۲۳۹۰۰
۱۵۰ نظر
۶۱۴۸
۱۵۰ نظر
۶۱۴۸
پ

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (۸)

با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صميمانه سوتي ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصميم گرفتيم گزيده اي از مطالب ارسالي شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در اين مطلب درج کنيم

برترین ها: با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صميمانه سوتي ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصميم گرفتيم گزيده اي از مطالب ارسالي شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در اين مطلب درج کنيم

من: پدر بزرگم تازه فوت شده بود.مامانم شب جمعه حلوا پخته بود داد به من که ببرم واسه همسایمون.خانم همسایه که خیلیم باهاش رودربایسی داشتم بیش از حد تعارف تیکه پاره میکرد نزدیک 20 تا جمله پشت سر هم گفت از قبیل:قبول باشه دستتون درد نکنه سلام برسون غم اخرتون باشه بقای عمر شما....منم که دیگه قاطی کرده بودم در جواب اخرین جملش که گفت خدا پدربزرگت رو بیامرزه گفتم:چشم حتما...و کلی خجالت کشیدم

غضنفر: با ماشين داشتيم با رفيق مون ميرفتيم كه يه ماشين بوق زد منكه پشت فرمون بودم پرسيدم كي بود بوق زد رفيق ما كه استرس داشت جاده را اشتباهي نريم خيلي جدي گفت برو ولش كن با يه خر ديگه بود با ما نبود

خودم: یه روز خونه دوستم ناهار دعوت بودم و بعد از ناهار داشتم از مادرش تشکر میکردم و چون باهاش زیاد تعارف دارم گفتم :
((غذاتون خیلی خوشمزه بود، نوش جون!!!!))

کمال: تازه کامپیوتر خریده بودیم حدودا سال ۷۸ بود، تقریبا هیچی ازش سر در نمی اوردیم،ویندوزمون به هم ریخت و واسه نصب ویندوز کل سیستمو (از کیس تا مانیتور و کیبور،موس..) و با خودمون بردیم تا واسمون عوض کنه!
یه دو سه باری این برنامه تکرار شد! نامرد سوژه خندش شده بودیم...

mahmood: یه بار اشتباها شماره یکیو گرفتم بعدش به جای اینکه بگم ببخشید گفتم خواهش میکنم.

پریچهره: بچه که بودم تو جمع فامیلی نشسته بودیم دختر داییم داشت صحبت میکرد یه دفعه کنترلشو از دست داد از خجالت داشت میمرد من میخواستم از دلش در بیارم گفتم اشکال نداره بابای منم همیشه تو خونه از اینکارا میکنه/الهی حال پدرمو باید میدید/ به خاطر این فداکاری هم کتک خوردم

محمد: تو خاستگاري داشتم واسه دختره كلي خالي ميبستم و پسر پيغمبر شده بودم كه دختر گفت اقا محمد شما هرچي به من گفتيد راست گفتيد با اعتماد به نفس گفتم بله گفت يعني سيگار هم نميكشيد دروغي گفتم نه با يه خنده نازي گفت ولي قبلا كه فرهاد بوديد اينجوري نبوديد سيگار هم ميكشيديد هنوز نفهميدم از كجا شناختم

تازه عروس: یکهفته بعد از نامزدی، مادرشوهرم منو برای اولین بار دعوت کرده بود خونشون. منم به همراه خانواده با کلی دبدبه و کبکبه رفتیم خونشون. همگی اومدن استقبالمون. خواهرشوهرم برام اسفند دود کرد. منم که حسابی هول شده بودم، رو کردم به مادرشوهرم گفتم سلام. خیلی خوش اومدید، صفا آوردید... البته اونا هیچکدوم سوتی منو به روم نیاوردن، ولی خودم و نامزدم تا یک ساعت یواشکی می خندیدیم

naze: تازه نامزد کرده بودم دایی شوهرم چند ماه بعد فوت شد مادر شوهرم زنگ زد خونمون که به مادرم اطلاع بده مادرم هم تاگوشی رو برداشت گفت تبریک میگم غم اخرتون باشه ما رو داری اینطرف قضیه سرخ وسفید شدیم

پریچهره: اوايل همين ترم بود كه يكي از همكلاسيهام چندروزي گير داده بود كه ميخوام باهاتون صحبت كنم منم همش مي پيچوندمش كه بيشتر بياد سراغم بلاخره يه روز اومد حرفشو بزنه منم به خودم مغرور شدم وسط حرفش پريدم گفتم من قصد دوستي يا ازدواج با كسي ندارم / خجالت كشيدو گفت شما كه خيلي خوبيد ولي من ميخواستم با دوستتون سحر بيشتر آشنا بشم
تو عمرم هيچ وقت انقدر ضايع نشده بودم/ حالا از اون موقع تا حالا هر وقت ميرم دانشگاه ۱۰۰ صلوات ميفرستم كه نبينمش.

من: اعتراف میکنم یه بارتو اتوبوس بودم هنوز اتوبوسه راه نیفتاده بود که من به خواب عمیقی فرو رفتم
شاید یه ربع تو اتوبوس خواب بودم تا بالاخره راه افتاد
راه افتاد ن اتوبوس همانا ...بوق زدنش همانا....وپریدن من از خواب همراه با جیغ های فراوان همانا
خلاصه کلی ابرومون رف.
وبرای تمام افراد حاضر در اتوبوس این سوال بود که من چرا جیغ زدم؟؟؟؟؟؟؟

سعید: من پزشک هستم من هم اعتراف می کنم دوران دانشجویی برای طرح بیمارستان می رفتم همیشه هم کلی تیپ می زدم که ناسلامتی دکتریم یک روز دوشنبه بعدازظهر وارد بیمارستان شدم روز ملاقاتی هم بودکیف سامسونیت دستم بود بعدازاینکه از نگهبانی وارد حیات شدم همه بیماران وکارمندان با من سلام واحوال پرسی می کردند ومن هم با کلی غرور درحال حرکت به سمت بخش بودم که وسط حیاط یهو دسته کیف سامسونیتم شکست وکیفم پرت شد وسط حیاط یک صدای وحشتناکی هم برخاست که کل ملت نگام کردند رفتم کیفم رابرداشتم این کیف را نمیشد هیچ جوری حمل کرد جز اینکه زیر بغل بگیری . ومن هم همین کاررا کردم وفرار رفتم داخل بخش تا صبح دیگه بیرون نیومدم

raha: چند سالی تو یکی از نمایندگی های سایپا مشغول کار بودم حسابدار شرکت بودم و همیشه با انبار دارمون به صورت لفظی بحث میکردیم چون ان موقع هنوز ۲۰ پر نشده بود وایشون تفاوت سنی ۹-۱۰سال با من داشتن و از این جهت حرفامو قبول نمیکرد بگذریم یه روز جلسه گذاشتیم و فرار شد کارمندا جمع شن و من یه سری مسایل و براشون توضیح بدم خلاصه همه دور هم بودن و منم بعد از همه واسه کلاس کاری رفتم همین که امدم بشینم روی صندلی یکدفعه صندلی ۲ متری عقب رفت و منم انچنان محکم سقوط کردم ولو شدم وسط جمعیت بچه هامون از خنده داشتن منفجر میشدن وای انفدر خجالت کشیدم که تا اخر ان روز از اتاقم بیرون نیامدم و تا چند روز به بهونه استراحت مرخصی گرفتم

mehdi: توي جمع صميمي از دوستان تعريف ميكردم از باغ پرندگان خوب گرم شده بودم كه گفتم تو يه قسمتي از باغ پر از دلفين بود ديدم دوستام بد نگام ميكنن.پرسيدم چي شده؟يكيشون گفت آخه تو باغ پرندگان دلفين چي ميخواد.تازه فهميدم كه بد جور سوتي دادم..

nima: سال ۷۹-۸۰ بود، یه هفته ای بود دیپلم گرفته بودم که موبایل خریدم، همون اولین روزا بود که با دوستام باهم بودیم و تقریبا تنها کسی بودم که موبایل داشت، اون روز یه نفر پیدا نشد به ما زنگ بزنه که لااقل گوشیو در بیاریم یه الویی بگیم.در نتیجه خودم دس به کار شدم و یواشکی رفتم تو رینگ تون و صدای زنگشو دراوردم و خیلی ریلکس مشغول صحبت شدم،تازه یکم گرم گرفته بودم(البته با خودم) که ... آمد به سرم از آنچه میترسدم...زززززززررررررررر زززررررررر
گوشی شروع کرد به زنگ خوردن و خراب کردن ما جلوی 5-6 جفت چشم متعجب،خوب آخه مادر من قربونت برم 2 دیقه زودتر زنگ میزدی یا 2 دیقه دیرتر، چی میشد آخه؟همجین زنگ خورد که برق ار سه فازم پرید،گوشیای اون موقم که قربونش برم آنچنان با فشار و حرارت زنگ میخورد و سر و صدا میکرد که انگار قطار داره از گوشی میاد بیرون..البته با زرنگی جمش کردما،اون موقع پشت خطی که نبود واسه همه، من رو خدمات ویژه فعالش کرده بودم و سری جواب دادمو آخرم گفتم این پشت خطیا مدلشون اینجوریه..اونام که اون موقع بی اطلاع بودن و باورشون شد یا نشد و به روی ما نیاوردن..ولی به معنی واقعیه کلمه ضایــــــــــــــــــــع شدم...


پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • شکیبا

      پریچهر (دانشگاه) خیلی باحال بووود

    • سارا

      اعتراف میکنم چند وقت پیشا که خونه داییم بودم ، از اونجا که دخترداییم مامانشو به شوخی نه نه یا ننجون صدا میکرد ، منم رفتم پیش زن داییم خودی نشون بدم که با اونم ، توپیدم به دختر داییم که چرا انهمه ننتو آزار میدی ، نبینم با ننت ایجوری حرف بزنی. دیدم دختر داییم کف زمین پخش شد و زن داییم هم هاج و واج منو میبینه. کلی بوسیدمش واسه عذرخواهی .تا آخر شب هم روم نمی شد زنداییمو نیگا کنم....

      پاسخ ها

      • رها

        وای سارا خیلی باحال بود
        حسابی خندیدم.

      • مروارید

        خیلیـــــــــــــــــــــ باحالیـ !
        ایــــــــــولــــــــــ !

    • hamid hrh

      majeraye
      parichehre
      kheili jaleb bud

    • رها

      همه شون خوب و باحال بودن
      حال کردم.

    • بهاره

      اعتراف ميكنم : پنجم دبستان بودم نمي دونستم صبييه به معني دختر است يه روز مدير مدرسه بابام زنگ زد خونمون خيلي هم باهاش رو در بايستي داشتيم خيل هم لفظ قلم حرف ميزد اين آقا گفت :شما صبييه آقاي...هستيد؟ گفتم من دخترشون هستم اما اسمم بهاره است نه صببيه!!!

      پاسخ ها

      • MSM

        اووو چقدر سخت گیری بابا.اتفاقی نیفتاده بود که

    • سپیده

      یه بار رفته بودم خونه ی دوست بابام با دخترش نشسته بودیم گفتم عکسای عقد داداشتو داری؟اونم عکسا رو اورد می خواستم بگم داداشت خیلی سنش کوچیک می زنه گفتم عروستون سنش زیاد می زنه ها!جالب اینجاست که اصلا متوجه نشدم وقتی اومدم خوابگاه تازه یادم افتاد چه گندی زدم!

    • فاران

      90 در صد تکراری !!!!!!!

    • خودش

      اعتراف می کنم یه بار پیش دانشگاهی بودم با خوشحالی اومدم سر کلاس گفتم :بچه هاااا یه خبر توپ..امروز خانم نیومده! دیدم بچه ها دارن چشم و ابرو میان...برگشتم دیدم خانم داره چپ چپ منو نگاه می کنه

      پاسخ ها

      • خودم

        باحال بود،
        حالا من که خودمم، شما خود کی هستی؟

      • رضا

        دوم راهنمایی بودم که همچین ماجرایی برای دوستم اتفاق افتاد با این تفاوت که اومد و گفتش بچه ها پدر.... نیومده....... معلممون تا خوده حیاط دنبالش بود

      • خودش

        خوشبختم .منم خودمم

      • پس من کی ام؟

        میشه بگین من کی ام؟

      • شکیبا

        وااااااااااااااااااااااااااااای هه هه هه هه هه هه هه هه ههه ه هه ههه

      • خودم

        چه جالب من همیشه فکر میکردم فقط خودم خود خودمم.

      • آنا

        ببخشید؟!.... بحث به کجا کشیده شد؟

    • ساحل

      اعتراف می کنم که یه بار با دوغ شیر موز درست کردم .

      پاسخ ها

      • مهیسا

        منم یه بار این کارو کردم!!
        تازه یه قلپ هم ازش خوردم که به حلق نرسیه بالا اوردم!!!

      • شکیبا

        هنرمند

      • مروارید

        ینی از ببوشم متوجه نشدینــــــــــــــــــ ؟ ؟ ؟ :اُ

    • میلاد

      با دوستم تو دفتر کار نشسته بودیم که یکی از همکارا برای خداحافظی اومد تو دفتر و خداحافظی کرد و رفت
      دوست ما هم که سرش تو مانیتور لپ تاپش بود ، هول شد و تو جواب خداحافظی طرف گفت ، آقا با اجازه
      حالا مارو میگی دیگه داشتیم میترکیدیدم از خنده ، طرفم بنده خدا سه شو گرفت و رفت

    • خودم

      مرسی که اینکار رو کردین ابتکار جالبی بود.
      نــــــه خوشم اومد !!!!

    • بدون نام

      nima kheyli toooooop bod

    • Melody

      pas sotie man ko?ha

    • بارانی

      مرسی از همتون بچه ها. خیلی قشنگ بودن.

    • marzieh

      اون سوتی محمد خیلی مسخره بود
      آخه مگه میشه آدم بره خواستگاریه کسی و انقدر دروغ بگه؟
      خدیا قربون بنده هات چی آفریدی ؟

      پاسخ ها

      • محمد

        خواهش ميكنم قابلي نداشت بالاخره پيش مياد نميشه كه همه چيز و راست گفت ولي باور كن هنوز نفهميدم از كجا شناختم

      • بهار

        ای ول کلی خندیدم

    • naghme

      سوتی کمال و نیما هم جالب بو. مرسی بچه ها همش خوب بود کلی خندیدم خستگی کار از تنم در رفت.

    • مصطفی

      رفته بودم سربازی نمیدونم چرا مافوقم اینقدر با من بد بود-یه روز به من گیر داد که همه سالن غذا خوریرو تو باید تمیز کنی من هم یه کم تمیز کردم باقیشو گذاشتم واسه بعد که یادم رفت و ساعت 9 شب باید می خوابیدیم-مافوقم منو صدا کرد و گفت کاری رو که بهت گفتم انجام ندادی و باید 1000 بار بنویسی غلط کردم -من هم شروع به نوشتن کردم -خیلی خسته شده بودم که یکی از دوستام گفت ولش کن دیگه از کجا می فهمه 1000 تا نشده ببر و نشونش بده-من هم همین کار رو کردم -نیمه های شب اومد منو صدا کردو گفت اینهرو که نوشتی 775 تا هست من همرو شمردم -تو غلط کردن هم تقلب میکنی باید دوباره بنویسی-منو بگی نمیدونستم بخندم یا گریه کنم

      پاسخ ها

      • شکیبا

        دلم برات سوخید بدبختی به معنای واقعی یعنی این

      • آنا

        سوزید درست تره!....................
        ولی جفتش اشتباهه!

      • بدون نام

        خیلی خندیدم خیلی کارت بانمک بود

    • رها

      سالها پیش وقتی مدرسه می رفتم یه بار عموی یکی از دوستام تو بیمارستان بستری بود،حالشم خیلی خراب بود
      داشتم بادوستم تلفنی صحبت می کردم اونم هی از عموش تعریف می کرد که خیلی مهربونه و خیلی نیکوکاره و بین ما و بچه هاش فرقی نمی ذاره و من خیلی دوستش دارم و اگه چیزیش بشه من چیکار کنم و ...
      خلاصه اونقدر گفت که دیگه کم مونده بود اشکم دربیاد
      خیر سرم خواستم بهش دلداری بدم برگشتم گفتم اشکالی نداره خدا آدم های خوب رو زود می بره کم مونده بود بگم خدا رحمتش کنه خدایی شد نگفتم.
      یه لحظه دوستم پشت تلفن هنگ کرد بعد شروع کرد به خندیدن
      بعدشم اومد تو کل مدرسه سوتی منو جار زد.تا یه هفته سوژه ی دوستام بودم.
      حالا اینجاشو داشته باشید که عموش بعد چند وقت مرخص شد.

      پاسخ ها

      • بی خیال

        موش بخورت رها
        خیلی باحال بود

      • تبسم

        خیلی با حال بود(+)

      • رها

        بی خیال و تبسم عزیزم ممنون

      • بی خیال

        خواهش می کنم عزیز دلم
        بازم سوتی بنویس

    • maha

      منم یه اعترافی بکنم وقتی 6.7ساله بودم نمیدونم چرا مثل ژاپنیا از برنج های خمیروشفته خوشم میومد یه شب خونه همسایمون شام دعوت بودیم که از قضای روزگار غذا باب میل من شده بود حالا سر سفره با ولع هر چه تمام غذا رو کشیدم و شروع کردم به تعریف از خانم همسایه وای فاطی خانم من عاشق برنجهای شفته و خمیر شما با اون خورشتهای نرم و وارفته تون هستم همیشه اینجا غذا بیشتر میخورم هر چی به مامانم میگم غذا رو اینجوری خمیر کن میگه مادر مگه دیوونم غذارو حروم کنم به اینجا که رسیدم صدای سرفه بقیه منو به خودم اورددیدم رنگ و روی مامانم سرخابی شده و الانه که پاشه از همونجا شوتم کنه خونمون زود سرم و انداختم پایین و از بقیه غذا لذت بردم

      پاسخ ها

      • nili

        ay delam vay delam :D kheyli bahal bud

      • تبسم

        (+)با مزه بود

      • رها

        خیلی با مزه بود(+)

      • محمد1362

        واي دمت گرم خيلي خيلي باحال بود كلي خنديدم بيشتر از كبود شدن رنگ مامانت خندم گرفته بود

      • ایران

        دمت گرم خیلیییییییییییییییییییییییی با حال بود

      • jojo

        خخخخخخخخخخخخیییییییییییییییییییییلللللللللللللللللییییییییییییییییییی خندیدیم مرسی که سوتی دادی

      • مروارید

        خعلیـ باحالی به خدا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    • سارا

      پريچهر از همش جالبتر بود

    • butterfly

      یادمه 10 سالم بود رفته بودم از نانوایی نون بخرم، که صاحب نانوایی از آشناهای پدرم بود تا منو دید شناخت و بعد از احوالپرسی گفت که میخوان برای شب نشینی بیان خونمون؛ منم برگشتم گفتم: خواهش میکنم، مزاحم بشین!!!

    • reyhoon

      مجله برترین ها : اگر من هم اعتراف کنم تو نظرات میذارید؟

      پاسخ ها

      • محمد1362

        اره ريحان جان اعتراف منو امروز بعد از تقريبا 6ماه چاپ كرده با اسم محمد

    • امین

      خیلی جالب بود (تازه عروس)

    • hoda

      سوتی های دوستانی که نظر دادن خیلی جالب تربود.مخصوصا maha جان.

    • bagher

      من همیه زندگیم سوتی بود .میخوایید اونجایی که سوتی نبود را بگم

      پاسخ ها

      • enC

        آقا باقر مطمئنی اسمت محمود نیست!

      • enC

        راستش رو بگو هر چند دقیقه یک بار سوتی میدی؟

    • mohsen

      پریچهر واقعا بدجوری ضایع شده ولی مال نیما از همه جالبتر بود

    • MSM

      این سری ش خنک بود.

    • صنم

      اعتراف میکم: بچه بودیم مادربزرگم پنجشنبه ها واسه خیرات خرما میداد به من و خواهرم ببریم واسه همسایه هامون. یه روز که بارونی هم بود با خواهرم رفتیم در همسایمونو زدیم بعدش من شروع کردم خواهرمو قلقلک دادم یهو چشتون روز بد نبینه پای خواهرم سر خورد پسر همسایمون که درو باز کرد خواهرم درازکش افتاده بود جلوی در دور و برش پر خرما و پیش دستی هم داشت رو زمین دور خودش می چرخید. پسر همسایمون گفت عیب نداره برین الکی بگین که خرما رو دادین الان 17 سال از اون روز میگذره هروقت پسر همسایمونو میبینم انقد خجالت میکشم

    • laya

      چندسال پیش یه موش اومده بود خونمون از این موش صحرایی کوچولوها دستشویی ما هم تو راهرو بودش.اصل این موشه هم رفت دستشویی منم رفتم ببینم موش کجا رفته داداشمم پشت سرم بود.چشمتون روز بد نبینه موشه انگار که میخواست با اون هیکله کوچولوش بهم حمله کنه یه دفعه اومد سمت ما منم که نمیدونستم داداشم پشت سرمه یه هویی یه جیغ زدم هی میپریدم بالا داداشم هم هی پشت سر من دقیقا با هر جیغ من جیغ میکشیدو میپرید بالا...دیدم اینجوری نمیشه با همون جیغ دوییدم سمت خونه برگشتم دیدم داداشم پشت سرم دقیقا همین کاری که من کردم رو کرد...

      پاسخ ها

      • .......... اگه گفتی چیه؟

        بالاخره ما نفهمیدیم چیکا کردی؟

      • بدون نام

        منم نفهمیدم!!!

    • naze

      شوهرم تازه موبایل خریده بودمنم ماههای اخربارداریم بودداشتیم برمیگشتیم خونه سوار ماشین شدیم یه مرد چاق هم چند متر جلوتر سوارشد اونم عقب نشست نزدیک خونه رسیده بودیم که گوشی موبایل زنگ زد شوهرمن هم جوگیر شد فکر کرد گوشی اونه حالاباهزارزحمت وعذرخواهی از بغل دستی ومچاله شدن ما گوشیش رو در اورددیدیم نفر جلویی هم گوشیش رودراورد ومشغول صحبت شد منوداری اینقدر به شوهرم خندیدم اصلا نفهمیدم کی پیاده شدم وکی رسیدم خونه

    • fatemeh

      pas baray mahchehre koosh
      oon az hame jaleb tar boodesh

    • saeid

      وقتی اولین مطلب رو خوندم گفتم این خاطره ی خودم رو هم بگم:
      یه بار به یه خانم مسنی کمک کردم که بارش رو حمل کنه وقتی رسیدیم به در خونشون از در تعارف وارد شد و شروع کرد که: انشالله خوشبخت بشی و خیر از جوونیت ببینی ،انشاالله بری مکه ، کربلا و....
      همین طور که داشت میگفت میخواستم بگم انشالله با هم...
      که یهو موضوع رو عوض کرد و گفت انشالله عروسیت...
      من هم گفتم انشالله با هم!!!!!!!

      بعدش هم کلی رنگ به رنگ شدم چون حرفی برای گفتن نداشتم....

      اما برای من خاطره ی جالبی بود( اولین نفری که بهش پیشنهاد ازدواج دادم !!!!)

      پاسخ ها

      • رها

        خیلی خل باحال بود.
        مردم از خنده

      • ایران

        ایشالاخوشبخت شین به پای هم پیر شین!

      • رفیق

        از سوتی تو باحالتر رهاست
        بهت گفته خل

      • شکیبا

        دیگه به چند تا پیر زن پیشنهاد دادی؟
        خیییییلی باحال بوود

      • darya

        حالا جوابش چی بود؟!!

      • saeid

        دمتون گرم که نظر گذاشتین
        اما مثل اینکه شما همچی بدتون هم نیمده که داشتم دستی دستی بدبخت میشدم!!!!

    • بدون نام

      مراسم ختم مادربزرگ شوهرم بود دایی شوهرم که من باهاش خیلی رودربایسی دارم آخر مراسم پرسید مراسم چه جوری بود همه چی خوب و آبرومند بود؟ منم تو جمع جلو همه فامیلا گفتم خیلی خوب بود مخصوصا حلواش خیلی خوشمزه شده بود!!!!!!

    • مهیسا

      اعتراف می کنم تا دوم دبیرستان نمی دونستم off چیه!یه روز سر کلاس کامپیوتر یکی از بچه ها گفت:بچه ها چند مین خانوم معلمو بپیچونید تا offهامو چک کنم.من تا یه مدت باخودم میگفتم این چجوری میخاد از این سیستم به سیستم خونه شون دسترسی پیدا کنه!!
      از کسی هم نمی پرسیدم چون ناسلامتی شاگرد اول بودم!اما خب تا اون موقع کامپیوتر نداشتم.همون سال بابامو مجبور کردم بره برام یه سیستم بخره.که دیگه بعدش فهمیدم off یعنی چی!!

      پاسخ ها

      • رها

        چیییییییییییییییییییی میگیییییییییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

      • شکیبا

        چه بی معنی

      • MSM

        حالا offیعنی چی؟!!

      • saeid

        دست گلت درد نکنه!!!!!!!!!!!!!

      • محمود

        حالا offكه ميگي يعني چي؟

      • بارانی

        مهیسا فکر کنم الان دیگه خجالت نکشی که نمیدونستی...
        اف یعنی همون افلاین
        یعنی وقتی نیستی دوستت برات پی ام، نه نه براتون یه متن میزاره بعد که به اینترنت کانکت، نه نه وصل شدید میخونیدش.....
        باید با مسنجر کار کرده باشید!

      • مهیسا

        آره بابا! چندروز بعد اون قضیه فهمیدم off چیه!
        با کامپیوتر کارکرده بودم اما اهل چت نبودم که بدونم

    • بهروز

      بحث سر خریدن گوشی بود
      یکی از دوستان گفت: اگه میخوای گوشی لمسی بخری ،تاچ بخر!!!

    • laya

      اگه گفتی چیه عزیز....مهم اون جیغ و داد وحالت های پرشی بود که نوشتم

    • ahoo

      یادمه سال اول دبیرستان زنگ شیمی دبیرمون منو برد پای تخته تا درس جلسه قبل رو دوباره واسه بچه ها توضیح بدم منم با کلی شوق و ذوق رفتم توضیح دادم .رسیده بودم به جاهای اصلی درس از شانس بدم برعکس روزای قبل همه ی بچه ها داشتن گوش میدادن اومدم بگم "پارچه ی پشمی و لوله ی پلاستیکی" گفتم:لوله ی پشمی و پارچه ی پلاستیکی...
      گفتن من همانا و ترکیدن کلاس همان. حتی دبیرمون هم نمیتونست جلو خنده شو بگیره
      اما من خم به ابرو نیاوردم !
      منتظر شدم تا دوباره کلاس آروم شه و با یه سرفه و معذرت خواهی سر و ته سوتی رو هم آوردم.
      بعد از کلاس تا خونه به خودم میخندیدم
      شب از دل درد خوابم نمیبرد

      پاسخ ها

      • بنده خدا

        یه ذره فک کن چه سوتیی بود آخه!!!!!!!!
        بله تو مدرسه دخترونه به این سوتیا خیلی میخندن!

      • اسماعیل

        چهارم ابتدایی با دخترا همسنم تو مدرسه محلمون همکلاس بودیم کتاب علوم رو روخوانی میکردم که رسیدم به کلمه ی پودر بچه نمیدونم چرا زبون لعنتی پیچیدو خوندمش پدر بچه
        اغا بخدا الان که دانشجوام دخترا تا منو میبینن نیشخند میزنن پسراهم که اسممو فراموش کردن از اون موقع بهم میگن پدر بچه

    • اذر

      منم اعتراف میکنم چندی قبل مراسم ختم شوهر دختر خالم بود

      توی دارالرحمه وقتی رسیدم بهش بعد احوال پرسی به جای تسلیت ، گفتم: چطوری ؟خوش میگذره؟!اونم کم نیاورد گفت اره حسابی !!
      اینقدر سرخ شدم که وصف شدنی نیست

    • بدون نام

      خیلی بی مزه بود.

    • سوده

      باحال بودن.از همه سوتیه پریچهر باحال تر الهی درست حسابی ضایع شدی

    • بدون نام

      یه شب یه دونه سوسک اومده بود خونمون. نشسته بود رو دیوار. من و مامانم و خواهرم انقد جیغ و داد زدیم به بابام که سوسکه رو بکشه بعدش بابام دوید تو انباری حشره کش رو برداشت اومد فیییییییییش زد رو دیوار یهو چند ثانیه هممون هاج و واج بودیم رو دیوارمون یه دایره بزرگ سیاه افتاده بود آخه بابام هول کرده بود چراغ رو روشن نکرده بود اشتباهی اسپری واکس رو برداشته بود

      پاسخ ها

      • پرستو

        مامانت نکشت بابا ترو

    • صنم

      یادم رفت اسممو بنویسم

      پاسخ ها

      • MSM

        خب حالا که چی؟!

    • صنم

      یادمه سومین جلسه کلاس موسییقیم بود استادم اومد نحوه گرفتن انگشت رو ویلن رو یادم بده بعدش هی بهم میگفت انگشتتو فشارش بده رو سیم منم هرجی فشار میدادم صداش خوب در نمیومد استادم همش میگفت بیشتر فشار بده . خلاصه انقد به خودم فشار آوردم یهو فشار خودم افتاد پایین چشام سیاهی رفت افتادم رو مبل غش کردم همه دویدن طرفم منشی آموزشگاه مون واسم میوه پوست میگرفت بخورم فشارم بیاد بالا هنوزم که هنوزه بعد 3 استادم گاهی یادم میاره میخندیم

      پاسخ ها

      • jojo

        خخخخخخخییییییییییییییییییللللللللللللللللیییییییییییییی توپ بود مرسی

    • صنم

      یه بار از طرف دانشگاه میخاستم برم کلاس تو دستم پر وسیله و کتاب بود کیفم کوچیک بود تو دستم گرفته بودمش از تاکسی پیاده که شدم با همون دستی که کیفمو داشتم درو بستم یهو گوشه کیفم مون لای در. از بیرون طوری مونده بود که شبیه دسته ماشین عروس شده بود انگار بهش گل زده بودن( آخه کیفمم خداییش شکل گل بود) و ازداخل برای راننده معلوم نبود. ماشین به قدری سریع رفت که من بیخیال کیفم شدم گفتم اشکال نداره دیگه رفت مهم کارت دانشجویم بود که المثنی میگیرم تو همین فکر یهو یه خانمه گفت بهم بدو بهش میرسی انگار که یه نیروویی ناخودآگاه منو هول داد بدوم دنبال ماشین. دوروبرم جمعیت زیاد بود همه واستاده بودن تماشا انگار تو سینما بودن من میدویدم دور میدون دنبال ماشین همه مردم تشویقم میکردن ماشینا همه بوق میزدن واسم. راننده تاکسی موند تو ترافیک برگشت پشت ببینه چه خبره همه بوق میزنن منو دید با یه قیافه اوراق دارم میدوم طرف ماشینش داد زدم کیفم جا مونده بنده خدا تو ماشینو دید گفت اینجا چیزی نیست که. رفتم در سمت جلو رو باز کردم کیفم افتاد زمین درو بستم راننده اصلا متوجه کیف نشد فکر کرد دیونه ام بعدش تو راه برگشت اگه بدونین چه طوری از بین جمعیت رد شدم خیلی حرکتم ضایع بود دیدن دور میدون وسط ماشینا

    • امیـــــــــــــــــر

      یک بار تو خیابون داشتم راه میرفتم دیدم که خانم داره میاد طرف من، منم که تا حالا متلک ننداخته بودم برای اولین بار به این خانم متلک بدی انداختم. بعد این خانمه اومد جلو یه نیگام کرد گفت آقا امیر شمائید؟ منو بگو کل بدنم فلج شد. نگو این خانمه از همکارای سابقم بود که رفته بود دماغشو عمل کرده بود قیافش یکم تغییر کرده بود.
      خلاصه با کمال پررویی ده دقیقه وسط خیابون با من صحبت میکرد و منم مثل چوب خشکم زده بود و نمیدونستم چی بگم.

      پاسخ ها

      • شکیبا

        تا تو باشی از این کارا نکنی

      • رقیه

        آخیش خنک شدم درضمن شما احیانا امیرو نیستی؟

      • کیمیا

        چه صحنه ای بوده!!خیلی سوتی بود.

      • naghme

        خوشم اومد حالتو جا اورده, روت کم شد؟؟؟

      • شکیبا

        ببین یه نفر یه بار به دوستم تیکه انداخت دوستم با کیفش اینقدر زدش که قشنگ با اسفالت یکی شد ......
        اینا رو گفتم عبرت بگیری !
        یه سوال برای چی شما پسرا تیکه میندازید؟

      • فائزه20

        از بس کم محلی دیدن میخوان حواس بقیه رو به خودشون جلب کنن. شکیبا جان

    • ایران

      بچه ها یه بار یکی از استادام گفت مثلا من می خوام برم خونه برادرم شام بمونم یا خودمو بندازم شما ها بهش چی میگین من گفتم یعنی تلپ شین!

      پاسخ ها

      • naghme

        ایران جون این که سوتی نبود حقیقت رو گفتی

    • ناشناس

      یدخترخاله و یپسرخاله دارم که از من بزرگترند. وقتی اونا11و 12ساله بودن من 9سالم بود. کلاس رزمی میرفتن بعد میومدن از این تعریف میکردن که بخاطر تمرین نکردن تو کلاسشون کتک خوردن. منم تودلم میگفتم آخی... بیچاره ها. بعد میگفتم عیبی نداره بیایید رو من امتحان کنید. اون نامردام تاجایی که میشد منو میزدن منم صدام در نمیومد. فکر میکردم دارم کمک بزرگی میکنم...

    • النا

      داشتم باتمام حواسم سریال مورد علاقهام رو نگاه میکردم مامانم گفت روی گاز تخم مرغ گذاشتم اببز شه دو دقیقه دیگه خاموشش کن من هم میخاستم بگم باشه خامموشش میکنم خاستم کوتاه بگم گفتم باشه وقتی سوخت اب ممیریزم

    • علیرضا

      اعتراف میکنم : پشت فرمون بودم و سرهنگ راهنمایی رانندگی ازم خواسته بود پارک دوبل انجام بدم . رفتم موازی ماشینی که کنار خیابون پارک بود وایسادم و زدم دنده عقب . دست راستمو گذاشتم پشت صندلی شاگرد و با دست چپم فرمونو پیچوندم تا ماشین کج شد . بعد دیدم یه دستی نمیتونم ماشینو صافش کنم ، دو تا دستامو گرفتم به فرمون نگاه میکردم عقب . دوباره با خودم الان بهم گیر میده میگه باید یه دستات پشت صندلی باشه ، تصمیمم برا گذاشتن دستم پشت صندلی همانا و مشتی که تو صورت جناب سرهنگ زدم همانا و .... بقیشم خودتون تصور کنید ، کلی معذرت خواهی و نهایتا رد شدن توی امتحان رانندگی .

      پاسخ ها

      • خودم

        دمت گرم دستت درد نکنه، خوب کردی!

      • سپیده

        خییییییییلی خوب بوووووووووووووووووووووود

    • arta

      ترم یک بودم تازه با یکی از همکلاسیام اشنا شده بودم خیلی باهاش رودر بایستی داشتم.وهمیشه تو کلاس نزدیک بهش میشستم والبته بگذریم که خیلی باشخصیت وباکلاس بود. یه روز یکی از بچه هاسر کلاس داشت کنفرانس میداد که البته ناگفته نمونه که از دوستای بچه گیم هم بود.که وسط حرفش ادامه جملش یادش رفت (واینجاست که بشر چ چ چ....) که من اومدم مثلا یادش بندازم که با اعتماد به نفس کامل بلند گفتم (چت میزند)!! که همه زدند زیر خنده ورفیق قدیمیمم تا چند وقت باهام حرف نمی زد چون فک می کرد قصد مسخره کردن داشتم. والبته خودم کلی پیش دختره خجالت زده شدم.وناگفته نمونه بعد اون روز نظرش در مورد من عوض شد!!!وهنوزم از یاد اوری اون روز خجالت می کشم.

      پاسخ ها

      • بدون نام

        تو اسمت دختره یا پسر؟

    • Sila

      اعتراف می کنم که: ختم پسرعموم بود، منم عین چیـی داشتم پذیرایی میکردم و بعد از خستگی رفتم تو آشپزخونه نشستم که اونیکی عروس عموم هم اونجا بود.خلاصه بحث جابجایی ظرفا پیش اومد و دیدم عروس عموم یه تکونی به خودش داد منم هول شدم گفتم عروس عمو شما دست نزنید خودم جمع میکنم! عروس عمومم انگار نشنیده باشه از جاش بلند شد رفت پیش مهمونا! نمیدونستم حرص بخورم یا از دست عروس عموم بخندم!!!

      پاسخ ها

      • پرستو

        silaجان چه عروس کارکنی دارین

      • بارانی

        امان از اینا...

    • سعید

      آقا دکتر سعید
      شما که دوباره سوتی دادی ، حیاط با ط دست دار است و اون حیاتی که شما نوشته اید به معنی زندگی است

    • سپیده

      آخرای ترم 2بودیم بچه هایه استادقدبلند،لاغر،کچل باماشین مسی به مانشون دادن گفتن که استادترم بعدمونه-اوایل ترم 3که وارددانشگاه شدیم دسته جمعی توحیاط نشستیم ومنظریه استادباهمچین مشخصاتی شدیم خلاصا45دقیقه ازکلاس گذشت وخبری ازاستادبااین مشخصات نشداینم بگم که یکی ازبچه ها15دقیقه یکبارمیومدومیگفت استادتون اومده وماقبول نمیکردیم .خلاصه راضی شدیم رفتیم سرکلاس دیدیم یه استادقدمتوسط که موداشت ومابایه ماشین سفیدتوحیاط دیده بودیم سرکلاسه ،گفتم :ببخشیدآقای.....گفت :بله
      گفتم مطمئنید؟
      بنده خداچشاش گردشدوخودشم شک کردوکلی خندیدیم وبهش گفتیم که منتظریه استادکچل بودیم

    • ppeymanqq

      عمرا اگه اعتراف کنم!!!!!!!!

      پاسخ ها

      • ابراهیم

        اعتراف کن زود باش..........

    • راحیل

      یه روز خاله ام توی اسانسور به یکی از همسایه هاش بر میخوره ،خاله ام از نونوایی اومده بود و میخواد بگه خانوم بفرمایید نون داغ!!!!!! قاطی میکنه میگه بفرمایید نان دوغغغغغغغغ!!!!!!!!!!!!!!!!!

    • راحیل

      یه روز من و مامانم وارد مغازه ای شدیم عروس یکی از اقوام رو با خواهرش* اونجا دیدیم شروع کردیم به سلام و احوالپرسی یهو مامانم گفت خوبی ؟بهتری؟ این اخویته؟!!!!!وای منفجر شدم بدون خداحافظی با شانه هایی لرزان از شدت خنده پریدم بیرون.یکی نیست به مامان ما بگه عربی گفتنت چی بود حالا!!!!!!!!!!!

    • راحیل

      یه روز زن داییم خواست از دوستش کت و دامنش رو بگیره از روی مدلش بدووووزه. به دوستش زنگ زد اسم دوستش میترا بود،اومد بگه میترا خانوم کت و دامنتو بده. گفت کت خانوم میترا و دامنتو میدیییییییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

      پاسخ ها

      • پرستو

        راحیل شما مشکل تان از ریشه هست که انقدر سوتی میدین

    • ZahRa

      یه روز مامانم خونه نبود ؛ اومدم شالمو اتو کنم که یهو اتو رو گذاشتم رو موکت و موکت رو سوزوندم !!
      چند روز بعد گندش درومد و مامانم فهمید ؛ اول اومد سراغ من ، منم بهش گفتم : من که با اتو کاری ندارم اصلا !
      به این ترتیب خیلی راحت همه ی تقصیرا رو انداختم گردن خواهر 4 ساله م !!

      پاسخ ها

      • محمد1362

        عزيزم شما كلا ذات ندارين يه كمي هم خورده شيشه داريد خلاصه شما.....

    • قرمز

      عشق قرمزم دیگه
      بازم یکی یه لایک قرمز مبارکتون باشه

      پاسخ ها

      • ghazi

        هان
        من که نفهمیدم

    • Sila

      ساعت بریک تایم بود و با دوستام تو حیاط دانشگاه بودیم که رفتیم بوفه یچی بگیریم بخوریم . من خیلی خسته بودم، به دوستام گفتم بچه یکیتون خوله پورد (پوله خورد) داره بده؟؟؟؟!!!! مردیم از خنده

    • ایران

      بچه ها یک بار با اعتماد به نفس کامل به خواهر کوچیکترم گفتم یک غزل گفتم برات بخوونم؟ بی حوصله گفت بخون منم با ناز و ادا یک کاغذ از تو کیفم در اوردم بازش کردم با آرامش نفس عمیقی کشیدم . همین که دهنم رو باز کردم اولین واژه رو بگم یهو ببخشید گلاب به روتون آروغ زدم ... خواهرم گفت به به واقعا شعر زیبایی بود . تا این لحظه جرات نکردم جلو خواهرم شعر بخوونم

    • ایران

      من تو دانشگاه یک استاد داشتم که خوشم میومد اذیتش کنم یک بار تو برگه امتحانیش به جای جواب یک سوا نوشتم : قرار نبود از مقدمه ناشر سوال طرح کنید بهم 18 داد بارم اون سوال دو نمره بود آی ی ی ی سوختم!!!

    • صنم

      اعتراف میکنم که تازه دانشگاه قبول شده بودم به اصطلاح صفر کیلومتر بودم همش سوتی می دادم یادمه روزی که واسه ثبت نام رفته بودم باید به 8 تا اتاق میرفتیم و مدارکمون رو میدادیم یا امضا میگرفتیم. یکی از این واحدا که رفتم وقتی کارم تموم شد مسولش بهم گفت برو واحد بعدی واحد تغذیه ( جایی که کارت تغذیه واسمون شارژ میکردن) منم به خیالم که میخوان ازمون پذیرایی کنن گفتم خیلی ممنون صرف شده میتونم برم واحد بعدی؟

    • صنم

      اعتراف میکنم که تو دوران دانشگاه یه همکلاسی داشتیم که ازش خوشمون نمیومد انقدر هم سریش بود همیشه خودشو به ما غالب میکرد ما هم تا جایی که در توانمون بود میپیچوندیمش بعدش کلی میخندیدیم. یه بار که با دوست صمیمیم میخواستیم بعد دانشگاه بریم بیرون با همدیگه این همکلاسی مون فهمید گفت منم میام باهاتون. با دوستم قرار گذاشتیم بپیچونیمش قرار شد وقتی سوار اتوبوس دانشگاه شدیم تو شلوغی قال بزاریمش پیاده شیم. به محض اینکه سوار اتوبوس شدیم بنده خدا دوید ته اتوبوس خودشو پهن کرد رو صندلی ها واسمون جا بگیره من و دوستم از فرصت استفاده کردیم در رفتیم در اتوبوس که بسته شد و راه افتاد دیدیم چسبیده به شیشه اتوبوس تو چشاش اشک جمع شده داره مشت میزنه به شیشه به راننده میگفت وایستید دوستام جا موندن. باورتون نمیشه من و دوستم بعدش نشستیم تو دانشگاه گریه کردیم . اخه نمیدونین هیچ وقت چهره اش از یادمون نمیره هر وقت یادمون می افته ناراحت میشیم کاش میشد یه روز ازش حلالیت بگیرم.

      پاسخ ها

      • ghazi

        بی انصافا!!!!!!!

    • حسن

      روز اول دانشگاه می خواستم برم بوفه یه چیزی بخورم. بوفه دانشگاه ما یه در ورودی داشت که وقتی وارد می شدی جلوت ۲تا در دیگه بود که یه در بوفه پسرها بود اونیکی بوفه دخترا. منم همینجوری که توحال خودم بودم و آهنگ گوش می کردم رفتم تو بوفه. هنوز چند قدمی به صندوق مونده بود که دیدم بوفه منفجر شد. به خودم که اومدم دیدم همه دخترن. با تمام سرعت دویدم بیرون و تا ۱ هفته بوفه نمی رفتم

    • مریم

      پریچهر دمت گرم تو چه ادمی هستی بابا...

    • صنم

      اعتراف میکنم بچه بودم یه بار رفتم سوپرمارکت شکلات بخرم. دستمو گذاشتم رو شکلات مورد علاقه ام گفتم : ببخشید آقا شما از این شکلاتا دارین؟

    • mehdi

      اعتراف میکنم تاحالا که 19 سال دارم سوتی ندادن خدارو شکر

      پاسخ ها

      • بدون نام

        کیا سوتی ندادن؟؟؟؟

      • مریم

        الان یه سوتی داری چون ندادم رو ندادن نوشتی

    • پگاه

      یه بلر سر کلاس ریاضی بودیم بعد یهو یه پرنده اومد تو کلاس دخترا هم ترسو جیغ میکشیدن و با انگشت معلم ریاضی رونشون میدادن معلم بنده خدا از ترس اونم جیغ میکشی و به این طرف واون طرف کلاس میرفت تا بالاخره مقنعه اشو در اورد نگو مودیرمون داشته نگاه میکرده
      حالا یکی دیگه
      سرکلاس حرفوفن بودیم که معلمش به شدت بد وسختگیر بود یکی از بچه های کلاس چون شب قبلش عروسی بوده خوابش میبره بعد معلممون میاد بالا سرش هی هولش میده که بیدار شه میبینه که فایده ای نداره یهو محکم که هولش میده دختره سرش میخوره به میز و معلممون میگه بخون اونم میگه باشه شروع میکنه اول اهنگ خوندن بعد که اهنگ خوندنش تموم میشه شروع میکنه به بشکن زدن و خوندن کتاب منو بگو از همه پرو تر بلند تر از همه میخندیدم که دوستم گفت مگه چی گفتم که این طوری میخندی بعد معلممون گفت که بره صورتشو بشوره وقتی برگشت تازه فهمید چیکار کرده بچه ها به خصوص من تا یه هفته مسخرش میکردم

    • سحرناز

      من چون موهام تقریبا تا پایین کمرمه همیشه میبافمشون یه روز برای اولین بار خبر مرگم تو دانشگاه کفش پاشنه دار پوشیدم که مثلا با پرستیژ بشم تلک تلک راه میرفتم یهو دوستم (با نقشه قبلی) از پشت دسی کرد تو مقنعه ام با فشار شدید گیس موهامو کشید و پرید اون ور منم در کسری از ثانیه تعادلم به هم خورد از پشت خوردم به یکی از پسرای با کلاس و خوش تیپ کلاسمون اون بدبخت هم تعادلش به هم خورد با هم افتادیم کف راهرو چشمتون روز بد نبینه یهو کل دانشگاه منفجر شد ...........خلاصه حراست اومد و 1ساعت قسم خوردیم که اتفاقی بود کلی دوستم رو لعن و نفرین کردم دیگه شایعه شد که من بدبخت با اون پسره سر و سری دارم ......تا اینکه الان حدود 5 ماهه عقد کردیم دوستم هر وقت منو میبینه میگه صدقه سر من شوهر گیرت اومدا

    • میثم

      اعتراف می کنم که بجه که بودم یه دخترعمو داشتم,یه ساعت مچی خیلی خوشگل داشت من هم بهش گفتم راستی میدونستی ساعت ها هم مغز دارند؟
      اونم گفت راست میگی؟
      گفتم بیا نشونت بدم.بدبخت ساعته که با سنگ زدم و لهش کردم تا مغزش رو دربیارم.بعدشم گفتم :
      اااا ! این ساعت تو اصلا مغز نداره:-(

      پاسخ ها

      • فرزانه بانو

        خیلی باحالییییییی پسر!!!!!!! من جای اون بودم له ات می کردم.!!!!

    • مروارید

      اعتراف میکنم چند ماه پیش زنگ زده بودم خونه ی دوستم باهم بحرفیم.
      مامانش گوشی رو برداشت:بله؟
      هول شدم یه لحظه(!)گفتم سلام بفرمایید؟؟؟
      آخرم نشد با دوستم حرف بزنم!
      چون کل یه ربعی که گوشی دستمون بود فقط خندیدیم!
      نمیتونستیم جلو خندمونو بگیریم!
      وسط خنده بهش اس دادم س بعدا بهت میزنگم فعلا خدافظ!
      اونم اس داد خدافظ گوشی رو گذاشتیم!:|

    • فرزانه بانو

      وقتی سوم دبیرستان بودم با یکی از دوستام رفتیم جلو در دوست دیگمون،،وقتی در خونشون رو زدیم پدرش در رو باز کرد و اومد جلو در،،،دوستم که قیافه ی آدمای باشخصیت رو به خودش گرفته بود یه دفعه هول شده گفت (الو سلام)!!!! تو همین لحظه بود که هممون از خنده منفجر شدیم!!!!!!

      پاسخ ها

      • zizi

        دمت گرم فری!!!!!!!!!!!!

    • سها

      مرسی بچه ها خیلی بودن بخصوص سوتی سعید با اون پیرزنه

    • سناا

      ziad jaleb nabud!!!

    • حامد

      دست همتون دردنکنه واقعا روحم شاد شد

    • ریحانه

      چند وقت پیش یه خانومی با پسرش اومدن خونمون. خانمه خیلی بی مقدمه جلو خونوادم گفت دختر خانوم اومدم ازت خواستگاری کنم. مام که هول شدیم.... سریع در جوابش گفتن دستتون درد نکنه.

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج