۲۷۰۱۸
۱۶۲ نظر
۵۰۲۶
۱۶۲ نظر
۵۰۲۶
پ

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (۱۰)

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (10)

مجله یکشنبه:

* اعتراف می کنم بچه که بودم و تازه مسواک زدن رو یاد گرفته بودم، موقع مسواک زدن به جای اینکه مسواک رو تکون بدم، سرم رو با شدت در جهات مختلف تکون می دادم و مسواک رو همینطور ثابت نگه می داشتم. اعتراف می کنم تا یه ربع بعد مسواک زدن سرم گیج می رفت!

* اعتراف می کنم پسر همسایمون دوتا سی دی از ویدیوکلوپ برداشته بود. گفتم که بده من هم ببینم. اون هم گفت به شرط اینکه یه سی دی جدید بدی. من هم که هیچی نداشتم رو یه سی دی الکی نوشتم کشتی رانی در کوهستان و بهش گفتم این فیلم رو هیچ جا ندارن. خیلی خوبه! خلاصه خیلی تعریف کردم اون دوتا سی دی رو ازش گرفتم ...

* چند شب قبل خواب دیدم از کنار فلکه شهرداری با موتور یه تیکه خلاف رفتم تا به اون طرف رسیدم از شانس بد ما دیدم پلیس ها وایسادن میگن ایست ایست! ما هم همون وسط خیابون وایسادیم. حالا مونده بودیم یه دنده بزنیم فرار کنیم یا موتور رو بدیم تحویل شون! خواستم فرار کنم دیدم به سربازه گفت شلیک کن!!! خلاصه آخرش موتور رو گرفتن. حالا حتما میگین این چه ربطی به اعتراف کردن داره؟ آخه بعد از این خواب بدون اینکه حواسم باشه همه این ها یه خواب بوده، نیم ساعتی رو تخت داشتم فکر می کردم که حالا جریمه و دردسر آزاد کردن موتور به کنار، فردا با چی برم دانشگاه؟!

* اعتراف می کنم یه بار توی ویندوز 98 دستم خورد چند تا شورت کات پاک شد. بلد نبودم چیکار کنم. دل چرکی شدم ویندوزو پاک کردم دوباره نصب کردم!

* اعتراف می کنم یکی از سوالات دوران کودکی من این بود که تو جاده چرا ما هر چی از ماشین ها سبقت می گیریم، اول نمی شیم...

* اعتراف می کنم تو بچگی هام یه بار بابا و مامان من دعوا کردن، من هم رفتم یه عالمه حشره کش زدم به خودم که بمیرم ... وصیت نامه هم نوشتم تازه، توش حلالشون کردم که عذاب وجدان بگیرن!

* اعتراف می کنم که بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیر یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا، جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!

* اعتراف می کنم دو هفته قبل داشتم می رفتم جلسه، خیلی عجله داشتم، بهترین کت و شلوارم رو پوشیده بودم. باورتون نمی شه، وقتی از جلسه برگشتم خونه و درست دم در بود که فهمیدم همه این مدت با دمپایی بودم!

* اعتراف می کنم یه بار داشتم پشت سر یه بنده خدایی حرف می زدم توی یه جمعی، خیلی از دستش عصبانی بودم. یه کم هم غیرمنصفانه و البته بی ادبانه حرف زدم. وقتی حرفم تموم شد یکی از بچه ها گفت: دیگه چیزی نمیخوای بهش بگی! گفتم: چرا، هر چی به او عوضی بگم حقشه اما همین بسشه، چطور مگه؟ گفت: چون هفته قبل اومده خواستگاری خواهرم و عقد کردن. الان تقریبا هر شب می بینمش، گفتم پیغامی داری بهش برسونم...
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • بدون نام

      اصلا جالب نبود

      پاسخ ها

      • faramarz

        آره

      • زهرا

        اتفاقا خيلي هم قشنگ بودن

    • حسين

      مردونه ان دفه زياد جالب نبود
      ولي باز هم خسته نباشيد

    • بدون نام

      اینجوری مارو میخندونین مریض میشیما
      رعایت مارو بکنین خب

    • امير

      فوق العاده بود
      كلي خنديدم
      مخصوصا كت شلوارو دمپايي

      پاسخ ها

      • saba

        به نظر من اصلا خنده دار نبود!واقعا که!

    • fire flower

      اعتراف مي كنم ، يك بار مهمون داشتيم و مادرم بهم گفت نصف پيمانه توي قوري چاي بريز.
      اولين بارم بود منم با خودم گفتم نصف پيمانه كه به كسي چيزي نميرسه ، حتما اشتباه شنيدم گفته نصف قوري! و نصف قوري رو پر كردم از چاي!!!
      ديگه چاي نبود كلا قير بود!!!
      براي اولين بار هم كه مادرم گفت برنج رو بذار رو گاز باخودم فكر كردم اين برنجي كه مي خوريم توش آب نيست.
      واسه ي همين همه ي آب برنج رو خالي كردم گذاشتم رو گاز تا آخرين دونه هاي برنج روش جزغاله شد!!!

      پاسخ ها

      • رها

        هنرمند...!!!

      • م

        یعنی واقعا تا این حد؟
        ادم هرچقدرم کار بلد نباشه بلاخره که تو آشپزخونه رفته دیده مامانا چجوری غذا درست میکنن که

      • fire flower

        خيييييلي ممنون!
        خب نرفته بودم اصلا ازاين كارا سر در نمي آوردم!
        خيلي ضايع بودم؟!
        اون موقع ها فقط بچه درس خون بودم.
        اما ديگه الآن آشپزيم توووووپ شده. شاهنامه آخرش خوشه.

      • MSM

        این که اینقدر اعتماد به نفس داشتی که نرفتی دوباره به مامان رو بندازی و بافکرخودت کار رو حل کردی،جای تقدیر داره.

      • sasasasabababab

        واقعا از اونا بهتر بود

      • زهرا

        مگه با فكر خودش كارو حل كرده؟!

      • پیمان

        به نظرم ارزش 5دقیقه وقت گذاشتن و داشته باشه
        fire flower جان
        (شاهنامه آخرش خوش است)ضرب المثلی که من خیلی وقته ازش استفاده نمیکنم چون
        این کنایه است آخر شاهنامه سقوط ایران بدست عربا و کشته شدن رستم فرخزاد و گریز یزدگرد سوم و نهایتا کشته شدن او و همچنین قطع امید مردم از بیرون راندن اعرابه . پس چطور می تونه خوش باشه؟ زمانی این ضرب المثل رو به کار می برند که بخوان شخص را به نوعی تهدید کنند و به او بفهمونند آخر و عاقبت خوبی برایش نداره.
        در آخر شاهنامه جز اندوه فردوسی از ویرانی ایران بدست تازیان و تباه شدن نژاد ایرانی چیزی پیدا نمی کنیم.

      • مهسا

        بابا خیلی باحالی!!!! جشمام از حدقه زدن بیرون وقتی خوندم چیکارا کردی!!!

      • مهسا

        آفرین به پیمان!!! دمت گرم پسر آریایی!!!
        من خیلی کم از این ضرب المثل استفاده میکردم، وقتی قضیه ش رو فهمیدم دیگه یه بار هم به کار نبردمش.
        کاش همه مانند تو باشن آریایی!!

      • fire flower

        با سلام و تشكر از دوست عزيزم آقا پيمان.
        ممنون من واقعا نمي دونستم و خوشحالم كه كسي پيدا شد تا ازم انتقاد كنه و ايرادم رو بگه.
        شما چيزي به من آموختين و ارزشش خيلي زياده ، طوري كه امام علي (ع) فرمودند هركس چيزي به من ياد بده من رو بنده ي خودش كرده.
        متاسفانه من كم كاري كردم و شاهنامه رو كامل مطالعه نكردم.
        يك دنيا سپاس.

      • رها

        ممنون آقا پیمان منم نمی دونستم.
        استفاده کردم.

      • حالا

        من میدونستم

      • مهیار

        خیلی عالی بود پیمان جان.ممنون که گفتی

    • مهرداد

      کت و شلوار با دمپایی قشنگ بود خوشم اومد

    • رها

      این مطلب رو تو یه صفحه دیگه نوشتم اما شاید دوستان ندیده باشند:
      یه بار رفته بودیم کنار رودخونه پیک نیک که پسرعمه ی 6 ساله ام یه کوچول افتاد تو آب
      هیچی دیگه نمی دونم چه فکری کردم زود پریدم تو آب که به حساب خودم نجاتش بدم.حالا نجاتشم دادم
      ولی نکته اینجاست که پسر عمه ام تا زانو خیس شده بود من تا زیر گلوم
      نمی دونید چه آبرو ریزی شد چقدر ضایع شدم تا چند دقیقه همه داشتن بهم می خندیدن
      اومدم ثواب کنم کباب شدم.
      حالا همه افتاده بودن برا من دنبال لباس می گشتن
      حالا بماند که چقدر سوژه شدم.
      هنوزم که هنوزه وقتی با فامیلامون جمع میشیم میگن رها خوب امیرعلی رو نجات دادی ها...!!!

      پاسخ ها

      • مهتاب

        زیاد هم جالب نیست هی میگیش!!!!!!!!!

      • زهرا

        چرا ضايعش مي كني؟!

      • رها

        زهرا جان ممنون ولی من ضایع نشدم. مهتاب خانم نظرشو گفت که می تونست یه خرده مودبانه تر بگه
        به هرحال طرز صحبت هرکس ... .
        مهتاب جان شاید شما خوشت نیومده باشه ولی این خاطره چه شما خوشت بیاد و یا نیاد برای من خنده داره و دوستش دارم.
        و اینکه جالبه یا نه همون بس که تعداد مثبت های من نسبت به بقیه بیشتره که نشون میده دوستان خوششون اومده.
        و دلیل اینکه تکرارش کردم این بود که من این خاطره رو جایی نوشته بودم که احتمال خونده شدنش کم بود و به پیشنهاد دوستان این خاطره رو یه بار دیگه نوشتم تا شاید باعث لبخند بعضی ها بشه که همون لبخند برای من ارزشمنده.
        موفق باشی

      • مهسا

        زیاد خودتو ناراحت نکن!! تا یه مدت هی بهت میگنريال تو اگه بی توجهی کنی و چیزی نگی و فقط لبخند بزنی، بعد از یه مدت میبینی که دیگه در موردش حرف نمیزنن.
        من هم یه بار خونهی یکی از دوستان که رفتیم، سرِ دوتا پله ی آخر با کفش پاشنه دار زمین خوردم. از اون موقع هروقت میرقتیم پیششون و میخواستیم برگردیم خونه، میگفتن: مهساجون! مواطب باش از پله ها نیفتی!! من هم همیشه فقط لبخند میزدم تا اینکه دیگه نگفتن...

      • مهسا

        توی کامنتی که دادم، کلمه ی "ریال" اضافیه، میخواستم کاما بذارم به جای دکمه ی "ف" دکمه ی "ق" رو زدم!!!!:D:D

      • رها

        باشه مهسا جون
        ممنون از راهنماییت

    • بنیامین

      اعتراف میکنم یه روز که یه مهمون واسمون اومده بود و من داشتم تلویزیون تماشا میکردم از من پرسید بنیامین ما رو نمیبینی خوش میگذره؟من هم تمام حواسم به تلویزیون بود فکر کردم فقط میگه خوش میگذره؟من با لبخند جواب دادم :بله خیلی! و بعدا متوجه سوتی خودم شدم و کلی خندیدم!

      پاسخ ها

      • مهسا

        جا داره یه "خسته نباشی" بهت بگم!! آفرین!!!

    • تبسم

      فاران جون دمپايي رو از روى توتقلب كرده بودند ها!
      اعتراف ميكنم(البته نگين چقدر پست بودى!)تو دوره راهنمايي يكى از دوستام كه جلوى من مينشست و با هم رقيب بوديم تو درس،باهم امتحان شفاهى داشتيم(قران)قبل از اينكه نوبتش بشه به بهانه مدادم كه زير ميز افتاده رفتم بند كفشش رو محكم به هم بستم،نوبتش كه شد و خانوممون صدا كردش،اومد با سر برافراشته(از شدت خر زدن!!)بره كه با مغز اومد رونيمكت كنارى!
      سرش شكست و خونى بود كه راه افتاده بود...حالا تو اين هاگير واگير من تند تند داشتم بند كفشش رو باز ميكردم ،تازه با صداى بلند(كه كسى شك نكنه!)ميگفتم :اى بابا،خرس گنده شدى،خب بند كفشت رو درست ببند!!
      حالا بعد از سالها ما دوستان بسيار خوبى هستيم و هنوز ميخنده و ميگه تو هنوز ٤ تا بخيه به من بدهكارى!

      پاسخ ها

      • بدون نام

        in az hamash behtar bood

      • fire flower

        با عرض پوزش تبسم جان پست نبودي ، به مقدار فراوان خبييييييث بودي!!!

      • رها

        نترسیدی؟؟؟؟

      • سلمان

        +++++++++++++++

      • فاران

        جالب بود تبسم جان
        هرچند بنده خدا رو ناکار کردی !!!!!!!!!!

      • مهسا

        واقعا جالب بود!!!

    • pacific ocean

      این اعتراف از طرف یکی از استادامه:
      یه روز سر یه کلاسی تو دانشگاه بحث راجع به مدیریت بود منم یه مثال انتقاد آمیز از عملکرد مدیران زدم و در آخر اومدم بگم من نمیدونم چه مخی تو کله ایناست یهو برگشتم گفتم من نمیدونم چه کله ای تو مخ ایناست!!!
      آی این pacific ocean خندید، آی خندید...

      پاسخ ها

      • marzieh

        بیچاره چقدر ضایع شده خودشم چه کله ای تو مخ داشته
        حالا من ازین بدترشو دیدم که نمیشه نوشت چون برترینا عمرا بزاره

      • زهرا

        استادم آدمه ديگه!

      • مهسا

        عجب سوتی باحالی داد این استادت!!! من هم اگه همون لحظه توی کلاسش بودم، مثل شما آی میخندیدم، آی میخندیدم!!!

    • MOHSEN

      اعتراف مي كنم يه دوستي داشتم كه ميز جلويي من مي نشست...خيلي خوشتيپ و اقا بود من خيلي اذيتش ميكردم...چون لاله ي گوشش يكم بزرگ بود هميشه كاغذ تو گوشش مي كردم...وهي بهش گير ميداديم....
      اما حالا ديگه اون رفيق زير خاكه....وقتي اعلاميش رو خيلي اتفاقي ديدم فرياد كشيدم وحسابي جا خوردم....
      اخرين حرفش كه بهم گفت:باشه محسن يكي طلب من.
      خدا بيامورزدش.

      پاسخ ها

      • Melody

        rohesh shad

      • marzieh

        وای خدای من
        چقدر بده که آدم بدهکار کسی بشه و نتونه جبران کنه
        یکم کم کن اون اذیت کردناتو
        ناراحت نشی ولی بعضی وقتا تو این نظر دادنت یه کوچولو دل بعضیا رو میشکنی

      • MOHSEN

        ديگه سعي مي كنم اصلا نظر ندم.....
        دلم گرفت...
        اعتراف ميكنم:الان دارم گريه ميكنم.

      • marzieh

        منظورم این نبود که نظر ندی اتفاقا تو صفحه ی ( تا حالا دقت کردین )نظارای باحالی میدی
        ولی بعضی وقتا تو صفحه هایی که راجب کل کل دختر پسراست یه ذره بی احترامی میکنی

      • sevda

        الهی....
        خدارحمتش کنه

      • fire flower

        دلم گرفته آسمون ، يكم منو حوصله كن.
        دوستان واس شادي روح دوست آقا محسن صلوات بفرستيد.

      • سحر

        آخی!!
        خدا بیامرزتش

      • زهرا

        خب چرا اذيتش مي كردي؟!

      • صورتی

        آخی ....
        چه بد...

      • MOHSEN

        خيلي موقع ها ميگم كاش ازم طلب نداشت يا
        يه سيلي بهم مي زد و مي رفت.......

      • مهسا

        خدا رحمتش کنه...
        براش همیشه فاتحه بخون، از اذیت کردنات در مورد اون توبه کن، براش خیرات بده.... شاید که ببخشدت. (البته در حد پیشنهاد بود.)

      • قرمز

        خدا بکشت
        چرا اذیتش میکردی؟چون خوشتیپ بود؟
        منم خوشتیپما

    • MOHSEN

      اعتراف ميكنم :يه بار تو خدمت داشتيم جلوي فرمانده ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍رژه ميرفتيم...كه يهو كلاه من افتاد....
      فوري كلاه بغل دستيمو ور داشتم تيز گذاشتم رو سرم....
      بيچاره رو كشيدن بيرون تنبيهش كردن كه كلا نداشت....اضافه هم خورد.اما شانس اوردم نفهميدن.

      پاسخ ها

      • nadi

        بچه بد......

      • سحر

        خجالت بکش مرد گنده

      • زهرا

        فكر كردم آخرش پشيمون شدي

      • MOHSEN

        روز اخر گفتم بهش....
        اونم گفت كه يقلوي من رو اون دزديده بود.

      • مهسا

        عجب کارایی میکنین شما پسرا!!!

    • امیتریس

      اعتراف میکنم یه بار داشتم با دوستم حرف میزدم گفت سلام مامانت رو برسون.مامانم داشت نماز میخوند گفتم مامان دوستم سلام میرسونه وسط نماز گفت بگو سلامت باشی!

      پاسخ ها

      • فائزه20

        جواب سلام واجبه. حتی اگه در وسط نماز هم باشه می تونی جواب سلام اون فرد رو بدی. اینو توی یکی از کتابای حدیث خوندم

    • بدون نام

      یه روز تو اتوبوس بودم خیلی هم گرم بود یه خانمی کنار پنجره واستاده بود یکی دوبار بهش گفتم خانم اگه میشه اون پنجره رو باز کنید اصلا متوجه نشد برگشتم رو به کناریم با خنده گفتم انگار کره جواب نمیده دیدم خانومه گفت راحله مامان جان همون پنجره رو باز کن یعنی مارو میگــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

      پاسخ ها

      • marzieh

        خیلی باحال بود
        ببین یعنی کشته مرده ی کل آدما هستما
        از رو هم نمیریم انقدر اذیت و آزار داریم و آخرشم خودمون ضایع میشیم ولی باز کم نمیاریم

    • امیتریس

      اعتراف میکنم تازه دوماهه فهمیدم کامنت و لایک یعنی چی!!

      پاسخ ها

      • marzieh

        اشکال نداره من هنوز نفهمیدم :))))))))))))))))

      • زهرا

        كامنت يعني نظر
        لايك هم اعلام توافق با نظر بقيه

      • صورتی

        خب بلاخره از یجایی شرو میشه دیگه.

      • امیتریس

        خوشبختانه الان دیگه میدونم چیه.

    • امیتریس

      اعتراف میکنم اوایل که چت میکردم نمیدونستم وب چیه که هی میگن وب بده.فکر میکردم منظورشون وبلاگه!منم اومدم یه وبلاگ ساختم بعد به هرکی میرسیدم میگفتم وب میخوای اونم میگفت اره بده منم ادرسشو واسش میفرستادم.میگفتم دیدی میگفت نه تو که ندادی!(اون موقع کسی نبود بهم بخنده)

      پاسخ ها

      • nili

        D: ay delam vay delam kolli khandidam man!!!!l

      • صورتی

        خیلی باحال بود

      • مهسا

        اعتراف میکنم من کلی چت کردم ولی نمیدونم این وب که میگی چیه!!!..... حالا میشه یه نفر بهم بگه وب چیه؟؟؟

      • قرمز

        وای خیلی باحالی
        حالا اونام فکر میکردن داری ضد حال میزنی.نه؟

      • امیتریس

        مهسا جان وب منظورشون همون وبکمه.به قول خودمون دوربین

      • مهسا

        ممنون که بهم گفتی امیتریس.

      • parastoo

        vaaaaaaaaay kheili bahali.daram mimira az khande, toro khoda bishtar az karaee k mikoni begoo.

    • محمد1362

      اعتراف ميكنم چند روز پيش رفته بودم ميدان تجريش كار داشتم ماشينم رو گزاشتم تو پاركينگ بعد كه كارم تموم شد اومدم بيرون رفتم قبض پاركينگو دادم باقي پولم هم گرفتم بعد سوار تاكسي شدم رفتم پل رومي تازه يادم اومد ماشين داشتم ديدني بود قيافم

      پاسخ ها

      • marzieh

        خیلی باحالی
        راستی عروسیت چی شد؟منظورم اینه که هزینه هاش که زیاد اذیتت نکرد
        ببین نامزد منم اسمش محمده متولد 62 همش فکر میکردم تو اونی هی دقت میکردم ببینم تو کجاها نظر میدی بخونم ببینم دیدگاهاش چجوریه حرف بد هم میزنه یا نه
        به خانوما توهین میکنه یا نه
        حسابی گیر اسم تو بودما

      • nili

        heh bahal bud(+)

      • صورتی

        هااااااااااااا ها ها ها.....

      • مهسا

        یعنی آفرین به این هوش و حوااااااااااس!!!!

      • محمد1362

        مرسي مرضيه جان عروسيمون هم برگزار شد هزينه هاش هم كمر شكن ولي خدارو صد هزار مرتبه شكر خانومم خيلي خوب و مهربونه خيلي دركم ميكنه كلا از زندگي راضيم اميدوارم تو هم خوش بخت بشي البته محمد ها كلا پسرهاي خوبين

    • Mami

      اعتراف می کنم .عینک افتابی زده بودم .وارد یک محیط سرپوشیده شدم ،بلند گفتم نگاه کن دلشون نیومده یک چراغ روشن کنن.دوستم گفت :عزیزم عینک تو بردار.اون جا بود که من.....

    • Melody

      راهنمایی که بودم یه روز بیشترمون تکلیفمونو ننوشته بودیم من نماینده کلاس بودم معلممونم سختگیر بود به من گفت
      برو دفتر کلاسو بیاربه همه صفر بدم منم از ترسم موقع رفتن
      بیرون از کلاس در زدم وای کلاس از خنده ترکید
      با این کارم معلممون همه رو بخشید
      inam sotiye man

      پاسخ ها

      • رها

        منم یه بار همچین کاری کردم.

      • Melody

        che jaleb raha jonam

    • fdhk

      عالی بود کلی خندیدم

    • امیره

      امروز تولدم بود هیچکی بهم تبریک نگفته به جزء پنج نفر خیلی غمگینم

      پاسخ ها

      • fire flower

        خودم يه تنه هزااااار بار سالروز شكفتنت رو تبريك ميگم.
        بخند تا دنيا بهت بخنده.
        شاد و عاقبت به خير باشي ننه.:))

      • برف

        ای روح لطیف کودکی تا اکنون، امروز تولد تو بادا میمون
        امیره جون، تولدت مبارک گلم. :)

      • سحر

        آخی
        عزیزم تولدت مبارک

      • Mami

        تولدت مبارک.الهی 100سال زنده باشی همراه با روزهای خوش

      • سلمان

        تبریک . من از تو بدترم. کلا فقط همراااه اول به من تبریک میگه!

      • ملیحه

        5.............نفر بهت تبریک گفتن! کلاهتو بنداز بالا
        تولد گذشتت مبارک

      • nili

        تولدت پساپس مبارک عزیزم!!!

      • رها

        تولدت مبارک عزیزم
        انشاالله به آرزوهات برسی

      • Melody

        aziZam tavalodet mobarak

      • صورتی

        منم 24 تیر تولدمه.
        مطمعنم هیچکس یادش نیست

      • غزال

        24تیر تولد 7 سالگی پسر من هم هست

      • مهسا

        تولدت مبارک باشه. ایشالا 100 ساله بشی!!!

      • laya

        سلام امیره جان تولدت هزاران بار مبارک البته تاخیره منو قبول کن

      • anna

        امیر من 5تیرم

    • niloufar

      tavalo0o0det moobarak amiiiire

    • niloufar

      اعتراف می کنم تو بچگی هام یه بار بابا و مامان من دعوا کردن، من هم رفتم یه عالمه حشره کش زدم به خودم که بمیرم ... وصیت نامه هم نوشتم تازه، توش حلالشون کردم که عذاب وجدان بگیرن!

      in khyyliiii jaleb bod manam azin kara mikardam

    • maedeh

      اعتراف می کنم ی بار تو مهمونی بس ک گرم صحبت کردن بودم سوپمو با چنگال خوردم

    • fire flower

      يه اعتراف كه سوتي نيست:
      اعتراف ميكنم وقتي اين اعضاي قديمي مجله هي ميگن ما قديمي هستيم شما نبودي ما فلان طور بوديم ناراحت ميشدم احساس ميكردم مثلا ما كه جديد هستيم خودمونو انداختيم!!!!:(((
      حالا يه اعتراف كه سوتي هست:
      يك بار يه اس با مضمون : «تك گلي بي خار مي خواهم تورا گرچه كم مي بينمت بسيار مي خواهم تورا . سلام عزيزم خيلي دلم واست تنگ شده . عيدت مبارك »رو اشتباها به هم كلاسي پسرم فرستادم.
      منم خيلي هول شدم فورا اس دادم واي آقاي فلاني ببخشيد اشتباه فرستادم.
      بيچاره هيچي نگفت اما من از خجالت آب شدم.

      پاسخ ها

      • صورتی

        خیلی بد میشه.........

      • فائزه20

        من با اعتراف اولت خیلی موافقم.
        بابت اعتراف دومتم باید بگم منم از این سوتی ها به طور خیلی بدتر داشتم که یه پیامکو برای یکی دیگه دادم

    • مریم

      امیره جان تولدت مبارک عزیزم

    • کیمیا

      اعتراف می کنم یه بار که سر کلاس تست دبیرستان بودیم حواسم نبود کلاس تموم نشده یهویی رفتم بیرون انگار نه انگار!بیرون فهمیده چه کاری کردم.
      وقتی برگشتم کل کلاس ترکیدن از خنده!!

      یه بار دیگه هم سر کاس همین استاد بودیم میخواستم برم بیرون از کلاس حواسم نبود در زدم رفتم بیرون منو میگی مردم از خجالت!!دیگه سر کلاس این استاد سوژه ای بودم.

      پاسخ ها

      • مهسا

        چه سوتی های باحالی دادی!!!!!!!

    • سلمان

      غیر اون" جلسه با دمپایی" بقیه خنک بود.
      بچه ها ماجراهای شما خیلی جالب بود . ممنون.

      پاسخ ها

      • Melody

        khahesh mishe

      • Mami

        قابل شما را نداشت

      • fire flower

        جميعا متشكريييييييم.

    • فروغ58

      امیره جان عزیزم تولدت مبارک. امیدوارم هیچوقت غمگین نباشی.

    • parand

      aslan jaleb nabud

    • نازی

      اعتراف میکنم یه بار تو سرویس دانشگامون که مختلط بود من روی پایین ترین پله چسبیده به در وایستاده بودم واسه اینکه نیفتم اومدم میله رو بگیرم تو اون شلوغی پای یکی از پسرا رو جای میله اتوبوس گرفتم آی خجالت کشیدم...

      پاسخ ها

      • مهسا

        هی وای من!!!!!!!

      • فائزه20

        ای داد بی داد

    • صورتی

      اعتراف بچه ها باحال تر بود

    • mahsan

      chera zede hal mizanin khob age be nazareton ghashang nis nazar nadin!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! khob bud

    • MOHSEN

      اعتراف مي كنم:تو مدرسه هميشه قرص مي انداختم تو بخاري.
      اعتراف مي كنم:به تخته سياه صابون مي ماليدم...
      اعتراف مي كنم:رو ميزها اسمم رو مي نوشتم...
      اعتراف مي كنم:در رو سوراخ ميكردم....
      اعتراف مي كنم:استارت همهي مهتابي هارو باز ميكردم...
      اعتراف مي كنم:تو دفتر نمره واسه خودم20مي گذاشتم...
      اعتراف مي كنم:شلنگ ناظم رو هميشه من مي دزديدم.
      اعتراف مي كنم:از دفتر مدير خودكاراش رو بر ميداشتم...
      اعتراف مي كنم:بربري و پنير از ابدار خونه كش مي رفتم...
      اعتراف مي كنم:رو صندلي معلممون هم ادامس مي چسبوندم...
      اعتراف مي كنم:پاييه ميز معلم رو دقيقا مجاور لبه ي سكو مي گذاشتم كه با كوچكترين حركتش از رو سكو مي افتاد.
      اعتراف مي كنم:هرچقد مينويسم بازم يادم مي افته...
      خلاصه شلوغ كار ترين دانش اموز مدرسه من بودم....ولي خداييش درسم عالي بود.

      پاسخ ها

      • naghme

        خسته نباشی داداش.
        آقا محسن یه چیزی میگم جوگیر نشو داداشی. خدای از طرز صحبتت خیلی خوشم میاد کپی هاشم داداش خودمی. خیلی باحال و شوخ. فقط همون که تبسم جون گفت تو اذیت کردن دخترا دست داری بد می شی هرچند داداش خودمم عادتشه توخونه نه تنها ما بلکه زنش رو هم اذیت میکنه.
        ولی خودمونیم داداش شما دوتا چرا ایقدر شلوغ وشرید؟؟؟

      • MOHSEN

        اعتراف مي كنم:كه چند بارم ماژيك وايت برد رو عوض كردم جاش اسيدي گذاشتم...
        ومعلممون هم يكم{لا به لاي در س دادن} اشكال مسخره كشيده
        بود... وقتي ديد پاك نميشه قيافش ديدني بود....

      • بدون نام

        بیش فعالی شما

      • مهسا

        واقعا نمیدونم چی بگم!!!!!

      • رها

        نیستی آقا محسن؟؟؟

      • صورتی

        باریکلا خسته نباشی
        دوران مدرسه خدمت ... خلاصه ترکوندی دیگه

      • مهیار

        خـــــــــــــــــــــــــــــیلی با حالی آقا محسن

    • kimia

      اعتراف بچه ها باحال تر بود کلی خندیدم واقعا مرسی از همتون.
      نازی جان به نظر من سوتیت تک بود خیلی خندیدم مرسی من موندم تو چه جوری دوباره اون پسره رو میخواسی ببینی؟!!!!!!

      پاسخ ها

      • نازي

        ما كشاورزي بوديم اون فني شكر خدا با هم زياد برخورد نداشتيم ولي تا مدتها يادش مي افتادم تموم بدنم خيس عرق ميشد كه نكنه يارو پيش خودش فكر بد كرده باشه

    • مهسا

      یکی اون "جلسه با دمپایی" و یکی هم اون "سوزن و فیل و رفتن به هوا" خیلی باحال بودند.
      اعترافات بچه ها خیلی باحال بودند.

    • مهسا

      بچه ها! با اجازه من علاوه بر کپی کردن اعترافاتی که برترین ها گذاشته، اعترافات شما رو هم کپی کردم که برای خونواده م بخونم. (این هم اعتراف من!!)

      پاسخ ها

      • قرمز

        مجله اعتراف کن
        ما وقتی کامنت میزاریم همون موقع ثبت نمیشه
        زمان و تاریخ کامنت همونیه که خودمون گذاشتیم یا زمانیه که خودت ثبت میکنی؟

      • مهسا

        قرمز،
        زمان و تاریخی که بالای کامنتت زده میشه، همون زمانیه که دکمه ی ارسال رو میزنی.

    • قرمز

      اعتراف میکنم همیشه یکی یه لایک قرمز تقدیم میکنم
      اینقدر حال میده

      پاسخ ها

      • Melody

        to asemona donbalet migashtam ro zamin giret avordam pas to bodi are

      • قرمز

        واسه چی دنبالم میگشتی ملودی جان؟
        آخه من قرمزم دیگه چطوری میتونم آبی تقدیم کنم؟

      • Melody

        kolan baram soal shode bod ke kiye be hame yeki ye manfi mide baraye hamin ghermez jun

    • قرمز

      اعتراف میکنم همیشه یکی یه لایک قرمز تقدیم میکنم
      اینقدر حال میده

      پاسخ ها

      • قرمز

        اعتراف می کنم مجله هنگ کرد
        چرا کامنت من 60 بار اومد؟

    • قرمز

      اعتراف میکنم همیشه یکی یه لایک قرمز تقدیم میکنم
      اینقدر حال میده

    • گوجه

      اعتراف میکنم بچگی فکر میکردم پستونک توش شیر داره

    • پیمان

      برایfire flowerورها (thanks)
      منم وقتی فهمیدم..........گفتم به شما هم بگم
      ممنون البته این مجله ی محترم بیش از نصف کامنتم و سانسور فرمودن که ابیات شاه نامه بودویادشون رفته که حداقل خط اولشم بردارن

    • پیمان

      خواهش مهسا خانوم

    • پیمان

      خواهش مهسا خانوم

    • مهیار

      یه بارسریکی از کلاسام یکی از دانشجو ها مزدوج شده یود واسه کل کلاس شیرینی تر گرفته بود.همون وقتم منم منتظر یه زنگ مهم از طرف یکی از دوستام بودم.آقا این به همه شیرینی تعارف کرد به منم تعارف کردو نشست.منم بایه دستم دارم با گوشی ور میرم تواون یکی دستم هم شیرینی تره.گوشی که زنگ خورد اونقد هول شدم عوض گوشی شیرینی ترو چسبوندم به گوشم.واااااااااااای کل کلاس از دست رفت.تا حالا اینجوری خجالت نکشیده بودم.

      پاسخ ها

      • Melody

        kheyli bahal bod mahyar jan

      • صورتی

        کاش اونجا بودم اون صحنه رو میدیدم........

      • مهیار

        ممنون.Melodyجان وجناب صورتی.
        خدا قمست شماهم بکنه.
        بابا میگم از خجالت آب شدم.
        در هر حال مرسی از نظر لطفتون

      • Melody

        khahesh mikonam

      • رها

        خیلی جالب بود آقا مهیار
        صحنه ی وحشتناکی بوده
        درکتون می کنم.

      • نفس

        مهیار جان سوتیت قشنگ بود تووبت هم گذاشته بودی خوندم. خیلی باحالی بخدا.تو دانشگاه تعریف سوتیتونو شنیده بودم.موفق باشی

    • کسری

      وااای آقا جون دارم از خنده میترکم.خیلی باحالی مهیار جون.بازم اگه از این کارا داری بفرست

    • ایران

      اونی که نوشته بودی:

      * اعتراف می کنم دو هفته قبل داشتم می رفتم جلسه، خیلی عجله داشتم، بهترین کت و شلوارم رو پوشیده بودم. باورتون نمی شه، وقتی از جلسه برگشتم خونه و درست دم در بود که فهمیدم همه این مدت با دمپایی بودم!

      احساس نکردی دیگران یه جوری نیگات می کنن؟؟

    • ehsan

      سلام من دیروز یه سوتی دادم هوا خیلی گرم بود و داشتم ت از یک جای شلوغ رد میشدم که اومدم از وسط دو تا مرد رد شم ولی چسبیده بودن به هم و از طرف های دیگه هم نمیشد رفت اخر سر با عصبانیت بهشون گفتم خجالت نمیکشید راه مردم سد میکنید که یکی از مرد ها دستش اورد بالا گفت خانم شما اول ببینید بعد بگید اخه بیچاره دستش دستبند بود اون یکی هم پلیس
      البته به من چه خب لباس شخصی بودن حالا منو میگی سرخ شدم و و اومدم رد شم سریع برم کلی مجبور شدم به مردم تنه بزنم اخر سر هم پام لیز خورد افتادم تو جوب حالا اون دو تا داشتن هر هر بهم میخندیدن
      البته باعث شدم بنده خدا قبل رفتن به کلانتری یه دل سر بخنده

    • مروارید

      اعتراف میکنم وقتی بچه بودم خواهرم با دخترخالم همـــــــش پچ پچ داشتن!
      میدونستم راجع به چی حرف میزنن.
      یه روز خالم و مامانم رفته بودن خرید.خواهرم با تلفن با دخترخالم صحبت میکرد.بعد از ظهر بود و خواب بودم.موهام ژولیده پولیده شده خفن!
      آروم رفتم پشت خواهرم ایستادم نفهمیدم!حرصم درومد که انقد گرم صحبت شد!رفتم تو آشپزخونه!آروم ناخنامو کشیدم به اُپن!
      نشسته بودم که منو نبینه!
      به دخترخالم گف ح یه صداهایی میاد!ساکت شدم...یه ذره مکث کرد بعد گفت فک کنم صدای باده!درُ تکون میده!حرصم درومده بود که این بشر چقد گیجه!ناخنامو محکم تر وتندتر کشیدم!ترسید!
      به دختر خالم گف ح فک کنم یکی اینجاس!!!!
      تند تر کشیدم!
      یه نیم نگا انداتم دیدم آروم داره برمیگرده دوباره نشستم!
      چن ثانیه بعد آروم بلند شدم!موهام کامل تو صورتم بود!
      نمیدونم خواهرم چطوری چشاش گرد شد!دستاشو گرفته بود دوطرف صورتش میگف:هههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه!
      دخترخالمم خونشون تنها بود ترسیده بود صدای جیغاش میومد از پشت تلفن!
      ترسیدم گفتم مرد بنده خدا!
      رفته بودم پیشش التماسش میکردم!
      م به خدا شوخی کردم!منم م نترس!چی شد؟؟؟
      بابا شوخی کردم؟
      بیچاره تا چن دیقه فقط میلرزید!!!!:)))))
      خیلی حرف زدم؟؟؟:D

    • مهیار ازبناب

      رفتم حموم دوش بگیرم لباسامو که در آوردم دیدم ی سوسک رو دیوار حمومه دمپایی برداشتم بزنم رفت لای در. درو باز کردم دیدم داره میره تو اتاق. خلاصه پریدم بیرون و زدمش(موقع زدن هم ی فحش بد بهش دادم). یهو سرمو بلند کردم دیدم من لخت و بابام وایستاده داره با تعجب نگام میکنه

    • كبري

      اعتراف مي كنم يه بار كه مهمون بازي مي كردم قرار شد هر كسي غذايي بپزه چون تعداد اعضاي خونواده ما زياد بود و مادرم براي پختن كته به ازاي هر پيمانه برنج، يه پيمانه آب مي ريخت ولي براي پختن كته براي من يه پيمانه آب ريخت، فكر كردم حسادت مي كنه و براي همين قابلمه رو پر از آب كردم و برنجم خمير شد... همسايه هم فكر كرد مامانم بلد نبوده

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج