال حتی یک مورد درگیری لفظی هم نداشته. او که تمام مدت در کنار مینا حضور داشت، چند بار با صحبتهایش سعی کرد متهم را آرام کند و منتظر نتیجه دادگاه بماند.
این از معدود دفعاتی بود که یک مأمور بدرقه چنین دلسوزانه سعی در کمک به یک مجرم داشت. شاید درک گفتههای مینا توسط این مأمور باعث شد او با قضات صحبت و مانند یک وکیل مدافع از مینا دفاع کند و بگوید حتی اگر بپذیریم مینا دروغ میگوید، چطور میتوانیم گفتههای همسر قبلی مقتول را که حالا او هم در زندان است نادیده بگیریم؟
هرچند جلسه رسیدگی به پرونده مینا به قصاص ختم نشد و او با رأی دادگاه به پرداخت دیه محکوم شد، اما زخمهای برجای مانده بر روح این زن حتی با حمایت قانون هم درمان نمیشود. چروکهای عمیق بر گونههای مینای ٢٥ساله عمق دردهای او را نشان میدهد. بعد از پایان جلسه رسیدگی به پرونده مینا در شعبه ٧١، خبرنگار ما با او گفتوگویی انجام داده است که میخوانید.
چند وقت است در زندان هستی؟
از سال ٨٨ زندانی شدم، حالا میشود شش سال تمام.
همان اوایل به اینکه قاتل هستی اعتراف کردی، چرا رسیدگی به پرونده طولانی شد؟
برای اینکه حرفم را باور نمیکردند. البته اول خودم دروغ گفتم، اما بعد از نزدیک به ٢٠ روز تصمیم گرفتم واقعیت را بگویم. وقتی اعتراف کردم قاتل هستم، باز افسران باور نمیکردند، بعد هم پرونده با اقرار من به دادگاه آمد و قضات هم اعترافات را باور نکردند. آنها هم میگفتند تو قاتل نیستی.
مگر چه اعترافاتی داشتی که قضات و افسران پرونده که به صدها پرونده قتل رسیدگی کردهاند و تجربه زیادی در این زمینه دارند، حرف تو را باور نمیکردند؟
آنها میگفتند تو به تنهایی نمیتوانستی شوهرت را بکشی. میگفتند کسی همدستت بوده و میخواهی نام او را پنهان کنی، این تصور آنها بهخاطر گفتههای همسایهها و حرفهای اولیه خودم بود. وقتی شوهرم را کشتم همسایهها را صدا زدم و گفتم شوهرم را کشتند و فرار کردند. بعد با ماشین به خانه مادرشوهرم رفتم.
در راه با راننده صحبت کردم و همین موضوع را گفتم؛ چون من زن ریزنقشی هستم؛ کسی حرفم را باور نمیکرد. شوهرم مرد تنومندی بود و همه میگفتند تو به تنهایی نمیتوانستی این کار را بکنی. یکی دیگر از دلایلش هم این بود که من شوهرم را در خواب با چاقو زدم، اما خون در راهرو هم پاشیده شده بود به همین خاطر میگفتند اعترافاتت درست نیست و با صحنه قتل همخوانی ندارد.
چرا این اعترافات با یافتههای پلیس همخوانی ندارد؟
شاید به دلیل این است که همسایهها بعد از اطلاع از قتل به خانه ما هجوم آوردند. شاید کسی شوهرم را تکان داده و این رفتوآمدها باعث شده که خون به جاهای مختلف پاشیده شود.
در ابتدای صحبتهایت گفتی قبلا اعتراف کردی شوهرت را افرادی دیگر به قتل رساندند. چرا چنین اعترافی کردی و چرا آن را پس گرفتی؟
هربار اسم کسی را میآوردم، بعد دچار عذابوجدان میشدم، من قتل را مرتکب شده بودم و این انصاف نبود کسی دیگر به جای من بازجویی شود. چند روز بعد از اعترافی که میکردم، میگفتم دروغ گفتم، دلم میسوخت. نباید بقیه در آتشی که من روشن کرده بودم میسوختند. در آخر تصمیم گرفتم همهچیز را خودم بگویم.
شوهرت چه کرد که او را مستحق چنین مرگی دانستی؟
من را وادار به تنفروشی میکرد و با پولی که به دست میآورد مواد میخرید و خرجی خانه را تأمین و به نزدیکانش رسیدگی میکرد. دیگر حالم از او بههم میخورد و نمیتوانستم تحملش کنم.
چرا از او جدا نشدی؟
یکبار خانه را ترک کردم و به شهرمان برگشتم. مادرم من را از خانه بیرون کرد. هیچوقت برایم مادری نکرد. بلایی که در بچگی سرم آمد، تقصیر مادرم بود. از من حمایت نکرد و باعث شد به این بدبختی بیفتم.
یعنی تو را از خانه بیرون کردند و مجبور شدی دوباره نزد شوهرت برگردی؟
خانه خالهام هم رفتم. او هم گفت برو نمیتوانم تو را نگهداری کنم. آن زمان برادر کوچکم که حالا حامی من است و دنبال کارهایم افتاده، اهواز بود و از زندگی من زیاد خبر نداشت چون سالها بود که فرار کرده بودم و از اعضای خانوادهام کسی از من خبر نداشت. مجبور شدم دوباره پیش شوهرم برگردم. جایی نداشتم.
اتفاقی که در بچگی برایت افتاده چیست؟
دو برادر بزرگم من را آزار دادند. وقتی به مادرم گفتم کتکم زد و گفت ساکت شو و این حرف را جایی نگو. حتی کلانتری هم رفتم. مأمور گفت این حرفها را میزنی خودت را میکُشند. پس برو خانه و سکوت کن.
همین برادری که حالا کمکت میکند چرا سکوت کرد؟
او بچه بود یک سال از من بزرگتر است. آن زمان ١١سالم بود و این برادرم ١٢سالش بود. من مدتی بعد از خانه فرار کردم و به تهران آمدم. بعد هم با شوهرم آشنا شدم و ازدواج کردم. شش ماه اول خوب بود، اما بعد از آن من را وادار به تنفروشی میکرد. دیگر تحملش را نداشتم.
در دادگاه از زنی صحبت کردی که او هم در زندان است و همسر سابق شوهرت بود.
بله، من بعد از اینکه به زندان رفتم با او آشنا شدم. به خاطر حمل مواد و اعتیاد او را به زندان آوردند. گفت صیغه شوهرم بوده و شوهرم با او هم همین کارها را میکرده است، گفتم بیا اینها را در دادگاه بگو، گفت دنبال دردسر نمیگردم، برو خودت از خودت دفاع کن. البته اینطور که متوجه شدم او خودش هم راضی بوده، اما قسم میخورم من راضی نبودم.
در جلسه محاکمه از هیأت قضات تا مأمور بدرقه زندان سعی داشتند به تو کمک کنند و از مادرشوهرت رضایت بگیرند، اما تو حاضر نشدی جلوی او زانو بزنی و التماس کنی.
از ١١ سالگی در بدبختی زندگی کردم. ازدواج کردم، شوهرم از من سوء استفاده کرد و از آن پولها به مادرش هم میداد و به او رسیدگی میکرد. برای چه باید جلوی این زن زانو بزنم؟ طناب دار بدتر از وضعیتی که با شوهرم داشتم نیست. من به زنی که میدانست فرزندش چطور با من رفتار میکند و پول او را قبول میکرد. التماس نمیکنم.
اگر به هر نحوی رضایت گرفته شود یا اینکه دادگاه به آزادی تو رأی بدهد، چطور میخواهی زندگی کنی؟
برادر کوچکم از من حمایت میکند. قبلا همسرش اجازه نمیداد، چون فکر میکرد من زن فاسدی هستم، اما حالا که دیده واقعا از سر بدبختی به این روز افتادم من را قبول کرده است. حالا هم کسی از اعضای خانواده به سراغم نمیآید. فقط برادرم ماهی یکبار به دیدنم میآید. کمی پول به حسابم در زندان واریز میکند تا لباس و چیزهای ضروری بخرم و کمکم میکند. در دادگاه هم قول داد و قبول کرد تعهد بدهد از من نگهداری کند.
تکلیف دو برادری که تو را شکنجه کردهاند چه میشود؟
از آنها شکایت کردهام و حالا پرونده داریم. هرچند میگویند ثابت کردنش آن هم بعد از این همه سال خیلی سخت است. اما پرونده در جریان است و شاید راهی پیدا شود که من از سختی بیرون بیایم.
مأمور بدرقهای که مینا را همراهی میکرد، در پایان جلسه خطاب به قضات گفت او از بهترین زندانیان زندان زنان تهران است و کاملا بیحاشیه در بند زندگی میکند و تا به حال حتی یک مورد درگیری لفظی هم نداشته. او که تمام مدت در کنار مینا حضور داشت، چند بار با صحبتهایش سعی کرد متهم را آرام کند و منتظر نتیجه دادگاه بماند.
این از معدود دفعاتی بود که یک مأمور بدرقه چنین دلسوزانه سعی در کمک به یک مجرم داشت. شاید درک گفتههای مینا توسط این مأمور باعث شد او با قضات صحبت و مانند یک وکیل مدافع از مینا دفاع کند و بگوید حتی اگر بپذیریم مینا دروغ میگوید، چطور میتوانیم گفتههای همسر قبلی مقتول را که حالا او هم در زندان است نادیده بگیریم؟
هرچند جلسه رسیدگی به پرونده مینا به قصاص ختم نشد و او با رأی دادگاه به پرداخت دیه محکوم شد، اما زخمهای برجای مانده بر روح این زن حتی با حمایت قانون هم درمان نمیشود. چروکهای عمیق بر گونههای مینای ٢٥ساله عمق دردهای او را نشان میدهد. بعد از پایان جلسه رسیدگی به پرونده مینا در شعبه ٧١، خبرنگار ما با او گفتوگویی انجام داده است که میخوانید.
چند وقت است در زندان هستی؟
از سال ٨٨ زندانی شدم، حالا میشود شش سال تمام.
همان اوایل به اینکه قاتل هستی اعتراف کردی، چرا رسیدگی به پرونده طولانی شد؟
برای اینکه حرفم را باور نمیکردند. البته اول خودم دروغ گفتم، اما بعد از نزدیک به ٢٠ روز تصمیم گرفتم واقعیت را بگویم. وقتی اعتراف کردم قاتل هستم، باز افسران باور نمیکردند، بعد هم پرونده با اقرار من به دادگاه آمد و قضات هم اعترافات را باور نکردند. آنها هم میگفتند تو قاتل نیستی.
مگر چه اعترافاتی داشتی که قضات و افسران پرونده که به صدها پرونده قتل رسیدگی کردهاند و تجربه زیادی در این زمینه دارند، حرف تو را باور نمیکردند؟
آنها میگفتند تو به تنهایی نمیتوانستی شوهرت را بکشی. میگفتند کسی همدستت بوده و میخواهی نام او را پنهان کنی، این تصور آنها بهخاطر گفتههای همسایهها و حرفهای اولیه خودم بود. وقتی شوهرم را کشتم همسایهها را صدا زدم و گفتم شوهرم را کشتند و فرار کردند. بعد با ماشین به خانه مادرشوهرم رفتم.
در راه با راننده صحبت کردم و همین موضوع را گفتم؛ چون من زن ریزنقشی هستم؛ کسی حرفم را باور نمیکرد. شوهرم مرد تنومندی بود و همه میگفتند تو به تنهایی نمیتوانستی این کار را بکنی. یکی دیگر از دلایلش هم این بود که من شوهرم را در خواب با چاقو زدم، اما خون در راهرو هم پاشیده شده بود به همین خاطر میگفتند اعترافاتت درست نیست و با صحنه قتل همخوانی ندارد.
چرا این اعترافات با یافتههای پلیس همخوانی ندارد؟
شاید به دلیل این است که همسایهها بعد از اطلاع از قتل به خانه ما هجوم آوردند. شاید کسی شوهرم را تکان داده و این رفتوآمدها باعث شده که خون به جاهای مختلف پاشیده شود.
در ابتدای صحبتهایت گفتی قبلا اعتراف کردی شوهرت را افرادی دیگر به قتل رساندند. چرا چنین اعترافی کردی و چرا آن را پس گرفتی؟
هربار اسم کسی را میآوردم، بعد دچار عذابوجدان میشدم، من قتل را مرتکب شده بودم و این انصاف نبود کسی دیگر به جای من بازجویی شود. چند روز بعد از اعترافی که میکردم، میگفتم دروغ گفتم، دلم میسوخت. نباید بقیه در آتشی که من روشن کرده بودم میسوختند. در آخر تصمیم گرفتم همهچیز را خودم بگویم.
شوهرت چه کرد که او را مستحق چنین مرگی دانستی؟
من را وادار به تنفروشی میکرد و با پولی که به دست میآورد مواد میخرید و خرجی خانه را تأمین و به نزدیکانش رسیدگی میکرد. دیگر حالم از او بههم میخورد و نمیتوانستم تحملش کنم.
چرا از او جدا نشدی؟
یکبار خانه را ترک کردم و به شهرمان برگشتم. مادرم من را از خانه بیرون کرد. هیچوقت برایم مادری نکرد. بلایی که در بچگی سرم آمد، تقصیر مادرم بود. از من حمایت نکرد و باعث شد به این بدبختی بیفتم.
یعنی تو را از خانه بیرون کردند و مجبور شدی دوباره نزد شوهرت برگردی؟
خانه خالهام هم رفتم. او هم گفت برو نمیتوانم تو را نگهداری کنم. آن زمان برادر کوچکم که حالا حامی من است و دنبال کارهایم افتاده، اهواز بود و از زندگی من زیاد خبر نداشت چون سالها بود که فرار کرده بودم و از اعضای خانوادهام کسی از من خبر نداشت. مجبور شدم دوباره پیش شوهرم برگردم. جایی نداشتم.
اتفاقی که در بچگی برایت افتاده چیست؟
دو برادر بزرگم من را آزار دادند. وقتی به مادرم گفتم کتکم زد و گفت ساکت شو و این حرف را جایی نگو. حتی کلانتری هم رفتم. مأمور گفت این حرفها را میزنی خودت را میکُشند. پس برو خانه و سکوت کن.
همین برادری که حالا کمکت میکند چرا سکوت کرد؟
او بچه بود یک سال از من بزرگتر است. آن زمان ١١سالم بود و این برادرم ١٢سالش بود. من مدتی بعد از خانه فرار کردم و به تهران آمدم. بعد هم با شوهرم آشنا شدم و ازدواج کردم. شش ماه اول خوب بود، اما بعد از آن من را وادار به تنفروشی میکرد. دیگر تحملش را نداشتم.
در دادگاه از زنی صحبت کردی که او هم در زندان است و همسر سابق شوهرت بود.
بله، من بعد از اینکه به زندان رفتم با او آشنا شدم. به خاطر حمل مواد و اعتیاد او را به زندان آوردند. گفت صیغه شوهرم بوده و شوهرم با او هم همین کارها را میکرده است، گفتم بیا اینها را در دادگاه بگو، گفت دنبال دردسر نمیگردم، برو خودت از خودت دفاع کن. البته اینطور که متوجه شدم او خودش هم راضی بوده، اما قسم میخورم من راضی نبودم.
در جلسه محاکمه از هیأت قضات تا مأمور بدرقه زندان سعی داشتند به تو کمک کنند و از مادرشوهرت رضایت بگیرند، اما تو حاضر نشدی جلوی او زانو بزنی و التماس کنی.
از ١١ سالگی در بدبختی زندگی کردم. ازدواج کردم، شوهرم از من سوء استفاده کرد و از آن پولها به مادرش هم میداد و به او رسیدگی میکرد. برای چه باید جلوی این زن زانو بزنم؟ طناب دار بدتر از وضعیتی که با شوهرم داشتم نیست. من به زنی که میدانست فرزندش چطور با من رفتار میکند و پول او را قبول میکرد. التماس نمیکنم.
اگر به هر نحوی رضایت گرفته شود یا اینکه دادگاه به آزادی تو رأی بدهد، چطور میخواهی زندگی کنی؟
برادر کوچکم از من حمایت میکند. قبلا همسرش اجازه نمیداد، چون فکر میکرد من زن فاسدی هستم، اما حالا که دیده واقعا از سر بدبختی به این روز افتادم من را قبول کرده است. حالا هم کسی از اعضای خانواده به سراغم نمیآید. فقط برادرم ماهی یکبار به دیدنم میآید. کمی پول به حسابم در زندان واریز میکند تا لباس و چیزهای ضروری بخرم و کمکم میکند. در دادگاه هم قول داد و قبول کرد تعهد بدهد از من نگهداری کند.
تکلیف دو برادری که تو را شکنجه کردهاند چه میشود؟
از آنها شکایت کردهام و حالا پرونده داریم. هرچند میگویند ثابت کردنش آن هم بعد از این همه سال خیلی سخت است. اما پرونده در جریان است و شاید راهی پیدا شود که من از سختی بیرون بیایم.
پ
نظر کاربران
زن بیچاره .... از بچگی بدبختی و فلاکت کشیده ..... اگر از همون بچگی مادرش ازش حمایت می کرد به این روز نمی افتاد. ....
پاسخ ها
تنها نکته مثبتش اینه که بچه نداره
زنها برای بدبختی کشیدن به دنیا میان .
پاسخ ها
واسه این طرز فکرت فقط میتونم بگم متاسفم
این چه ظرز فکری هست که داری مگه همه مردا خوشبختن واقعا متأسفم
هر کس خودش می تونه تعیین کنه که برای بدبختی کشیدن به دنیا اومده یا خوشبخته. من کسی رو می شناسم که همین شرایط رو داشته ولی از همسرش جدا شده الان توی تهران کار میکنه و توی یه پانسیون یه تخت اجاره کرده و باآبرو داره زندگی می گنه دلیل نمیشه...هر کس باید خودش سرنوشتشو رقم بزنه.
خدایا ...
ایشالا خدا کمکش کنه. البته خیلی سخته زندگی دوباره چون از لحاظ روحی خیلی آسیب دیده ولی باید از خدا کمک بخواد.
قصه این زن بدبخت رو خانومهایی بخونن که با بهترین امکانات و شرایط خوب زندگی بازهم با شوهرشون کنار نمیان و زندگی را به کام اونها زهر کردن،نمونه ش هم زن خودم که دنیا رو برام جهنم کرده و گوش به فرمان مادرش آماده شده تا عزراییل زودتر به ملاقاتم بیاد،البته ترجیح داره دیدنش به ملاقات مادرش!!!!همون زنی که میخواست بهترینها را برام فراهم کنه!!!!
پاسخ ها
خدا به شما صبر بده - یعنی شرح حال شما انگیزه میده که با مقاومت بیشتری سمت ازدواج نریم ها- بدبختی کمه، درگیری با زن و مادرزن هم قوز علی قوز، والا به خدا
لابد شمام یه مشکلی داری که زنت اینجوری میکنه وگرنه هیچ زنی راضی به از هم پاشیدن زندگی نیست پس الکی مظلوم نمایی نکن
وحید سمت ازدواج هم بری با این گرونی سریع منصرف میشی .. مسولین هم فقط همایش میگیرن برسی بالارفتن سن ازدواج خب بگو اونقدر که خرج مراسم و خوردن کردید از بیت المال با اون پول حداقل 5 زوج زندگیشون راه میافتاد
آقا وحید چه شما وقاومت کنی چه نکنی، با این طرز فکرت کسی بهت زن نمیده. همون بهتر تو یکی سمت زن گرفتن نرو نمیخواد زن بگیری. شما آقایون چه اعنماد به نفسی هم دارید... بدبختی؟!!! هـــــــه... بعضی از شما انسانهای گرگ نما هستید که توی جامعه نمیزارید ما دخترها و زن ها امنیت داشته باشیم.
بایدم سمت ازدواج نرید
خوش باشید
اگر تن فروشی جزء گناهان نابخشودنی است پس چرا برای کسی که همسرش را مجبور به این کار کثیف می کرده دیه تعیین کرده اند خوب کرده مردک را کشته ...
پاسخ ها
موافقم. صدهزارتا لایک...
افرین به نکته ظریفی اشاره کردی
کاملا موافقم،چرا دادگاه شرایط این زن در نظر نگرفته
اگر انسان از کناهانش توبه واقعی کنه بخشیده میشه هرگناهی که باشه جز حق الناس ..
انسان تن فروش هم اگر توبه واقعی کنه بخشیده میشه
البته که خداوند ارحم الراحمین
اینقده از این یوزر بدم میاد که با نظراتش منو اتیش میده نه داداش برا بدبختی نیامدن برا تر و خشک کردن امثال تو اومدن تا جایی که زندگی میکنی شبیه مرغ دونی نباشه
پاسخ ها
يوزر شخص خاصي نيست پروفسور
شماهم اسمت رو ننويسي ميشي يوزر
نوشته واسه بدبختی کشیدن اومدن !
لازم است اين قبيل بانوان تاوقتي كه ازدواج مي كنند تحت پوشش بهزيستي باشند ودولت نيز شغلي مناسب براي آنها تامين نمايد .درهرصورت اين قبيل افرادنيازبه كمك جدي دارند .
پاسخ ها
یا حداقل اگه شماره حسابی چیزی برای کمک بدن برای پول دیه من که کمک میکنم دولت باید یه کاری بکنه میشنوی آقای روحانی
فقرفرهنگی فرزندانشان جوانان این مرزوبوم سرمایه های این مملکت هستتداگردرخانواده حامی برای اینها پیدانشه بایدفاسدونابودبشن ؟هرانساتی گذشت حالجواناته حال وآینده ای داردبعضی ازخانواده هابدلیل
انشاالاه خدا کمکش کنه که از این بدبختی نجات پیدا کنه.زن بیچاره چقدر سختی کشیده
متاسفانه بعضی وقتها مادر خانمها یادشون میره که دارن با زندگی رخترشون بازی می کنند دخالتهای نابجا و ایجاد تنشها خیلی وقتها از ظرف اطرافیان ایجاد میشه. یه زمانی مادر شوهرها ازیت می کردن حالا نوبت مادر زنها رسیده و باز باید گفت اقلا مردها اون موقع رعایت انصافو داشتن ولب خوب زنها هم بی دلیل رفتار مادر خودشونو توجیه می کنند و این شرایطو بدتر می کنه.
همش از فقرو بيکاريه
زن بیچاره ایشالا خدا همچین مرد های فاسد و بی غیرت رو نابود کنه
درود بر تو ای اریایی
خدا لعنت کنه این جور مردهای کثیفی رو، خوب کردی به درک واصلش کردی خانم دلیر باید افتخار کنی که این کار کثیف رو قبول نکردی خداوند متعال مشکلات شما رو آسان کند.
پاسخ ها
بنده خدا خودش اقرار کرده انهم چندین دفعه
لعنت بر مادرش
پاسخ ها
و همین طور شوهر و مادر شوهر و 2 تا برادر هاش
ایشالله خدا همه رو عاقبت بخیر کنه
آفرین لعنت بر مادرش که تمام بد بختی ها یا این دختر از همان جایی شروع شد که این مادرحاضر به شنیدن حرف های دخترش نشد واین دختر بیچاره در خانواده احساس امنیت نداشته به این سمت کشیده میشود اول باید مادرش باز خواست بشه لعنت بر چنین مادرانی
چقدر از عزت نفسش خوشم اومد وقتی که گفت حاضر نبوده جلو زنی مثل مادر شوهرش زانو بزنه و واسه زندگیش التماس کنه
عجب صبری خدا دارد . . .
لعنت بر برادرانش...لعنت بر مادرش...لعنت بر شوهرش و لعنت بر مادر شوهرش...
به نظر من خوب کاری مرد کشتتش حقش بود مرتیکه عوضی با اون ننه عوضیش خدا انشالله اینارو از رو زمین ورداره تا این زنهای مظلوم انقدر زجر نکشن انشاالله دو تا برادراشم برن زیر گل
پاسخ ها
ها ها ها خوشم اومد خیلی باحالی
دیه واسه همچین مردی حرومه الهی کوفت خانوادش بشه.خدا همچین مردا و مدر شوهرا ومادارا روا لعنت کنه ریششونو بسوزنه
خوبه که برادر کوچیکش حمایت میکنه ازش ....
خیلی سختی کشده و زمان میبره تا اوضاع روحیش خوب بشه
ای کاش برای پرداخت دیه یه شماره حساب میذاشتن تا کمک میکردیم ...
قربون خدا هم برم با این صبری که داره
چه سوال احمقانه پرسیدن ." چرا به مادر شوهرت التماس نکردی و زانو نزدی؟؟: شرم آوره . این جماعتی که اونجا نشستن مثل اینکه فیلم هندی زیاد نگاه میکنند . اونی که باید حلالیت بخواد و زانو بزنه مادر شوهره هستش . افسوس به حال این جامعه .
اگه من بودم بعد از قتل شوهر می رفتم سراغ مادر و برادر ها ....... اونارو هم حق شونو می زاشتم کپ دست شون
خاک تو سرت این جور آدما به ابرو حیثیت مردا............سسانسور
دقیقا مثل شما ناشناس کارشناس یوزر
قاضی بایدیه پولی هم از مادرشوهرش میگرفت بهش میداد دیه برای مردبه این پستی حرامه
راه درست نرفته
همین اتفاق هم برای من تو بچگی افتاد ولی با تهیدهای برادرم و ترسم ازسرزنش و مقصر دونستم به کسی چیزی نگفتم و تا الانم از شدت ناراحتی ناراحتی اعصاب و استرس گرفتم ..میترسم بگم کسی حرفم رو باور نکنه و بگن چرا همون موقع نگفتی یا برادرم انکار کنه چون این موضوعه ب17 سال چیش برمیگردد
درکش میکنم
خدا بهتر از احوالات بندگانش آگاهست....