adexo3
۱۲۳۳۳۵۳
۲۹ نظر
۱۶۹۱
۲۹ نظر
۱۶۹۱
پ

عاشورای کودکی؛ روایت گِل‌مالی و شانه‌های خاکی

سال‌های ۳۰، سال‌هایی پر از تهیدستی و ژنده‌پوشی مردمان خرم آباد که به هرسو که رو می‌شد، در کوچه و در بازار، در خیابان و در میدان و در مدرسه، تهیدستی و ژنده پوشی، عیان به چشم می‌آمد.

محسن حجاریان در یادداشتی در سایت انسان شناسی و فرهنگ نوشت: سال‌های ۳۰، سال‌هایی پر از تهیدستی و ژنده‌پوشی مردمان خرم آباد که به هرسو که رو می‌شد، در کوچه و در بازار، در خیابان و در میدان و در مدرسه، تهیدستی و ژنده پوشی، عیان به چشم می‌آمد.

عاشورای کودکی؛ روایت گِل‌مالی و شانه‌های خاکی

خرم آباد در دره‌ای در لا به لای کوه‌ها، با تپه‌ای در میانه و قلعه‌ای سترگ بر گرده آن ایستاده، راوی ناگفته‌های تاریخ، با زمزمه‌ی چشمه‌ای روان و درختانی تناور در کنار آن. من آن زمان پنج سالم بود، به پشت بام خانه می‌رفتم تا منظره شهر و آفاق دور دست را تماشا کنم. خانه ما نزدیک امامزاده زید ابن علی بود که هنوز بقایای گورستان کناری آن تا سال‌ها برجا بود و محل بازی دوران کودکی من بود که سال‌ها در کنار همان کوچه‌های خاکی و گورستان کهنه سپری شد. 

شصت و پنج سال از یادهای سرزمین کودکی، سرزمین خیال‌ها و باورها و روزهای عاشورای کودکی در شهر خرم آباد،‌ شهری در دره کوه‌های زاگرس،‌ که به واقع من نمی‌دانستم آنجا کجاست، می‌گذرد و در آن زمان، از عاشورا و محرم و کربلا هم چیزی نمی‌دانستم. وقتی به اعماق یادمانده‌های خاطراتم برمی‌گردم، زمانی را به یاد می‌آورم که در شبی همراه خواهرم و چند نفر دیگر از افراد محله از پله‌های خانه‌ای مشرف به پشت بام مسجد بزرگ شهر برای دیدن مراسم عزاداری به پشت بام مسجد رفتند و مرا هم با خودشان برده بودند.

اکنون مانند دریانوردی که سالیان دراز در پهنه دریا، یاد شهرها و مردمان را در عرصه کشتی با خود تکرار می‌کند، من هم یادهای عاشورای کودکی را با صحنه به گِل افتادن‌ها و دسته‌های عزادار و نوحه‌ها و نوای سرنا و دهل آن، علم‌های “نصرمن الله و فتح قریب” که بر بلندترین ستون میدان میخ‌کوب شده بود، روشنایی چهل‌چراغ و سرگرمی کودکان و همه را همچنان در لوح خاطرم محفوظ نگاه داشته و گاه‌گاه صحنه‌های آن را مانند برگ‌های گرد گرفته پاک و تمیز و ان‌ها را با خودم مرور می‌کنم.

خرم آباد،‌ هزار سیصد و سی و یک٠ شب عاشورا،‌ با صدای دهل و سرنا، خودم را به خیابان حافظ رساندم. جمعیتی بود با روشنائی که من تا آن زمان هرگز مشابه آن را ندیده بودم. دسته‌ها بودند و در جلو آنان کسی چهل‌چراغی می‌گرفت و پیشاپیش چهل‌چراغ، سرنا و دهل می‌زدند. من سر از پا نمی‌شناختم،‌ تنها می‌دانم که با چند کودک دیگر جلو چهل‌چراغ و سرنا و دهل می‌چرخیدیم و وارونه روی زمین می‌غلطیدیم. اکنون می‌دانم که موسیقی در آن زمان تاثیر شگرفی بر من داشته است و این تاثیر اکنون به حدی برایم خطرناک و مخرب شده که سال‌ها است دیگر به موسیقی گوش فرا نمی دهم.

عاشورای کودکی؛ روایت گِل‌مالی و شانه‌های خاکی

غروب آن روز من در میدان کوچک، انباشته خاکی دیدم که می‌خواستند از آن گِل فردای عاشورا را بسازند تا عزاداران در آن آنجا به گِل بیفتند. من آن شب خسته خوابیده بودم اما از تردید آن‌ها هم آگاه بودم؛ من می‌بایست‌ خودم اراده می‌کردم تا سحرگاه زود بیدار شوم. وقتی با یک نهیب درونی بیدار شدم،‌ برادرم رفته بود،‌ مادر سماور را گرم می‌کرد. دانستم لحظاتی از زمان گذشته است. صدای سرنا و دهل و آواز دسته‌های گِلی که از دور به گوشم می‌رسید هیجان‌زده می‌شدم. پیراهنم را در آوردم و به گوشه‌ای پرت کردم و مانند باد، شتابان خودم را به میدان رساندم.

هوا هنوز روشن نشده بود. دکان‌ها بسته بودند و در پشت در دکان‌ها مردان و زنان به طور پراکنده به حالت عزادار ایستاده بودند. من با سر و پای برهنه، تنها با پای پوشی و بی‌توجه به نگاه‌های ایستادگان از میانه خیابان می‌دویدم تا خودم را به مراسم گِل برسانم. صدای دهل و سرنا مرا تهیج می‌کرد و فریاد دسته جمعی “حسین حسین” مرا به خودشان فرا می‌خواند. انگار یک نفر کم داشتند.

حوضچه‌ای از گِل گسترده به مساحت حدود چهل پنجاه متر دیدم که کناره آن حصار نداشت، عمق گِل حدود یک و نیم وجب،‌ اما نرم و روان بود. هرکس می‌آمد، با نیم تنه بالای عریان و تنها با پای پویشی به تن و پای برهنه و گاه بعضی حوله‌ای به کمر داشتند تا از آن برای حمام و شستشوی بعد از گِل که نزدیک ظهر اتفاق می‌افتاد، استفاده کند.

دو سه نفر در میان و در کناره گِل ایستاده و به دیگران کمک می‌کردند تا خود را در گِل بغلطانند و گِل‌آلود کنند. هرکس می‌آمد به وسط گِل می‌رفت و خود را می‌غلطانید و آن چند نفر که در وسط گِل ایستاده بودند کمک می‌کردند تا تمامی سر و صورت و پشت فرد را کاملاً به گِل آغشته کنند. اینان که در وسط گِل ایستاده بودند و به دیگران کمک می‌کردند، از مقاومت خوبی در برابر سرما ایستادگی می‌کردند. کسانی را دیدم در میان گِل غلت می‌خورند. من لحظه‌ای به تماشا ایستادم. هنوز نمی‌دانستم چه باید بکنم و هنوز هم به آن لحظه از شجاعت نرسیده بودم تا پایم را داخل گِل بگذارم. با دیدن شجاعت دیگران، شجاع شدم. پایم را در کناره،‌ در داخل گِل گذاشتم و دو دستم را در گِل فرو بردم و دست‌های گِلین را بر صورت و سینه‌ام کشاندم. داخل گِل نشستم. یکی از آن کسان که میان گِل ایستاده بود به سوی آمد و دو دستش را در گِل فرو برد و مقداری گِل نرم برداشت و تمام سر و روی و گّرده مرا به گِل گرفت. سردم شد. لب‌هایم و چانه‌ام به لرزه افتاد. تمام بدنم می‌لرزید. انگار سرما به مغز استخوانم رسیده بود.

اطراف گِل چندین کوپه آتش از خیمه‌های فروزان بود که شعله‌هایشان بلند سر می‌کشید. برای خشک شدن و گرم کردن خودم به کنار کوپه‌ای از آتش هیزم رفتم. مرا با مهربانی در کنار آتش جای دادند؛‌ حالا آن قدر به آتش نزدیک شده بودم که دست‌ها و سینه‌ام از حرارت آتش می‌سوخت اما در همان لحظه گرده‌ام از سرما یخ زده بود. در کنار هرکدام از کوپه‌های آتش جمعیتی حدود بیست سی نفر ایستاده،‌ یک نفر رهبر گروه با صدایی آغشته با اندوه،‌ مقطع و بلند می‌گفت: “حسین جان ! این تو و این نعش جوانان تو”؛‌ گروه دیگر،‌ سرایان، جواب می داد: “حسین جان ! این تو و این جمله اسیران تو”. 

عاشورای کودکی؛ روایت گِل‌مالی و شانه‌های خاکی

هوا هنوز روشن نشده بود. من در میان آن جماعت، بدون این که بدانم داستان چیست با حیرت از این که کجای زندگی ایستاده‌ام با آنها هم‌نوا شده بودم. سرمای تنم، سوزانی آتش، شعارهای اندوه‌بار و لم لم دهل بود که واقعیت لحظه‌ای را به من می‌قبولاند که پیشتر با آن بیگانه بودم. محتوای اشعار، ملودی و متر آنها همراه دیدن صحنه دسته جمعی مردان گِل‌اندود شده که گویی به روز قیامت می‌ماند مرا در تب و تاب می‌انداخت. رضایت خاطرم، از خود گذشتگی‌م و احساس غرور در لحظه مرا پیش خودم سرفراز می‌ساخت. 

علم‌ها با رنگ‌های سرخ و سبز و سیاه در آسمان می‌چرخید و همه آمده بودند تا با کشتگان بی گناه عاشورا همدردی کنند. وای اگر تاریخ به خون‌خواهی بی‌گناهی کسی گواهی دهد چنان ریشه‌ای در افکار دیگران می‌زند که تا قرن‌ها نام فرزندان خود را بر نام او ثبت می‌کنند و هرجا با مرگ رو در رو شوند چون حسنک وزیر می‌گویند من از حسین علی برتر نیم و امروز هم که روزگار تیره و بیدادی است چه زیبا حکیم فردوسی می‌گوید: “جهان خواستی! یافتی! خون مریز”.

دسته‌ها کم کم شکل می‌گرفتند. با طلوع خورشید بر بام دکان‌ها، گرمای روزهای تابستانی، آرام به کتف‌ها و سر و سینه عزادارن تابیدن گرفت. 

آفتاب که بالا آمد. دسته ها به سوی پادگان راه افتادند. از میدان بزرگ و خیابان فردوسی به سمت قلعه فلک الافلاک و پادگان می‌رفتند. من از بلندی میدان، سراشیب خیابان فردوسی را می‌دیدم که موج موج دریای انسان نشسته در گِل که دست‌هایشان بالا می رفت و غبار گِل‌های خشک بر اثر ضربه‌های سینه زنان، به گرد مبدل می‌شد و در بالا، مانند دود پراکنده در فضا حرکت می‌کرد. تمام بدن‌ها یک رنگ بودند، زردی خاکی رنگ. 

سر و ته دسته‌ها معلوم نبود و اصلاً به طور کلی در روز عاشورا کم و بیش حد فاصل دسته معلوم نیست. اولین جایی که دسته پشت بازار می رود، محل پادگان هنگ پیاده بود که بعداً در ضلع شرقی قلعه به دانشگاه تبدیل شد. با ورود به دروازه این پادگان که به آن هنگ پیاده می‌گفتند، دسته های عزاداران گروه گروه شعارشان را عوض می‌کردند و می‌گفتند: “ما مزد عزاداران از فاطمه می‌خواهیم” و دسته دیگر جواب می‌داد: “توفیق مصدق را از فاطمه می‌خواهیم”.

به نظر نمی‌رسد تا زمان سال‌های ۱۳۳۰ در خرم‌آباد تغییرات بنیادی در اوضاع اجتماعی و فرهنگی شهر صورت گرفته و چنان می‌نمود که شهر در سنتی کهن مراسم عزای دسته جمعی عاشورا را در اندوه‌بارترین وجه ممکنه اجرا می‌کرد. بی‌تردید این شیوه گِل افتادن لرها در روز عاشورا، سابقه پیشین‌تر از هر زمان دارد.

سنت‌ها دگرگون می‌شوند و مراسم عاشورایی خرم‌آباد هم دستخوش دگرگونی شده است. گمانم خبری از سرمای سحرگاهان ژنده پوشان و تهیدستان که اندام گل‌آلود تا دست‌های آرزومندشان را در روز عاشوا به آسمان برمی‌داشتند، کمتر خبری است. لباس‌ها و پوشش‌ها و موبایل‌ها و آرایش ماشین‌ها و تهیه غذاهای نذری با ظروف یکبار مصرف و گرمابه‌های خانگی و به طور کلی وجود چهل‌چراغ‌های گازی و امپلی‌فایرها و ملودی‌ها و مترهای موسیقی پر تنش تصویر دیگری غیر از عاشورای کودکی ما را رقم می‌زند. هنوز برای من آواز دسته جمعی خستگان کوچه و خیابان‌های خاکی در تاریکی نزدیک سحرگاه با فریاد “سر تو بر سر نی”، زمانه دیگری را جلو چشمانم ورق می‌زند. 

آقای نیکنام در متر آرام می خواند: “حسین ای تازه مهمان، حسین ای شاه خوبان، حسین اطفالت ویلان، نظر کن بر یتیمان \ حسین ای تازه مهمان”.در اینجا دسته‌ها، در جواب، پاسخ می‌دهند: “حسین ای شاه خوبان، حسین ای تازه مهمان” 

زمان را احساس نمی‌کردم. تنها هنگامی به خودم آمدم که نزدیک ظهر بود و با خود می‌گفتم، افسوس، اکنون دیگر امام حسین را کشته‌اند و اسیران را به کوفه و شام می‌برند. تصویرگری‌ها، زمان را برای من ایستا ساخته بود.

عاشورای کودکی؛ روایت گِل‌مالی و شانه‌های خاکی

شش سال داشتم که به مدرسه رفتم و حدود شش هفت باری هم گِل افتادن را تجربه کردم. آن سال که برای اولین‌ بار با گِل افتادن عاشورا آشنا شدم، فصل تابستان بود و هر سال که می‌گذشت، ماه محرم به سرمای بهاری نزدیک‌تر می‌شد تا این که به زمستان رسید و البته به یاد ندارم که در عاشوراهای زمستان به گِل افتاده باشم.

بعد از پادگان دسته‌ها به مسجد جامع شهر می‌رفتنند و البته تعدادی بعد از خروج از پادگان دیگر به مسجد نمی‌‍رفتند و خود را به سوی گرمابه‌ها که نذر کرده و یا رودخانه شهر می‌کشاندند. من بعد از مراسم پادگان از لا به لای جمعیت فرار کردم و خودم را به رودخانه رساندم و اندام گِل آلودم را شستم و به خانه باز آمدم. وقتی خودم را شستم، حالتی سبک با آرامش به من دست داد که تنفس ها را تا اعماق ریه‌ام احساس می‌کردم. اگر چه نمی‌دانستم اعتقاد چیست اما اراده‌ام را نشان دادم و به خودم نشان دادم تا در تصمیم‌هایم پافشاری کنم و از هیچ چیز نهراسم. اولین عاشورای کودکی، در تاریکی پیش از سحرگاه بود که خودم بیدار شدم و این اولین اراده‌ای بود که مرا از خواب کودکی بیدار کرد.

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • ناشناس

      در طول سال از هر گناهی میکنند و به گمان باطل خود را گل مال میکنند تا آن گناهان بخشیده شوند .

    • ناشناس

      نفس تنگی میگیرم وقتی این حالت و میبینم

    • کرامت

      این رسم و رسوم عجیب و غریب رو از کجا میارن عاشورا که این نیست

    • یا حق

      فلسفه این گل مالی مردمان دیار کهن لرستان به احترام اسرا وکودکانی که بعد از عاشورا که توسط یزیدیان در خاک غلتیدن انجام میشه یا همدردی با آنان هستش.حس خودشو داره برای اهلش.

    • یا حق

      این برداشت شماست .اصلا اینطوری نیست.فقط بخاطر همدردی با اسرا و کودکانی که بعد عاشورا توسط یزیدیان در خاک غلتیدن . مردم لرستان خودشونو گل مالی میکنن .

    • یه نفر

      به شما چه .
      این رسم ما هستش
      هر استانی هر قومی یک رسومی داره
      ما لر ها در زمان فوت یک عزیز هم گلمالی می کنیم این یک سنت چند ساله هستش خواهشاً توهین نکنید .

    • ناشناس

      هر جا ی رسمی داره دیگه

    • ناشناس

      من به عنوان یک لرویک خرم آبادی انتظاردارم که هموطن های عزیز به رسم و رسوم دیگر اقوام احترام بزارن همانطور که رسوم شما برای ما قابل احترامه

    • ناشناس

      یاد باد آن روزگاران وروح تمام خادمین آقا اباعبدالله شاد

    • فتحی بیرانوند

      اگر دوستان دقت کنند همین الانم کسی که عزیزی را از دست میده خاک و خاشاک به سر میزنه و ابراز ناراحتی میکنه.این همون رسمه ولی به صورت سازماندهی شده و برنامه ریزی شده از طرف مردم به خاطر امام حسین

    • رضا

      هر قومی در عزای عزیزانشان یک جور عزاداری میکنن قوم لر در زمان های بسیار دور در غم نزدیکانشان گل به سر میگرفتن که الان هم در بعضی از جاها به کار میرود (چه گلی به سر بگیرم) در شاهنامه هم هست که پهلوانان ایران زمین در مرگ سیاوش گل بر سر و تن خود مالیدن. در لرستان برای مرگ سیاوش این مراسم رو انجام میدادن که بعد از اسلام و عاشورا چون معتقد بودن امام حسین هم بیگناه کشته شده برایش به سر و تن گل میمالیدن. و کتل کو. میکردن که با امدن ماشین تقریبا از بین رفت

    • ناشناس

      من لرم لر ها از قدیم وقتی مصیبت بزرگی دچار میشدن مثلا پدر یا یکی از اقوام نزدیکشان فوت می‌کرد این کار را میکردن یعنی خود را در گل می انداختند این قدمتی ۷۰۰ ساله دارد و ساختگی نیست

    • خدایی

      انشاالله عزا داری همه قبول باشه
      انشاالله همه ی ایران و مسلمانان دنیا مانند
      شهر یزد عزاداری کنیم .

    • مجتبی

      سلام عزاداریتون مقبول حق درپی جواب شما گل مالی این رسم حدود ۱۰۰ یا بیشتر قدمت داره اون موقع خرم اباد مثل الان نبود خونه ها به ۳۰ خونه نمی رسید این رسم مال اون موقعهاهاست ازاون موقع یه رسم شده بین خرم اباد یها که روز عاشورا به گل بی افتن

    • لر

      انگار مثلا شما پیامبرین ک میگین در طول سال همش گناه میکنن ی کم فکر کن بعد نطر بده کوته فکر.

    • ز.م

      قبول باشه

    • ناشناس

      مردم لرستان مردمی پاک وبی آلایش هستند و این رسم گل مالی نهایت سوگواری این مناطق می باشد شما که از فرهنگ این مردم چیزی نمیدونید لطف کنید نظر ندید

    • خادم الحسین

      باسلام از افتخارات لرستانی ها وفاداری خالص به اهل بیت علیه السلام بوده واز دیر باز بروز واقعه از دست دادن انسان های بزرگ و با ارزش وایثار گر وابستگان از داغ غم بی نهایت گل بر سرو صورت ولباس خود به نشان عزادار بودن می زده اند و به رغم بی احترامی های که در فضای مجازی در سال های اخیر به دلیل نداشتن شناخت کافی از رسوم اقوام شده است ولی همچنان این قوم شریف به رسم خود در عزای سید الشهدا (ع) ویاران با وفایش به سوگ می نشینند

    • آبی تر از آبی

      رسم عجیب و غریب نیست
      من چهل سالمه تا جایی که به یاد دارم این رسم بوده و پدران ما هم از قبل این رسم رو داشتن و این رسم خواهد ماند در سر زمین من .تا نیایید و ببینید باور نمی‌کنید
      همین گل مالی چه آرامشی به انسان تزريق میکنه
      همین گلی که برا عزاداری آقا امام حسین درست میشه حتی کور رو هم شفا داده
      میتونید تو کتاب های آیت الله بروجردی مطالعه کنید
      ما برای عزای هر کسی گل مالی نمی‌کنیم فقط برای کسی که خییییلی برامون عزیزه و چه کسی عزیزتر از پسر فاطمه......

    • fa

      هرشهری آداب خودشو داره برای عزاداری..
      اینم یه مدلشه...
      بسیار هم زیباست..
      درلرستان با از دست دادن عزیزی لباساشون رو گل مالی میکنن چه کسی عزیزتراز امام حسین و یارانش..لطفا قضاوت الکی نکنید وقتی از دل آدما خبر ندارید.

    • خادم الحسین

      سلام بر مردم شریف لرستان که با انجام رسوم اجدادی خود همچنان در سوگ سالار شهدا ویارانش به عزا می نشینند.

    • ناشناس

      قلبمان را 🌹🌷🌷🌹 کنیم نه ظاهر را گلی .

    • ناشناس

      وقتی کسی عزیزی رو از دست میده بخاطر این‌که این مصيبت براش کمی سبک بشه هر کس به طریقی یا صورت خود را خراش می‌دهد یا سر به دیوار می‌زند یا گل بر سر می‌زند این یعنی به تو بفهماند عزیزترین کسش را از دست داده

    • ناشناس

      پس چیه

    • ناشناس

      شماها بلدید بگید

    • سوخته دل

      نمیدانم ولی به نظر میاد کمک به بی خانمان ها در این روز خیلی پسندیده تر از این کارها باشه.

    • ناشناس

      خدا رحمت کند حاج حبیب انموقع فامیلش گم نام بود بعدا تعغیر داد به نیک نام
      روحش شاد

    • فرشاد

      ای کاش یاد می گرفتیم به سنت و آئین اقوام مختلف بخصوص قوم متمدن لر احترام بگذاریم آئین گل مالی به نزاع هابیل و قابیل برمیگردد و این معنی را می رساند که ما از خاکیم و به خاک برمی گردیم ونیز در میان قوم لر هرگاه بزرگی فوت کند یا شهید شود به نشانه ی عزاداری گل بر سر و شانه میگذارند و چه کسی بزرگتر و عزیزتر از موهایم حسین هست

    • آو ای ققنوس

      این رسم ،رسم عزا برای عزیزخداست

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج