اسنپ پی_استیکی داخلی
adexo3
۱۳۷۸۷۶۳
۳۳ نظر
۷۲۳۰۵
۳۳ نظر
۷۲۳۰۵
پ

ماجرای خواندنی مسافران یک هواپیما که از آلمان وارد ایران شدند

روزنامه اعتماد در گزارشی تحت عنوان «من اینجا ریشه در خاکم» روایتی متفاوت از کاروان ایرانیان که از مبدا کشور آلمان، قصد ورود به ایران را داشتند را مطرح کرده است.

برترین‌ها: روزنامه اعتماد در گزارشی تحت عنوان «من اینجا ریشه در خاکم» روایتی متفاوت از کاروان ایرانیان که از مبدا کشور آلمان، قصد ورود به ایران را داشتند را مطرح کرده است.

ماجرای خواندنی مسافران یک هواپیما که از آلمان وارد ایران شدند

در بخشی از این گزارش می‌خوانیم:

 بندرگاه‌ها، پایانه های مرزی و فرودگاه های بین‌المللی، سه عرصه کلیدی تعیین مرزها و دروازه‌های هرکشوری هستند .اگر در گذشته با دروازه‌های شهری مواجه بودیم در جهان کنونی با دروازه‌های ملی مواجهیم. این دروازه ها برای تنظیم و کنترل رفت وآمدهای بین‌المللی کشورهای مختلف تاسیس شده‌اند. در این میان فرودگاه‌های بین‌المللی نقش مهم‌تری از دو مدخل دیگر دارند، زیرا بندرگاه‌ها و پایانه های مرزی بیش از همه برای انتقال کالا به کار می روند و فرودگاه‌ها هستند که بیشترین نقش را در جابجایی‌های بین‌المللی مسافران دارند و از نظر اجتماعی هم قشری که در فرودگاه‌ها جابجا می‌شوند، اهمیت و نفوذ خیلی بیشتری دارند.

فرودگاه ها و آنچه که در آنها رخ می‌دهد، در وهله اول چهره مطلوب یک جامعه و حکمرانی را نشان می‌دهند، اما به‌طور ضمنی و از طریق دلالت های پیچیده‌تر، چهره واقعی نظم و نسق زندگی و حاکمیت آن جامعه را نشان می‌دهد. آنچه که قصد روایتش را دارم، تصویر یک کاروان گردشگر خارجی به ایران و تجربه‌های آنها نیست، بلکه تصویر کاروانی از ایرانیان بر مرکب ایران ایر است که از مبدا کشور آلمان، قصد ورود به ایران را داشتند، و سعی می کنم از طریق آنچه که دیده‌ام، تفسیرهای خودم را از دلالت مشاهدات به وضعیت کلی کشور هم بیاورم.

جویندگان طلا

در این پرواز عصر جمعه، تقریبا بیش از نود درصد مسافران ایرانی بودند. که حدودا 10 نفر از آنها برای سوار شدن در هواپیما از ویلچرهای حمل مسافر استفاده می کردند. در صف طولانی‌ای از مسافران ایران ایر نظم قابل قبولی وجود داشت. اما در دلاین صف آشوبی برپا بود. آدم‌هایی که اکثرشان ایرانی بودند و برخی از آنها هم شهروند آلمان شده بودند، در سه چهار دهه اخیر به آلمان مهاجرت کرده بودند.این شهروندان ایرانی-‌ آلمانی، که از مزایای آلمان بهره‌مند هستند، راضی به نظر می‌رسند، (بالاخص وقتی با وضعیت داخل ایران و با وضعیت کسانی که در ایران مانده‌اند و حال و روز آنها را که مقایسه می‌کنند). یکی از آنها که در حیطه بهداشت و درمان در آلمان کار می‌کرد، تعریف می‌کرد که حدودا 40 سال است که در آلمان است، و حالا بعد نزدیک به 10 سال به ایران می‌رود، نگران بود در فرودگاه آیا اتفاقی برایش خواهد افتاد یا نه، در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی اخبار خوبی از این مساله نشنیده بود.

نکته مهم این بود که او نمی‌توانست تصویر و پیش‌بینی درستی از نحوه مواجهه نمایندگان نظام سیاسی ایران در فرودگاه با خودش داشته باشد. او نگران بود، ولی مجبور بود برود. برای او، ایران دلالت بر شبکه‌ای از روابط عمیق خانوادگی و پیوندهای عاطفی دوره جوانی و کودکی‌اش را دارد، روابطی که بخش مهمی ازاین مهاجر سالخورده را تشکیل می‌دادند و او همیشه در حسرت آن زیسته است. مسافر دیگری که اندکی اضطراب داشت، از بازداشت شدن می هراسید.بخش زیادی از مسافران، آدم را یاد جویندگان طلا می‌انداخت. آدم‌هایی که در سرزمین خودشان به دلایلی آواره شده بودند ، و حال برای جست‌وجوی یک زندگی امن و آرام، تن به مهاجرت داده اند.

ماجرای خواندنی مسافران یک هواپیما که از آلمان وارد ایران شدند

دوزخیان روی زمین

وقتی کارت‌های پرواز را گرفتیم، رفتیم به محل گیت خروجی، مسافران در آنجا تجمع کرده بودند، قرار بود ساعت 3:15 مسافران وارد هواپیما شوند، با تاخیری یک ساعته و بدون توضیح، بالاخره سوار شدند. وقتی به برخی چهره‌ها نگاه می‌کردم و حرف‌های‌شان از سال‌ها دوری و انتظار برای رفتن به ایران را در ذهنم مرور می‌کردم، چند تصویر برای من تداعی می شد؛ از یکسو تصویری از جمعیتی تبعیدی که حال برای دیدن خانه و خانواده یا شاید چشیدن طعم خاطرات وطن، با اضطراب و استرس بر می‌گشتند، یا تصویری از والدینی که جگرگوشه های‌شان را برای اطمینان از آینده و داشتن چشم‌اندازی قابل زیست، به غربت فرستاده‌اند و حال پس از دیدار کوتاه آنها به کشور باز می‌گشتند، یکی در حال آمدن به سرزمینی بود که در دهه های اخیر تکه هایی از وجودش را آنجا جا گذاشته بود و دیگری در حال بازگشت از سرزمینی بود که جگرگوشه‌اش را آنجا به امانت سپرده بود. کاروانی از آدم‌هایی که نه ماندن‌شان جذاب بود و نه رفتن‌شان. در همه حال چون دوزخیان روی زمین، کاروان مردم سرگردان بود، مردمی در میانه هویت و مهاجرت: مردمی مجبور به تبعید خودشان یا فرزندان‌شان.

تبعیدی های اجباری

در داخل هواپیما، مسافر کناری ام گفت: «بوی ایران آمد» و به تعبیر یکی دیگر، ایران شروع شد. دو صندلی کناری من، مسافرانی بودند که گویی برای کار و تفریح به آلمان رفته بودند. از همان آغاز نشستن، مسافر کناری من، کفش‌هایش را در آورد و به دیواره میانی هواپیما تکیه داد. مهمانداران هوپیما سه بار به او تذکر دادند که نباید کفش‌هایش را درآورد. اما او بی توجه به تذکر آنها می‌گفت: من جانباز هستم و پاهایم درد می‌کند. مهماندار به او گفت می‌تواند جای مناسبی به او بدهد، اما او نپذیرفت و با همین استدلال که من جانبازم، همه تذکرات آنها برای توجه به قوانین داخل هواپیما را نادیده گرفت. آن مسافر دوم هم تکنسین هواپیما بود و از وضع اسفناک ناوگان هواپیمایی ایران گفت و از لحظه امیدی که در برجام داشتند تا شاید این ناوگان نیمه‌جان احیا شود، و اینگونه گفت:«وقتی برجام به هم خورد، همه این امیدها را هم از دست دادیم».

به این جانباز کنار‌دستی‌ام گفتم چه حسی نسبت به این مسافران داری، مسافرانی که بیشترشان گویی تبعیدی‌های اجباری هستند که در چند دهه اخیر در جستجوی امنیت و چشم انداز ترک وطن کرده اند، نگاهی به من کرد و با لحنی نقادانه به خودش اشاره کرد و گفت، «ما خودمون اینها را تبعید کردیم»، این گفتارش نه از سر تفرعن، بلکه به مثابه نوعی اعتراف به گناه بود.

پیکان در برابر بنز

همه امکانات رسانه‌ای که در هواپیماهای بین‌المللی هست، اینجا خبری از آن نبود. و در برخی صندلی ها که مانتیور کار می کرد، همان فیلم های محدود و تکراری مجاز بود. در مقایسه با هواپیماهای بزرگ جهانی، ایران‌ایر که روزگاری برندی جهانی بود، امروزه همانند پیکان ایران خودرو در مقابل ماشین مرسدس شرکت بنز است. در این میان مطبوع‌ترین حس، حس غذای جوجه کباب ایرانی بود و بس. وقتی هواپیما نشست چندین بار تذکر دادند که تا هواپیما ننشسته است برای برداشتن ساک دستی‌ها بلند نشوید، ولی گوش شنوایی نبود و بسیاری برخاستند.

ماجرای خواندنی مسافران یک هواپیما که از آلمان وارد ایران شدند

البته بخشی از مسافران زن هم برای انطباق با قوانین کشور برخاستند تا ازمیانه ساک های دستی‌شان، شالی برای سرکردن پیدا کنند. از مسیر و دالان تنگ و تار خروجی گذشتیم تا به بخش چک کردن پاسپورت‌ها رسیدیم. معماری‌ای ضعیف و شاید در حد یک فرودگاه داخلی به طرز آزار دهنده ای توجه هر مسافری را به خود جلب می‌کند. فرودگاه بین‌المللی امام خمینی، بزرگ خاندان فرودگاه های ایران، نماد و شاهکار ساختارهای جابجایی مسافران وبارهای هوایی است. همه عظمت و شکوه معماری و هنر و فرهنگ و سیاست و ... دولت ایران امروز، برای مسافران هوایی در این فرودگاه دیده می‌شود.

فریاد و تهدید به جای قانون

دو هواپیما تقریبا همزمان رسیده بودند، فضای پاسپورت و فضای تحویل بار ، بسیار شلوغ بود، خب ظرفیت این فرودگاه برای همین جمعیت هم مناسب نبود. وقتی وارد بخش دریافت بار شدیم، دو گیشه کوچک در کنار ریل‌های تحویل بار وجود داشت. در حدود بیست دقیقه‌ای که معطل دریافت بار بودیم، گفت‌وگوهایی در آنجا در گرفت که برای من جالب بود. در یکی، دو زن جوان ازپرواز دیگری بودند که با مرد پشت باجه بر سر خرابی چمدان و دریافت خسارت آن گفتگو می کردند. این گفت‌وگوها، دو مرحله داشت.

در مرحله اول، دختران جوان با نرمی و آرامش با مرد پشت باجه صحبت می‌کردند که چمدان نوی آنها هم پاره شده و هم چرخ‌هایش شکسته و شرکت هواپیمایی مسوول این کار است و باید خسارت بدهد. مرد پشت باجه که صدایش را دقیق نمی شنیدم، دایما مدارک این مسافران را می‌خواست. به تدریج بین این مرد و آن دو زن جوان مشاجره پیش آمد. ناگهان یکی از آن دختران جوان فریاد زد که «این خراب شده رییس نداره»، و به جوان داخل باجه گفت که «جواب من را درست میدی یا اینکه این شیشه باجه را برسرت خرد کنم». فریادهای او، تقریبا توجه همه را جلب کرده بود. از آن مرد بی توجهی و از اینها فریاد و توهین. مسافران منتظر ، این مشاجره را شاهد بودند و از سر تاسف فقط سری تکان می‌دادند و بس. در باجه کناری‌اش هم مرد میانسالی با مرد داخل باجه بر سر موضوعی مشاجره پیدا کرد. گفت‌وگوی مرد داخل باجه معلوم نبود، اما گفت‌وگو و فریاد این مسافر برایم جالب بود. به مرد داخل باجه گفت «ببین من از اول مکالمه ام را با تو ضبط کردم، چون می‌دونستم اینجا با من برخورد درستی نمی‌شود.

شما با این کارتان، آبروی نظام را می برید، شما اینجایید که به مردم خدمت کنید، حق نداری جواب سربالا بدهی و به آدم‌ها توهین کنی». در حالی‌که فریاد می‌زد، با تاکید می گفت«زنگ بزن رییست بیاد، تو اینجا بالاخره رییسی داری». گفت‌وگوهای ضمنی مسافران ایران ایر هم جالب بود، با اشاره به این دو باجه و مشاجره‌های آنها، یکی‌شان می گفت:«بنده خداها چه حوصله‌ای دارند، فکر کردند اینجا کجاست، ایرانه، کسی به کسی نیست». سایرین هم سر تکان می‌دادند و تاسف می خوردند. مشاجره‌ای بود میان کسانی که از عدم پاسخگویی درست و ابهام در قوانین و عدم رعایت قواعد اولیه در رنج بودند و در نهایت تنها چیزی که آنها را به خواسته‌شان نزدیک می‌کرد نه گفت‌وگو یا اطمینان از اجرای درست قوانین، بلکه فریاد و تهدید و به تعبیری، همان پر رو بازی بود.

برای حداقل‌ها

یکی از بسته‌های من در یک جعبه بزرگ بود که خیلی دیر آمد، وقتی از لای محفظه انتقال بارها به ریل به مرد جوان آنسو گفتم که بسته‌ای با این مشخصات هست، گفت آره و رفت و آورد. بهمن گفت می‌توانی انعامی به همکارانم بدهی که کارتان را انجام داده‌ایم. او برای انجام و ظیفه‌اش هم انعام می‌خواست. به نظر می‌رسد فشار زندگی یا تصویر رسانه‌ای از اقتصادی که هیچ چیزی سر جایش نیست، آدمها را به زیاده‌خواهی کشانده است. هرچند عده‌ای چشم تنگ دنیا دوستی‌شان و دسترسی‌شان به منابع ملی و حاکمیتی، زمینه اصلی دست درازی‌های‌شان به منابع ملی است، اما بخش زیادی از مردم نه برای زیاده‌خواهی که برای رسیدن به حداقل ها باید فراتر از مواجب قانونی‌شان را جست‌وجو کنند تا شاید مداخل دیگری برای درآمد و رسیدن به حداقل‌های مادی لازم برای یک زندگی ساده را داشته باشند و اینها در کشوری رخ می‌دهد که رکورددار چهار دهه تورم دورقمی در دنیاست (شاید پایدارترین رکورد ایران در جهان مدرن باشد.)

ماجرای خواندنی مسافران یک هواپیما که از آلمان وارد ایران شدند

نمایش قدرت

چمدان‌ها را گذشتم روی چرخ‌ها آمدیم برای مسیر خروج. همانطور که گفتم در آن فضای کوچک محدود پروازهای ورودی، هواپیمای دیگری هم همزمان رسیده بود. ناگهان با صف بلندتری از مسافران و چمدان‌ها مواجه شدیم. همه آنها باید قبل از خروج از بخش مسافران ورودی، همه بار و بنه خودشان را وارد دستگاه برای کنترل محتوا می‌کردند. صفی بزرگ، مسافرانی خسته، آدم‌های پیر و جوانی که کلافه شده بودند. در وضعیتی که اقتصاد بسته و محدودی وجود داشته باشد در کنارش هم هزاران قواعد برای کالاهای ممنوعه و... باشد، دستگاه عریض و طویلی هم هست که آدم‌ها را چک کند، تا همه سرها مشغول چند چمدان باشد.

دستگاه به ظاهر قدرتمند نظارت گمرکی،نه برای کنترل دانه درشت ها، بلکه برای مهار و رصد مسافران تنها به نمایش قدرت می پرداخت. در میانه گلایه های مسافران، مردی با لباس شیک و ریشی مدل‌دار آمد و گفت ما باید همه را چک کنیم، هیچ نیازی هم به توضیح نداره، شاید به ما گزارشی رسیده، در این میانه آدم‌ها دست از اعتراض برداشتند، چون اعتراض با پاسخ عقلانی مواجه نمی‌شود، قوانین هم مبهم هستند، و توضیح آن مقام به ظاهر مسئول هم نشان می‌دهد که تفسیر و اجرای قانون دست اوست و قابل فهم و پیش‌بینی برای دیگران نیست، ضمن اینکه او آنقدر قدرت داشت که بی دلیل و بیهوده، هر مسافری را ساعت‌ها معطل کند. بالاخره همه بارها چک شد و چیزی هم کشف نشد و همه رفتند.

آنچه که تا اینجا از این دروازه ایران حس کردیم، شلوغی و تراکم جمعی بود که با دیدن آن همه جمعیت و خوردن مداوم چرخ‌ها و چمدان‌ها به پاها، آن را می‌شد حس کرد. در کنارش همهمه‌ها و فریادهای معترضان را هم می‌شد شنید. اینها اولین حس‌هایی بود که ایران را با آن می‌شد حس کرد. و متاسفانه حس خوشایندی نبود. خوشایندی این ماجرا برای مسافران از دیدن عزیزان، شنیدن صدای‌شان و در آغوش گرفتن آنها بود. اما در همان حال که حس های آنها در فضای نزدیکان‌شان بسیار خوشایند بود، در فضای عمومی، سرشار از ناخوشی و تنش بود. ابهام قیمت تاکسی ها و مسافران محدود و گرانی رفت و آمدها سبب شد اسنپ بگیرم. موقع برگشت در مسیر اتوبان قم به تهران، در نیمه های شب هم شلوغ بود. بیلبوردهای کنار اتوبان خبر از کشوری می‌دهد که تجارت جهانی و کالای بین‌المللی در آن معنا ندارد.

انحصار صادرات و واردات و مونتاژهای گرانتر از اصل، موقعیتی از اقتصاد را نشان می‌دهد که در برهه‌ای از تعلیق و تحریم قرار داشت و در این تعلیق هم هر که نزدیک‌تر به مرکز قدرت، سهمش از سفره بیشتر. راننده از آلودگی می‌گفت و سکوتی که دولت دارد. انگار نه انگار که خبری است. من هم خوانده بودم، سالی هزاران نفر، علت اصلی مرگ‌شان آلودگی هواست و دولت آن را کاملا نادیده گرفته است.

در جریان ورود به سرزمین ایران، صرفا این حس‌های دیداری وشنیداری و لامسه در همان اندرون فرودگاه نبود که می‌گفت کجا هستیم، در میانه مسیر فرودگاه به مرکز شهر تهران، ناگهان با حس دیگری هم ایران را تجربه می‌کنیم. بوی تعفن عجیبی که سال‌هاست در این مسیر هست. نه کسی مسوول بازشناسی آن‌است و نه کسی مسوول رفع آن. بارها اعتراضاتی رخ داده. جالب است که این بوی گند تعفن، سال‌هاست وجود دارد . مقام مسوول ندارد و به حال خود رها شده است. در سفر قبلی ام، راننده تاکسی حرف جالبی زد. گفت «مساله اینه که سفرهای بین المللی مقامات کشوری از مهرآباد است.

اگر مقامات کشوری از اینجا می‌رفتند و می آمدند، قطعا متوجه این بوی گند می‌شدند». حواس جسمانی هر مسافری به او یاد می‌دهند که در اینجا آدم‌ها مقام هستند اما مقام مسوول نیستند، آنها اختیارات دارند اما مسوولیت ندارند تا برایش تعهدی داشته باشند و بازخواست شوند. چشم‌ها از خلال بیلبوردها به تو می‌گویند کشوری را شاهدی که بازارش در انحصار است و زیر بار تحریم‌هاست. آلودگی هوا، وضعت رهاشدگی کشور را نشان می‌دهد. رانندگان جوان که چشم‌اندازی ندارند و از کیفیت زندگی‌شان راضی نیستند. نهادهایی که زیر بار فشار مدرنیته تاسیس شده اند و ساختار سیاسی فعلی تاب و توان جمع کردن آنها را ندارد.

ماجرای خواندنی مسافران یک هواپیما که از آلمان وارد ایران شدند

اما این دروازه های جدید دولت‌ها (یعنی فرودگاه‌ها و بندرگاه‌ها و پایانه‌های مرزی) نشان از مسافران خسته‌ای که گویی دل‌شان را قربانی کرده‌اند و مهاجرت کرده اند و به خاطر عزیزان‌شان، رنج تنهایی و فرسودگی را در کشور خودشان به جان خریده‌اند و شده‌اند مصداق «در وطن خویش غریب» و شاید در این میانه آدم‌ها میان دو شعر از دو شاعر معاصر سرگردانند، آنها که بعد سال‌ها دوری از وطن، برای دیدار عزیزان‌شان به ایران آمده‌اند، مصداق شعر مهدی اخوان ثالثند که می‌گوید:

قاصدک هان! چه خبر آوردی/ از کجا وز که خبر آوردی/ خوش خبر باشی اما ... اما/ گرد بام و در من بی ثمر می‌گردی/ انتظار خبری نیست مرا/ نه ز یاری/ نه ز دیار و دیاری/ .... دست بردار از این در وطن خویش غریب/ .... قاصدک، قاصدک، قاصدک!/ ابرهای همه عالم شب و روز/ در دلم می گریند .

ریشه در خاک

اما در این میانه عده‌ای هستند که اینجا مانده‌اند و نه میلی به رفتن دارند و نه رضایتی از وضعیت موجود، اما امیدی برای ساختن در دل‌شان هنوز زنده است. این افراد، در میانه این یاس و سرخوردگی‌ها، همچنان بر طبل امیدواری می‌کوبند و شده‌اند مصداق شعر فریدون مشیری. در حالی‌که زندگی‌شان، خبر از رنج درون می‌دهد، باز هم به تعبیر شاعر بر این باور هستند که:

من اینجا ریشه در خاکم/ من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم/ من اینجا تا نفس باقیست می‌مانم/ من از اینجا چه می‌خواهم، نمی‌دانم/ امید روشنایی گر چه در این تیر‌گی ها نیست/ من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می‌رانم/ من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی/ گل بر می افشانم/ من اینجا روزی آخر از سِتیغ کوه چون خورشید/ سرود فتح می خوانم/ و می دانم/ تو روزی باز خواهی گشت.

واقعیت و امید

اما شاید در ظاهر در آستانه فرودگاه‌ها و دروازه‌های این دولت مدرن ایرانی، این دو شعر متناقض به نظر برسند، اما نگاهی عمیق‌تر نشان می‌دهد که آنها هر دو یک چیز را می‌گویند، اما در دو سطح متفاوت: سطح توصیف واقعیت و سطح امید و عاملیت. یکی حس تجربه وضعیت واقعی است.

در گام بعد وقتی می‌خواهد از آینده مطلوب سخن بگوید، مجبور است که به مخاطبش بگوید « برو آنجا که تو را منتظرند» یا آنکه در خیال خوشبینانه‌اش اعتراف کند که می‌داند اگرچه دستش تهی است، اما شاید بتواند روزی روزگاری در این دشت خشک تشنه، گلی برافشاند و در آینده‌ای خیالین، سرود فتح بخواند و اتوپیای همه ایرانیان تبعید شده به سرزمین‌های دیگر یا ایرانیان در وطن خویش غریب را به نمایش بگذارد، یعنی لحظه های پس از سرود فتح و بازگشت زندگی به این کشور. هر دو شعر خبر از بحرانی عمیق در عمق و جان زندگی جمعی مردم این سرزمین می‌دهد، یکی می‌گوید برو و دیگری می‌گوید می‌مانم و تلاشم را خواهم کرد که دوباره زندگی را به این کشور بازگردانم. اما در هردوی آنها تصویری تنها از مردمی را می‌توان دید که همانند مسافران این هواپیما، یا تبعیدیان به غربت بودند که برای دیدار عزیزان به وطن باز می‌گشتند یا آنکه از دیدار تبعیدیان به خانه‌شان باز می‌گشتند.

کهن یا کهنه

آن‌شب که از فرودگاه به خانه می آمدم همه این تصویرهای تیره و تار در ذهنم می گذشت. در میانه این موقعیت‌ها در سال‌های اخیر به یمن حکمرانی کارآمد، مقتضیات اولیه حیات زیستی مردم، یعنی آب و هوا هم آلوده شده و برای داشتن یک هوای پاک هم دیگر دست‌مان کوتاه شده است. به همین سبب آستانه این دروازه ملی، یعنی فرودگاه بین‌المللی، هر مسافر ایرانی‌ای را در دوگانه‌ای از بیم و امیدهای رفتن و ماندن قرار می‌دهد و نظم نمادین این ساختار آستانه‌ای فرودگاه، به هر مسافر ایرانی به زبان بی زبانی می‌گوید اینجا اگر بخواهی بمانی باید بدانی که با دست تهی باید در این دشت خشک تشنه، گل برافشانی و در غیر این‌صورت باید جانت را برداری و به جای دیگری بروی که در آنجا امید زندگی هست. این روزها که این متن را می‌نویسم، خبر اختلاس سه و نیم میلیارد دلاری در کنار خبرهای دستگاه های عریض و طویل مردمی برای رصد رفتارهای روزمره مردم به گوش می‌رسد.

آنجا که شتر را با بارش برده‌اند و اینجا که مو را از ماست با ابزارهای به ظاهر قانونی می‌کشند. موقع برگشت از فرودگاه، در حالی که در تاکسی نشسته بودم، یادم به محتوای کوله‌ام افتاد. یکی از دوستان آنجا امانتی‌ای برای یکی از اقوامش داده بود که بیاورم. دارویی ساده برای یک سرطان. این قرص‌های مربوط به سرطان را که یک شهروند آلمان، در نهایت با پرداخت 10 یورو حق داروخانه ، آن داروها را برای هر دوره زمانی‌ای که لازم داشته باشد دریافت می‌کند، اما این بیمار سرطانی ایرانی، برای تهیه آنها مجبور است فقط برای مصرف سه‌ماهه‌اش، نزدیک به چهارصد میلیون بدهد. آن روز وقتی به آن دارو ها نگاه می‌کردم، دشواری زندگی در این سرزمین را می‌دیدم.

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • ناشناس

      ایران به خاک سیاه نسشت و مردم ایران فقط دنبال منفعت خودشونن به خاطر همین ،جایی که به ضررشون باشه اعتراض نمی کنن

    • ناشناس

      آفرین به این قلم

    • سلام

      سراسر این متن یاس بود و تزریق ناامیدی بود تحمیل ندیدن خوبیها بود همه میگن در هر مملکتی خب بدی وجود داره اما اینکه بدی هارو بیشتر از حد واقعی و مداوم نشون بدی و بزنی تو سر مردم و در عین حال خوبی هارو سانسور کنی واقعا چیز خوبی نیست واقعا متاسف ام

      پاسخ ها

      • ناشناس

        شیر مادرت حلالت
        گل گفتی

      • ایرانی

        میشه لطف کنی شما اگر خوبی یا دلخوشی مانده به ما هم بگی

      • M.F

        اشتباه مثبت دادم

    • ناشناس

      داستان کثیف و پلشتی که از یک ذهن بیمار بیرون زده

    • جنوبی

      همین کشوری که فقط از بدی هاش به اصطلاح گفتی خودت در قلبت می فهمی که هزاران باراز آلمانی که تعریفش رو میدهی بهترهست جوری حرف زدی که فکر کردم در افغانستان هستم

    • ناشناس

      داستان رو مونده از نگاه کی بخونی.شاید من روستایی که تا الان هواپیما سوار نشدم برم فرودگاه امام از عظمت فودگاه و شلوغی هنگ کنم.ولی از نگاه کسی که از المان اومده نظم دیده اجرای قانون رو کامل دیده فرودگاه با هواپیمای غول پیکر درجه یک سوار شده اختلاس مسول نداره تورم ندیده فرق میکنه .برای ما عادیه یه ماشین مونتاژ چینی گرونتر از بنز المانی بخریم ولی واسه کسی که تحریم نیست فرق داره.هیچ‌ کس تو ایران از شغلش راضی نیست.و اینده مبهم زیاده تو کشور ما...تورم تک رقمی در برابر تورم منفی شاید تو گفتن سادست یعنی شما اگه گوشت میخریدی ده سال پیش ببست تومن الان شده زیر ببست تومن.استرس اینو نداری که پولت داراییت ارزششو سال به سال از دست میده...وقتی دارو واسه بیماریت پیدا نشه و مجبور باشی بجای دو ملیون چهارصد ملیون بدی اونوقت میفهمی تحریم یعنی چی

    • ناشناس

      درسته که بخاطر بی کفایتی بسیاری از مسئولین و اینکه هر مسئولی سر جای خودش نیست مشکلات زیادی وجود داره اما نباید بسیاری از چیزها رو هم نادیده گرفت واین همه هجمه وارد کنیم به امید روزهای خوب

      پاسخ ها

      • سید رضا

        سلام دوست عزیز
        میشه از این بسیاری از چیزها که گفتی یه چندتاشو مثال بزنی

    • م

      واقعیت تلخه .....

    • اکرم محمدی

      خیلی‌ خووووب بود همه چی عین واقعیت بجز دلتنگی‌های واقعی که به این ملت و مملکت داریم

    • محمد

      عزیزم نمیدونم شما کجا و چجوری زندگی میکنی ولی ما که خوبی هایی به چشممون نمیخوره و همین حالا به صف کپسول و گاز و دویدن دنبال نفت برای زمستان ناراضی بودیم در زابل که نان هم دارای صف های دو ساعته هست و اب شور و گلی در لوله جاریست حالا شما بگو اون زیبایی هایی که میبینی

    • محمد

      دقیقا

    • شیپورچی

      جانا سخن از زبان ما میگویی👍

    • مهدی

      این خاطره خوب ونوشتن عالی
      هشدار برا مسئولین سهل انگار

    • ناشناس

      مردم تحت فشار روانی و اقتصادی هستند

    • محمد رضا

      افغانستان بهتره

    • ناشناس

      با حرفتون کاملا موافق هستم. این بی انصافی است

    • مریم

      تلخه ولی واقعی..منم تجربه همچین سفرهایی رودارم..واقعا وارد ایران میشم برای معصومیت ملتم وکشورم گریه ام میگیره

    • حسین

      همه در عمرشان حداقل یک بار با هواپیما مسافرت کردند.یا اکثرا یک بار به خارج از ایران رفتند.به خدا فقط چرت و پرت گفته این نویسنده.عینک بد بینی به همراه دروغ

    • داریوش شیذر ارانی

      من و بسیاری از مردم ایران تنها به این دلیل در ایران مانده ایم که نمی توانیم جای دیگری برویم. من چندان ثروتی ندارم، در میانه سالی در کجای دنیا می توانم از صفر شروع کنم. اجبارا در ایران مانده ام با آن که امیدی به بهبود شرایط ندارم

      پاسخ ها

      • ناشناس

        اکثرا همینطورند

      • ناشناس

        ما كه خارج از ايران زندگي مي كنيم بهتون صادقانه مي گوييم هيج جا ايران نمي شه. ولي اينقدر تبليغ منفي كرده اند انجا را براتون جهنم كرده اند.

    • ناشناس

      این حس رامن هم بارها تجربه کردم اما خوش قلم بودی وتوانا . توانستی انتقال دهی ایول

    • ناشناس

      نا امیدی و یاس ونا مبهم سراسر کشور گرفته ،

    • ناشناس

      ای وای ای بابا ای بابا.قلبم گرفت.نه از آلودگی هوا.بلکه از این همه کوله بار غم وغصه.

    • مهدی

      یه کم پیازداغش رو زیاد نکردی ؟! ولی ذهن خلاقی داری روش کار کن شاید یه چیزی ازش در آد

    • م

      ما بارها و بارها ايران رفتيم و اين مواردي را كه گفتي تجربه نكرديم و جز احترام هم چيز ديگري نديديم. يه مقدار منصف بودن هم خوب هست.فكر كنم از ان تيپ ها هستي كه مرغ همسايه براتون غازه. چشم ها را بايد شست و جور ديگر نگاه كرد.

    • ناشناس

      همش دروغ بود

    • ناشناس

      دقیقا

    • علی

      دوستان انصاف هم خوب چیزیه یه رفیق دارم آلمانه اصلا راضی نیست واقعا توفرودگاه شما این چیزارو میبینید؟؟؟ چرا من تاحالا بااین چیزا روبرو نشدم اصلا معلومه داستان سرایی وغیرواقعی... خدایا کمی انصاف بیچاره کارمندای فرودگاه که ازهمین ملتن دارن زحمت میکشن

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج