دلخوری دوستانه، راز یک قتل را بعد از ۱۵ماه فاش کرد
۱۵ شهریور سال ۱۴۰۱، صدای درگیری و مشاجره در پارکی حوالی میدان الغدیر توجه رهگذران و افرادی را که در پارک بودند، به خود جلب کرد.
دیدهبان: پسر نوجوانی در حال سرقت گوشی تلفن همراه پسر جوانی بود و زمانی که با مقاومت مالباخته مواجه شد، ناگهان دست به جیب شد و چاقویی را که به همراه داشت، بیرون آورد. او یک ضربه به وی زد و مالباخته که با ضربه به قفسه سینهاش توانایی مقاومت نداشت، گوشی را رها کرد و روی زمین افتاد. پسر نوجوان نیز بلافاصله سوار موتورسیکلت از محل متواری شد.
گزارش این جنایت از سوی مأموران کلانتری ۱۳۶ فرجام به بازپرس کشیک قتل پایتخت و تیم بررسی صحنه جرم اعلام شد. لحظاتی بعد هم تیم بررسی صحنه جرم راهی محل جنایت شده و به تحقیقات پرداختند. کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت، زمانی که به بازبینی دوربینهای مداربسته پارک پرداختند، فیلم درگیری مرگبار را بهدست آوردند.
تماس مرموز
در تحقیقات میدانی، شاهدان جنایت اظهار داشتند عامل قتل را بارها در پارک دیدهاند و آنجا پاتوق پسر نوجوان بوده است. بررسیها برای دستگیری متهمی که هیچ هویت و سرنخی از او در دست نبود، ادامه داشت تا اینکه چهارشنبه 29 آذر امسال، مرد ناشناسی با پلیس تماس گرفت و گفت: حدود یک سال و نیم قبل، قتلی در پارکی حوالی میدان الغدیر رخ داد. پسر موتورسواری با چاقو مردی را به قتل رساند تا گوشی تلفن همراهش را به سرقت ببرد. قاتل، یکی از دوستان صمیمیام است، الان در راه رفتن به پارکی در حوالی میدان رسالت است. او شلوار لی و کاپشنی آبی به تن دارد و میتوانید او را در پارک دستگیر کنید.
اعتراف به قتل
گزارش این تماس، به کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت اعلام شد و تیم جنایی پس از هماهنگیهای لازم با بازپرس، راهی محل شده و به کمین پسر نوجوان نشستند. لحظاتی بعد پسر وارد پارک شد و کارآگاهان تصاویر بهدست آمده از دوربین مداربسته محل جنایت را با تصویر پسر نوجوان تطبیق داده و پس از اینکه مشخص شد صاحب عکس همین پسر نوجوان با شلوار لی و کاپشن آبی است، وارد عمل شده و او را دستگیر کردند.
پسر 17 ساله در تحقیقات اولیه منکر جنایت بود اما در مواجهه با مدارک پلیسی به ناچار لب به اعتراف گشود و به درگیری خیابانی اعتراف کرد.
گفتوگو با متهم
پسر نوجوان که زیر 18 سال دارد، پروندهاش برای رسیدگی به دادسرای اطفال ارجاع شد.
مقتول را میشناختی؟
نه، در پارک در حال عبور بودم که چشمم به او خورد و تصمیم گرفتم گوشیاش را سرقت کنم، اما مقاومت کرد. من هم برای اینکه بتوانم نقشهام را اجرا کنم، چاقو را از جیبم بیرون آوردم و یک ضربه زدم که به قفسه سینهاش برخورد کرد. قصدم واقعاً قتل نبود، میخواستم بترسانمش.
میدانستی این سرقت منجر به قتل شده است؟
زمانی که ضربه را وارد کردم، فهمیدم که به قفسه سینهاش اصابت کرده اما شک داشتم که مرده باشد. برای اینکه سر و گوشی آب بدهم و ببینم وضعیت او در چه حالی است، دوباره به محل برگشتم. مأموران و خودروی آمبولانس را که دیدم و جسدی که داخل کاور مخصوص گذاشته شده بود، فهمیدم کشته شده است.
عذاب وجدان نداشتی؟
مگر میشود عذاب وجدان نداشت، صحنه جنایت مثل یک فیلم مدام از جلوی چشمم رد میشد. خواب مقتول و درگیری آن روز را میدیدم و از طرفی از سایه خودم هم میترسیدم و فکر میکردم هر لحظه پلیس پشتسرم است و مرا بازداشت میکند. همین عذاب وجدان هم باعث شد که دستگیر شوم.
چطور دستگیر شدی؟
زمانی که این اتفاق افتاد، اصلاً حالم خوب نبود و مدام کابوس میدیدم. یک شب، دوستم پرسید که چه شده است. من هم سفره دلم را برایش باز کردم و از ماجرای درگیری مرگبار گفتم. دوستم با من همدردی کرد و این ماجرا گذشت تا اینکه چند وقت قبل همان دوستم رفتار بدی انجام داد و من هم در جمع دوستانهای موضوع رفتار بد او را برای آنها تعریف کردم. نمیدانم چه کسی به او خبر رساند که من پشتسرش بدگویی کردهام. او هم بعد از شنیدن این موضوع خیلی ناراحت شد و برای انتقامگیری از من، به پلیس زنگ زد و راز قتل 15 ماه قبل مرا برملا کرد.
ارسال نظر