پنج روایت تکاندهنده از جهنمیترین همسایههای تاریخ
در این مقاله قرار است تجربه چند کاربر از همسایههای بدی را با هم بخوانیم که احتمالا باعث خواهد شد قدر همسایههای خودمان حتی با رفتار نه چندان دوستانهشان را حسابی بدانیم.
برترینها- آرمان رمضانی: به نظرم موضوع همسایه موضوع بسیار جالبی است. از آن نظر جالب که یا هیچوقت به آن فکر نکردهاید که باید به شما خبر بدهم از آن دسته از آدمهای خوششانسی هستید که همسایههای خوب و بیآزاری دارند و یا شبها و روزهای فراوانی با فکر کردن به آن و از ترس امنیت خانوادهتان، ناخنهایتان را ناخودآگاه جویدهاید. این جملات را متاسفانه فقط آن دسته از شما مخاطبان این مقاله به درستی درک خواهد کرد که تجربه بسیار ناخوشایند داشتن یک همسایه بد را از سر گذرانده است. و باید بگویم ما درباره همسایهای که با لبخند با شما سلام و علیک نمیکند یا صدای ضبطش گاهی زیادی بلند میشود حرف نمیزنیم، ما درباره همسایههای واقعا بد حرف میزنیم.
در این مقاله قرار است تجربه چند کاربر از همسایههای بدی را با هم بخوانیم که احتمالا باعث خواهد شد قدر همسایههای خودمان حتی با رفتار نه چندان دوستانهشان را حسابی بدانیم. مثل همیشه میتوانید تجربه خودتان درباره موضوع مقاله را با ما و بقیه کاربران به اشتراک بگذارید.
هشدار: این مقاله حاوی روایت اتفاقهایی واقعی شامل قتل، خودکشی و ... است و اگر فکر میکنید تحمل مطلع شدن از آن را ندارید لطفا از خواندن ادامه مقاله صرف نظر کنید.
راستی من امروز پسر کوچکم را کشتم!
15 سال قبل من و والدینم در شهری غریب زندگی میکردیم و در روزهای اول سکونتمان در آن محله کاملا اتفاقی به خانوادهای در همسایگیمان نزدیک شدیم. تا جایی که یادم هست یک زن و شوهر معمولی بودند و دو کودک داشتند و ما دو خانواده برخی روزها از هفته را با هم میگذراندیم. یادم هست یکی از همین روزها وقتی مشغول بازی با پسر کوچک همسایه در خانه خودمان بودم متوجه کبودیهای فراوان روی دست و پایش شدم و پس از آن چشمم به ورم روی سرش افتاد، ورمی تقریبا اندازه یک گردو. به عنوان یک کودک خیلی به این موضوع توجه نکردم و به بازی ادامه دادم.
شب همان روز مادر این خانواده به صورت سرزده به خانه ما آمد و شروع به صحبت با مادرم کرد. فکر نمیکنم هیچوقت صورت آن زن وقتی داشت به قتل پسرش اعتراف میکرد را از یاد ببرم، صورت فردی که انگار داشت درباره سوختن غذایش حرف میزد. زن با خونسردی بدون توجه به کودکی که داشت حرفهایش را میشنید برای مادرم تعریف کرد که نتوانسته در مقابل شیطنت پسرش خودش را کنترل کند و بعد از آنکه به طرز فجیعی کودک بیچاره را کتک زده در نهایت او را در وان حمام غرق کرده است.
زن نه یک قطره اشک ریخت و نه ذرهای پشیمانی از خودش بروز داد فقط این داستان را تعریف کرد و به خانهاش برگشت. مادرم بلافاصله به پلیس خبر داد و زن همسایه دستگیر شد. در حال سوار شدن به ماشین پلیس زن فریاد میزد و قسم میخورد که به محض آزاد شدن یا گرفتن مرخصی به سراغ مادرم خواهد آمد و او و فرزندش(یعنی من) را خواهد کشت. ما بعد از آن ماجرا بدون معطلی از آن شهر به شهری دیگر نقل مکان کردیم و تابحال هیچ خبری از آن زن و خانوادهاش نشنیدهایم.
به لطف همسایه سمت راستی، ما در فیلمهای اکشن زندگی میکنیم
نزدیکترین خانه به خانه ما در سمت راست محل زندگی زن و شوهر مهربان و مسنی است که با پسرشان در آنجا زندگی میکنند، پسری که برای مدتها با مشکلات روانی دست و پنجه نرم میکند. او شش ماه قبل اقدام به خودکشی کرده بود و ظاهرا به شیزوفرنی حاد مبتلاست و شخصیت دوقطبی دارد. دیروز پدر و مادر این پسر کاملا اتفاقی درگاراژ خانهشان که تنها چند متر با خانه ما فاصله دارد یک بمب پیدا کردند. در یک چشم به هم زدن انگار ما وارد یک فیلم اکشن شده بودیم و دو متخصص خنثیسازی بمب با لباس مخصوص، یک ربات و یک سگ بمبیاب از پنجره خانه ما دیده میشدند.
ماموران ویژه و ماشینهای عجیب و غریب همهجا بودند و در یک سمت چند اپراتور مشغول هدایت ربات بودند و در سمت دیگر چند مامور ویژه با بیسیم به هلیکوپتر بالای سرمان چیزی میگفتند. سرتان را درد نیاورم در نهایت ربات بمب را در گاراژ پیدا کرد و آن را به خیابان آورد و بعد از آنکه بمب را درون محفظهای مخصوص قرار دادند آن را منفجر کردند. دیوارهای خانه ما لرزید، چند شیشه شکست و چند قاب از روی دیوار به زمین افتاد. بعد از آن سگ بمبیاب به درون خانه رفت اما ظاهرا بمب یا مواد منفجره دیگری در خانه نبود و حالا ما و تمام خانههای اطراف به این فکر میکنیم که اگر پدر و مادر پسر بمب را پیدا نکرده بودند چه میشد.
یک انتقام کوچک
یکی از همسایههای ما خانوادهای با پدری الکلی و بسیار خشن است. از هفت روز هفته تقریبا در نیمی از روزها از این خانه صدای بلند دعوا(فریادها و فحاشی مرد و صدای گریه زن و بچهها) به گوش میرسد. ظاهرا در آخرین مرتبه یکی از همسایهها فکر کرده که دیگر کافی است و با پلیس و بخش خشونت خانگی تماس گرفته و به دلیلی نامعلوم مرد همسایه به این نتیجه رسیده که این تماس کار من بوده است. مدتی قبل او ظاهرا از روی فنس خانه ما پریده و بعد از خرد کردن شیشههای پنجره و پرتاب چند شیشه نوشیدنی به در خانه ما، این بلا را بر سر ماشین من آورده است.
همانطور که میتوانید حدس بزنید به پلیس گزارش دادیم و هرچند فنس از سمت خانه این مرد آسیب دیده و حتی آجر پرتاب شده دقیقا با آجرهای خانه مرد مطابقت دارد اما پلیس به ما خبر داد که چون مرد را در هنگام ارتکاب جرم ندیدهایم نمیتوانند کاری بکنند. امروز وقتی داشتم فنس را تعمیر میکردم مرد با لبخندی آزاردهنده برای تماشای من آمد و با صدای بلند اعلام کرد که هرکاری دوست داشته باشد با خانوادهاش میکند. بعد به من گفت که حدس میزند مهاجم خانه ما فقط میخواسته یک اخطار به ما بدهد وگرنه حتما میتوانسته کارهای بسیار بدتری بکند.
از مزایای داشتن یک همسایه احمق
همسایه احمق ما در یک مراسم خاص خانه خودش و بخشی از خانه من و یک همسایه دیگر را به آتش کشید. ظاهرا او و خانوادهاش در حالی که کلی وسایل آتشبازی در گاراژ خانه انبار کرده بودند دچار حادثه شدند و حالا نه تنها خودشان بلکه من و خانوادهام و همسایه سمت دیگرشان باید هفتهها و بلکه ماهها در یک هتل زندگی کنیم.
وقتی زیادی فیلمهای غرب وحشی تماشا میکنی
همسایه دیوار به دیوار ما(ما در یک آپارتمان زندگی میکنیم و اتاق خوابهای خانه من و همسایهام با یک دیوار از هم جدا شده است) یک مرد عجیب و تنهاست و دیشب من به بدترین شکل ممکن فهمیدم او هرشب با یک اسلحه مسلح شده و آماده شلیک در تختش میخوابد. دیشب من در اتاق خواب پشت میز کامپیوتر نشسته بودم مشغول انجام کارهایم بودم و ناگهان در سکوت شب صدایی وحشتناک باعث شد از جایم بپرم و چیزی به سرعت از کنار پایم رد شد.
چند دقیقه زمان لازم بود تا بتوانم تکان بخورم و در نهایت فهمیدم از اتاق خواب همسایهام گلولهای شلیک شده، از دیوار و سپس از کنار پای من گذشته و در دیوار بعدی متوقف شده است. میتوانید سوراخهای گلوله را در تصویر ببینید. بعد از آمدن پلیس مرد همسایه انگار که میخواست خیال ما را راحت کند گفت که نیازی نیست نگران باشیم چون او هر شب با یک اسلحه مسلح به خواب میرود و این بار به صورت تصادفی اسلحه شلیک کرده است. نکته جالب اینجاست که اگر دیشب همسایه من قبل از شلیک فقط چند مرتبه در خواب پهلو به پهلو شده بود و اسلحه با زاویه متفاوتی شلیک شده بود الان ممکن بود من مرده باشم.
ارسال نظر