سه پسر زهرا خانم، تمام رازهای آن هشت سال را لو دادند
قصه زهرا آقاخانی و سه پسر رزمندهاش، پسرهایی که هرسه اسیر شدند و دو، چهار و هشت سال در اردوگاههای عراق ماندند، سالها بعد روی زبانها افتاد.
روزنامه هممیهن: قصه زهرا آقاخانی و سه پسر رزمندهاش، پسرهایی که هرسه اسیر شدند و دو، چهار و هشت سال در اردوگاههای عراق ماندند، سالها بعد روی زبانها افتاد. زنهای نهاوند، همه زهرا خانم را میشناختند. یکبار هم خبر آوردند که از سه مرد جنگی زهرا خانم، یکنفر شهید شده و بدنش پیدا شد. زهرا خانم با دست خالی، هرچه داشت، گذاشت وسط و مراسم سوم، هفتم و چهلم گرفت. یکسال بعد، وقتی هنوز حجله پسر جوان زهرا خانم سر کوچه بود و پارچههای سیاه، سر در خانه سوت و کور او را پوشانده بودند، خبر آوردند «ملک حسین» زنده است.
ملک حسین ۲ سال اسیر عراق بود
آفتاب صبح چهارم اسفندماه 1362 «خیبر»، اولین عملیات آبی و خاکی ایران، سهسال پس از شروع جنگ با همسایه غربی، فکر کرده بودند «ملک حسین جلالوند» مُرده. مردها او را دیده بودند که توی خونش غلت زده و بیجان کف قایق افتاده بود.
ملک حسین را در عملیات خیبر اسیر کردند. عملیات خیبر، بزرگترین آزمونی بود که ملک حسین گذراند؛ با تنی 21 ساله. عملیات لو رفته بود. همانجا بود که ملک حسین را زدند. چند تیر مستقیم.
ملک حسین یادش هست که وقتی تنها توی قایق، روی آب به آرامی تکان میخورد و آفتاب کمرمق زمستان، آسمان غرب را میشکافت، صدای رادیو، تنها نجاتدهندهاش بود.
دوستان ملک حسین، رادیوئی را بالای سر او گذاشته بودند که مارش نظامی میزد و بعد عراقیها از راه رسیدند. با فریاد دسته جمعی «اللهاکبر». تن غرق در خونش را دیدند و حمله کردند. از بالای همان قایق شروع کردند به شلیک. ملک حسین را اول بردند به جایی بهنام شهرک «الحاضر» در عراق و بعد درمانگاه و بیمارستان. ملک حسین تا دوسال بعد، تا 14 شهریورماه 1364 که اولین گروه آزادگان به ایران برگشتند، در اردوگاه ماند. با تنی زخمی که عفونت رویشان پیدا بود.
تا یکسال بعد، هیچکس از ملک حسین خبر نداشت. نه صلیبسرخ، نه خانواده. رزمندهها برای زهرا خانم، مادرش خبر برده بودند که او در قایقی، تک و تنها شهید شده. همه اهل فامیل و اهالی محل هم باورشان شده و اشکها ریخته بودند تا اینکه بالاخره صلیبسرخ از راه رسید و ملک حسین توانست نامهای برای مادرش بفرستد و بگوید که زنده است.
شهریورماه سال ۶۴ ملک حسین و ۲۹ نفر دیگر را با هواپیما به بغداد، ترکیه و بالاخره به ایران فرستادند.
عبدالحسین ۴ سال اسیر عراق بود
عبدالحسین جلالوند، یک از سه برادر خانواده جلالوند بود که در جنگ ایران و عراق اسیر شد. چهار سال از در جبهه بودنش میگذشت که در عملیات والفجر 10، بهوقت شناسایی و دیدبانی به اسارت نیروهای عراقی درآمد و در 24 شهریورماه 69 آزاد شد؛ درحالیکه سهسال از او خبری نبود، موجود در فهرست مفقودین.
عبدالحسین تعداد زیادی از همرزمانش را میشناسد که بچههایشان آنها را قبول نکرده بودند. بچههایی که از پدرانشان شاکی بودند که چرا آنها را رها کرده و رفتهاند. اینها را هیچوقت، هیچ پژوهشی ثابت نکرد.
کسانی هم بودند که پس از بازگشت، خانوادههایشان را رها کردند و رفتند یکی از ویژگیهای همسران ایثارگران، خودسانسوری آنهاست. سکوت آنهاست. وقتی هم مراسمی باشد، از خود مردان آزاده سوال میپرسند، ولی کسی از زنان نمیپرسد، این زنان آبروداری میکنند و چیزی نمیگویند. مثل زنانی که کتک میخورند و میگویند صورتمان خورده به شیرحمام.
بعضی از این زنان از مردان آزاده جدا شدند، چون دیگر نمیتوانستند با هم بسازند. زنان ایثارگر، حتی زنان جانباز و... رازهای مگویی دارند که باید گفته شود.
مردانی که سالها بعد از آزاد شدن، اسیر فقر و اعتیاد شدند. یک اسارت دوباره.
غلامحسین ۸ سال اسیر عراق بود
غلامحسین جلالوند، هشت سال پس از پایان جنگ ایران و عراق، در جریان یک مأموریت امنیتی اسیر شد. او همه هشت سال جنگ ایران و عراق را جنگید. کارمند سابق وزارت جهاد کشاورزی و از آندسته رزمندههایی که سر قصههایش از جنگ دراز است؛ نهفقط در میدانهای نبرد، بلکه در سالهایی که دیگر صدای گلوله خاموش شده بود. هشت سال اسارت درحالیکه جنگ به پایان رسیده بود. روایتی کمتر شنیدهشده از سالهای پس از جنگ.
سال ۱۳۶۹ بود. جنگ ایران و عراق تازه تمام شده و جنگ عراق و کویت آغاز شده بود. شورایعالی امنیت ملی به غلامحسین و دیگر همکارانش ماموریتی سری داد تا به منطقه شلمچه بروند تا آنجا در مرز آبی، در عملیات پدافند غیرعامل، بهاندازه 100کیلومتر برای پرورش ماهی جانمایی کنند تا، هم زمان صلح، هم زمان جنگ به کار بیاید اما همانجا به کمین نیروهای عراقی افتادند و دستگیر شدند. اسارت آنها سالها طول کشید. هشت سال تمام.
عبدالحسین وقتی اسیر شد، سه فرزند داشت؛ پسری 12ساله و دو دختر هشت و دو ساله. او وقتی که برگشت آنها را نمیشناخت. ارتباطگرفتن سخت بود.
«بچههام ازم طلبکار بودن. احساس میکردند من نبودم، حالا که هستم باید همهچیزو جبران کنم. ما بعد از آزادی توقع خاصی نداشتیم، فقط انتظار عدالت نسبی. اما دیدیم کسانی جلو افتادن که هیچوقت توی جنگ نبودن.
نظر کاربران
حیف جوانان ایران که پرپر شدند اسیر شدند جانباز شدن شیمیایی شدن و در آخر سر شدن برادران عراقی - و سرمایه های این کشور برای کشورهای ...خرج شد.
چه جوانهای شجاعی از جانشان گذشتند کشور را حفظ کردند ولی الان کشور افتاده دست یه مشت ...فرصت طلب و ...