۱۶۶۳۸۱
۲ نظر
۵۰۷۶
۲ نظر
۵۰۷۶
پ

پاراگراف کتاب (۱۷)

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.

پاراگراف کتاب (17)




برترین ها: وقتي خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ­اي را به عهده گرفته ام! اما وقتي دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خواني را جستجو کردم آنهم به اميد يافتن چند تعريف مناسب نه تنها هيچ نيافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقيده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل مي کند، اما به هر حال يک جستجو­گر قوي و مهم است و مي بايست مرا در يافتن ۲ يا ۳ تعريف در مورد كتاب کمک مي کرد؛ اما اين که بعد از مدتي جستجو راه به جايي نبردم، به اين معني است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.

راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه­ هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.

*****
گفتم: اما از علوم دینی همین قدر سرم می شود که شما کاتولیک ها در برابر فردی بی اعتقاد مثل من همان قدر سر سخت هستید که جهود ها در برابر مسیحی ها و مسیحی ها در مقابل کسانی که کافر هستند. من مدام از شما فقط کلماتی چون قانوت و الهیات می شنوم- و تمام اینها را هم شما در واقع به خاطر یک تکه کاغذ احمقانه که باید از طرف مقامات دولتی صادر شود مطرح می کنید.
گفتم: اسقف, لعنت بر شیطان, مسئله ای که منجر به تولید یک بچه می شود موضوعی نسبتاً بی پرده و صریح است. اما اگر دلتان بخواهد می توانیم درباره ی لک لک ها با هم حرف بزنیم, اما هر آنچه شما در موعظه هایتان در مورد این مسئله صریح زیر گوش مردم می خوانید, چیزی جز چاپلوسی و ریا نیست. شما تصور می کنید که این جریان یک کثافتکاری خلاف قانون و اخلاق است که بر خلاف طبیعت و تنها به منظور دفاع از خود در زندگی زناشویی به کار گرفته می شود و با این خیال واهی نیاز جسمی را از جنبه ی دیگر قضیه که با آن ارتباط تنگاتنگ و عمیقی دارد و پیچیده تر نیز هست, جدا می سازید. اما حتی زنی که به اجبار تن به تقاضای شوهرش می دهد و یا دائم الخمری که برای رفع نیاز نزد فاحشه ای می رود گوشت صرف نیستند, و در وجود آنها نیز چیزی وجود دارد که در ارتباط با جسم چیزی را تشکیل می دهد که شما قادر به درک چند و چون آن نیستید.
گفت: من متحیر هستم که شما چقدر راجع به این مسئله فکر کرده اید.
فریاد زدم: متعجب هستید, شما باید از سگ های بی خیالی تعجب کنید که به زنانشان به چشم مایملک قانونی خود نگاه می کنند.
از این که می‌شنوم هنوز چیزی به نام "وظیفه‌ی زناشویی" وجود دارد و قانون و کلیسا زن را طبق قرارداد موظف به اطاعت از آن می‌کند دلواپس می‌شوم و ترس وجودم را فرا می‌گیرد. محبت و صمیمیت را نمی‌توان با زور در مردم به وجود آورد
به اعتقاد من, عصر ما تنها شایسته ی یک لقب و نام است:«عصر فحشا» . مردم ما به تدریج خود را به فرهنگ فاحشه ها عادت می دهند...!

عقاید یک دلقک / هاینریش بل / مترجم محمد اسماعيل زاده

پاراگراف کتاب (17)

مارگارت: می‌دانی احساس من شبیه به چیست، بریک؟ من تمام مدّت احساس می‌کنم مثل یک گربه روی یک شیروانی داغ ایستاده‌ام!
بریک: پس از روی شیروانی بپر، بپر. گربه‌ها از روی شیروانی می‌پرند و با چهار دست و پای‌شان به زمین می‌افتند بدون اینکه زخمی شوند.
مارگارت: اوه، بله.
بریک: این کار را بکن! به خاطر خدا این کار را بکن…
مارگارت: چه‌کار کنم؟
بریک: یک عاشق پیدا کن!

گربه روی شیروانی داغ / تنسی ویلیامز / مترجم: مرجان بخت‌مینو

پاراگراف کتاب (17)

آیا کتابی بی‌پدر، مجلدی یتیم در این دنیا وجود دارد؟ کتابی که زاده‌ی کتاب‌های دیگر نیست؟ ورقی از کتابی که شاخه‌ای از شجره‌ی پر‌شکوه تخیل ادبی آدمی نباشد؟ آیا خلاقیتی بدون سنت هست؟ و باز، آیا سنت بدون نو شدن، آفرینشی جدید، نو رستن قصه‌های دیرنده، دوام می‌یابد؟...!

آئورا / کارلوس فوئنتس /مترجم: عبدالله کوثری

پاراگراف کتاب (17)

از تحلیل گری سهام تا شیشه شوری ، فاصله خیلی زیادی هست.
راستشو بخواین شستن شیشه ها برام کمتر استرس داشت. اگه قرار باشه چیزی سقوط کنه خودم هستم نه قیمت سهام ...!
... مرد یخی گفت: وقتی این‌طور نگات می‌کنم، درست مثل اینه که به عمق یخ‌ها نگاه می‌کنم. می‌تونم همه‌‍‌‌‌چیز رو در مورد تو ببینم.
از او پرسیدم: می‌تونی آینده‌ام رو ببینی؟
خیلی آرام گفت: من نمی‌تونم آینده رو ببینم.اصلاً علاقه‌ای به آینده ندارم. اگه بخوام دقیق‌تر بگم هیچ تصوری از آینده ندارم. برای این‌که یخ هیچ آینده‌ای نداره. تنها چیزی که یخ داره گذشته‌ایه که درون اون به دام افتاده. این‌طوریه که یخ می‌تونه همه‌چیزو حفظ کنه. اون‌قدر روشن و متمایز و واضح که انگار هنوز جریان داره. این ذات یخه...!

دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای آوریل (شامل ۷ داستان کوتاه) / هاروکی موراکامی / مترجم: محمود مرادی

پاراگراف کتاب (17)

از زخم های كوچك است كه انسان می نالد وقتی ضربه سهمگين باشد لال می شود آدم...!

چاه بابل/ رضا قاسمی

پاراگراف کتاب (17)

... شهامت از آنِ آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه می کنند و روشن و صریح این عبارت را به خودشان می گویند، فقط به خودشان:
"آیا من حق اشتباه کردن دارم؟"
فقط همین چند واژه ...
شهامت نگاه کردن به زندگی خود از رو به رو و هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن.
شهامت همه چیز را شکستن، همه چیز را زیر و رو کردن ...
به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض؟ البته که نه، نه به خاطر خودخواهی ...
پس چه؟ غریزه بقا؟ میل به زنده ماندن؟ روشن بینی؟ ترس از مرگ؟
شهامت با خود رو به رو شدن. دست کم یک بار در زندگی. رو به رو با خود. تنها خود. همین.
"حق اشتباه" ترکیب بسیار کوچکی از واژه ها، بخش کوچکی از یک جمله، اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد؟
چه کسی جز خودت؟

من او را دوست داشتم / آنا گاوالدا / مترجم: الهام دارچینیان

پاراگراف کتاب (17)

... وقتی می خوای بدونی تو محله ی پولدارا هستی یا وسط گداها، به زباله هاشون نگاه کن. اگه نه اثری از زباله دیدی نه از سطلش بدون که اهل محل خیلی پولدارن. اگه سطل دیدی اما اثری از زباله نبود مردم پولدارن ولی نه خیلی! اگر زباله ها کنار سطل ها ریخته بود معلومه که مردن نه پولدارن نه گدا. اگر فقط زباله دیدی و اثری از سطل نبود، مردم فقیرن و اگه مردم توی زباله ها می لولیدن خیلی گدان...!

گل های معرفت (مجموعه داستان)/ اریک امانوئل اشمیت / مترجم: سروش حبیبی

پاراگراف کتاب (17)

یک بار دزدکی با هم رفتیم سینما و من دو ساعت تمام به جای فیلم او را تماشا کردم. دو سال گذشت. جیبهایم خالی بود و من هنوز عاشق فروغ بودم. گرسنگی از یادم رفته بود.
یک روز فروغ پرسید: «کی ازدواج می کنیم؟»
گفتم: «اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض های آب و برق و تلفن و قسط های عقب افتادۀ بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آبگرمکن و اجاره نامه و اجاره نامه و اجاره نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمۀ نان از کلۀ سحر تا بوق سگ و گرسنگی و جیبهای خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم و تو به جای عشق باید دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و خرید و میهمانی و نق و نوق بچه و ماشین لباسشوئی و جارو برقی و اتو و فریزر و فریزر و فریزر باشی. هر دومان یخ می زنیم. بیشتر از حالا پیش همیم اما کمتر از حالا همدیگر را می بینیم. نمی توانیم ببینیم. فرصت حرف زدن با هم را نداریم. در سیالۀ زندگی دست و پا می زنیم، غرق می شویم و جز دلسوزی برای یک دیگر کاری از دستمان ساخته نیست. عشق از یادمان می رود و گرسنگی جایش را می گیرد...!

عشق روی پیاده رو (مجموعه داستان)/ مصطفی مستور

پاراگراف کتاب (17)

مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!
مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به "عادت آب دادن گل‌های باغچه" بدل شود!
عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست. پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن.
تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق.
چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟
عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد، مگر یک بار برای همیشه.
جام بلور، تنها یک بار می‌شکند. می‌توان شکسته‌اش را، تکه‌هایش را، نگه داشت. اما شکسته‌های جام، آن تکه‌های تیز برنده، دیگر جام نیست. احتیاط باید کرد.
همه چیز کهنه می‌شود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز. بهانه‌ها، جای حس عاشقانه را خوب می‌گیرند...!

يك عاشقانه آرام / نادر ابراهيمی

پاراگراف کتاب (17)

... عشق همیشه تنها راه حل درست برای ادامه زندگی اجتماعی دلخواه نیست بلکه گاهی باعث نقطه مقابل آن میشود. عشق امروزه به معنی اشتیاق به تسلیم شدن در برابر معشوق جلوه میکند از همین رو کسی که خود را دراختیار دیگری قرار میدهد یا به تعبیری تسلیم میشود باید پیشاپیش منتظر ضربه های مداوم معشوق باشد.
بنابراین میتوانم بگویم عشق را از زاویه ای میشود به انتظار تعبیر کرد انتظار ضربه ای که هر لحظه ممکن است به ما اصابت کند. ضربه ها هر چه سنگین تر باشند زندگی ما به دیگران نزدیکتر، معیشتمان واقعی تر و حیاتمان حقیقی تر است در عوض فقدان آن ضربه ها باعث می شود انسان همچون بالن از هوا پر شود سبک و سبکتر گردد به پرواز درآید و از انسانها و زمینیان دور شود به انسانی غیر واقعی تبدیل شده و آزادانه به حرکت می پردازد و از همه مهمتر این که زندگی انسان بی معنا و پوچ می شود این نوع زندگی بسیار تلخ و غیر قابل تحمل است...!

بار هستی/ میلان کوندرا / مترجم: پرویز همایون پور

پاراگراف کتاب (17)

وقتی که رفتم، فهمیدم هیچ چیز آزاردهنده تر از اجبار روبه رو شدن با وسایل یک انسان مرده نیست. همه چیز راکد است:
این وسایل تنها در خدمت آن حیاتی معنا دارند که از آن ها استفاده می کند. وقتی آن حیات پایان یابد، چیزها تغییر می کنند، حتی اگر به همان شکل باقی مانده باشند حضور دارند و با این حال حاضر نیستند: ارواحی عینی، محکوم به بقا در جهانی که دیگر به آن تعلق ندارند.
چه فکری می شود کرد مثلا درباره ی کمد مملو از لباس هایی که در سکوت انتظار می کشند تا دوباره پوشیده شوند توسط مردی که برنخواهد گشت تا در کمد را باز کند؟ یا ریش تراش برقی که توی حمام گذاشته شده و هنوز پر از خرده های آخرین اصلاح است؟
یا یک دوجین تیوپ خالی رنگ مو که در یک چمدان سفری چرمی پنهان شده اند؟
ناگهان آشکار شدن چیزهایی که آدم میلی به دیدن شان ندارد، میل به دانستن شان ندارد. غمناک است و در عین حال به نوعی ترسناک.
چیزها به خودی خود معنایی ندارند، مثل ابزار پخت و پز تمدنی نابود شده. و با این وجود حرف هایی برای گفتن به ما دارند؛ حضورشان نه به صورت اشیا، بلکه به عنوان بقایای تفکر و خودآگاهی، و مظاهر انزوایی که انسانی به واسطه شان درباره ی خودش تصمیم می گیرد؛ که موهایش را رنگ کند، که این پیراهن را بپوشد یا آن یکی را، که زندگی کند، که بمیرد. و بیهودگی همه ی وقتی مرگ از راه می رسد...!

اختراع انزوا / پُل اُستر / مترجم: بابک تبرایی

پاراگراف کتاب (17)

مهم نيست جزء كدام گروه باشی، هميشه توی آن يكی بيشتر خوش می گذرد.

عوارض جانبی ۱/ وودی آلن / مترجم: لادن نژاد حسينی

پاراگراف کتاب (17)

... در حسرتِ زندگیِ دیگران. برای این است که از بیرون که نگاه می‌کنی، زندگیِ دیگران یک کل است که وحدت دارد، اما زندگیِ خودمان که از درون نگاهش می‌کنیم، همه‌اش تکه‌تکه و پاره‌پاره به نظر می‌آید. هنوز هم در پیِ سرابِ وحدت می‌دویم...!

یادداشت‌ها (جلدِ دوم) / آلبر کامو / مترجم: خشایار دیهیمی

پاراگراف کتاب (17)

... از اصول معتبر زندگی لنی این بود که هر وقت با چیزی مخالف بود بگوید موافقم. چون کسانی که عقاید احمقانه شان را ابراز میکنند اغلب بسیار حساسند. هر قدر عقاید کسی احمقانه تر باشد کمتر باید با او مخالفت کرد. باگ میگفت حماقت بزرگ ترین نیروی روحانی تمامِ تاریخ بشر است. میگفت باید در برابر آن سر تعظیم فرود آورد، چون همه جور معجزه ای از آن ساخته ست...!

خداحافظ گاری کوپر / رومن گاری / مترجم: سروش حبیبی

پاراگراف کتاب (17)

توی دنیا دو طبقه مردم هستند: بچاپ و چاپیده.
اگر نمیخواهی جزو چاپیده ها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی. سواد زیادی لازم نیست، آدم را دیوانه می کنه و از زندگی عقب می اندازه. فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن. چهار عمل اصلی را که یاد گرفتی، کافیست، تا بتوانی حساب پول را نگهداری و کلاه سرت نره، فهمیدی؟
حساب مهمه! باید هر چه زودتر وارد زندگی شد. همینقدر روزنامه را توانستی بخوانی بسه. باید کاسبی یاد بگیری. با مردم طرف بشی، از من میشنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش، خیلی بهتره تا بری کتاب جامع عباسی را یاد بگیری! سعی کن پررو باشی، نگذار فراموش بشی، تا میتوانی عرض اندام بکن. حق خودت را بگیر. از فحش و تحقیر و رده نترس، حرف توی هوا پخش میشه.
هر وقت ازین در بیرونت انداختند، از در دیگر با لیخند وارد بشو.
فهمیدی؟ پررو، وقیح و بی سواد. چون گاهی هم باید تظاهر به حماقت کرد تا کار بهتر درست بشه ........ نان را به نرخ روز بايد خورد.
سعی كن با مقامات عاليه مربوط بشی، با هركس و هر عقيده‌ای موافق باشی، تا بهتر قاپشان را بدزدی.
من می خواهم که تو مرد زندگی بار بیایی و محتاج خلق نشی. كتاب و درس و اينها دوتا پول نمی ارزه! خيال كن تو سر گردنه داری زندگی مي‌كنی: اگر غفلت كردی تو را می چاپند. فقط چند تا اصطلاح خارجی و چندتا كلمه قلنبه ياد بگير، همين بسه. آسوده باش! من همه ی این وزرا و وکلا را درس میدم. چیزیکه مهمه باید نشان داد که دزد زبر دستی هستی که به آسانی مچت واز نمیشه و جزو جرگه ی آنهایی و سازش می کنی. باید اطمینان آنها را جلب کرد تا ترا از خودشان بدانند. ما توی سرگردنه داریم زندگی میکنیم...!

حاجی آقا / صادق هدايت / سال انتشار ۱۳۴۴

پاراگراف کتاب (17)
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • سارا

      اي باغ پر سخاوت انديشه هاي ناب
      پنهان به برگ برگ تو اعجاز آفتاب
      جان من و تو يك نفس از هم جدا مباد
      اي خوب جاودانه اي دوست اي كتاب
      فريدون مشيري

    • بدون نام

      چقدر خوب بود ايندفعه. ممنونم برترينها

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج