۴۳۵۳۷۸
۱ نظر
۵۰۷۵
۱ نظر
۵۰۷۵
پ

پاراگراف کتاب (۹۸)

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.

برترین ها: وقتي خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ­اي را به عهده گرفته ام! اما وقتي دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خواني را جستجو کردم آنهم به اميد يافتن چند تعريف مناسب نه تنها هيچ نيافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقيده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل مي کند، اما به هر حال يک جستجو­گر قوي و مهم است و مي بايست مرا در يافتن ۲ يا ۳ تعريف در مورد كتاب کمک مي کرد؛ اما اين که بعد از مدتي جستجو راه به جايي نبردم، به اين معني است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.

راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه­ هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
*****
جوانی نزد سقراط آمد و گفت: می خواهم فلسفه را از تو بیاموزم. سقراط گفت: با یقین آمدی؟ جوان گفت: بلی!

آنگاه سقراط جوان را به کنار حوضی آورد و گفت: سرت را داخل آن کن. جوان سرش را داخل حوض کرد، لحظاتی بعد سقراط گردن جوان را گرفت و داخل آب نگه داشت، دقایقی چند که آن جوان داشت خفه می شد و دست های خود را به نشانه تقلا حرکت میداد و سقراط گردن او را رها کرد! جوان نفس نفس زنان سر خود را بیرون آورد و علت این کار را از سقراط پرسید.
سقراط جواب داد: در آن لحظات با تمام وجود خود چه چیزی را طلب می کردی؟ جوان گفت: فقط هوا را طلب میکردم و سقراط گفت: حال به خانه برو و فکر کن، اگر به مرحله ای رسیدی که فلسفه را به تو بیاموزم، این بهترین تمثیل است برای آموختن، آیا ما به این مرحله رسیده ایم؟

لطفا گوسفند نباشید | محمود نامنی
پاراگراف کتاب (98)
در همین لحظه که من در حال نوشتنم، در گوشه ی دیگری از جهان، انسان های زیادی گرسنه اند. اگر ژان پل سارتر بود میگفت من در برابر این گرسنگی مسئولم. البته من اعتراض می کردم: من نمیدانم آنجا چه خبر است و برای تغییر وضع اسفبار موجود، کار چندانی از دستم برنمی آید.
ولی سارتر می گفت این منم که انتخاب کرده ام بی خبر بمانم و به جای آنکه خود را درگیر این وضع اسفبار کنم، در این لحظه ی خاص فقط بنویسم. می توانستم فراخوانی بدهم و اعانه جمع کنم یا از طریق ارتباطاتی که در اصحاب رسانه دارم، توجه همگان را به وضع موجود جذب کنم، ولی انتخاب کرده ام آن را نادیده بگیرم. من در برابر آنچه می کنم و آنچه انتخاب می کنم که نادیده بگیرم، مسئولم.

روان درمانی اگزیستانسیال | دکتر اروین د. یالوم
پاراگراف کتاب (98)
هوس چیزی نیست که می بینی... چیزی هست که تصور میکنی کسی که می بیند، میابد... شخصی را که همواره در رویاهایش داشته پیدا می کند... می داند که بزرگترین لذت زندگی، رابطه جنسی نیست و این شهوت هرگز نقطه ی آغاز محسوب نمی شود. کسی که عاشق می شود، همواره عشق را در سینه ی خود دارد، حتی زمانی که عشق در دسترس نباشد.
تماس بدنها، آخرین قطره برای پرتر کردن لیوان پر است. میتواند ساعت ها در کنار معشوق بنشیند و روزها در کنار یکدیگر باقی بمانند. می توانند روزی رقصی را شروع کنند و روز بعد آن را به پایان برسانند. حتی می توانند هرگز آن را خاتمه ندهند... برای لذت بیشتر... این کار، هیچ ربطی به آن یازده دقیقه ندارد.

یازده دقیقه | پائولو کوئلیو
پاراگراف کتاب (98)
آیا انسان می تواند برای چیزهایی که اتفاق نیفتاده، دلتنگ شود؟

ما درباره ی دوره هایی از زندگی مان با عنوان افسوس صحبت می کنیم؛ وقتی که تقریبا مطمین هستیم تصمیمی که گرفته بودیم، اشتباه بوده. اما می شود در نوعی سرخوشی عجیب و شیرین فرو رفت، نوعی نوستالژی برای چیزهایی که می توانسته وجود داشته باشد. ما می توانیم درست از کنار چیزهای خیلی مهم عبور کنیم؛ عشق، کار، رفتن به شهر یا کشوری دیگر. یا زندگی دیگر.
عبور کردن و نزدیک بودن. در حالی که در آن حالتِ اندوه که بسیار شبیه حالت هیپنوتیزم است، می توانیم علی رغم تمام مسائل، بخش کوچکی از چیزهایی را که می توانسته وجود داشته باشد، به دست بیاوریم.

درست مثل پیداکردن فرکانس یک رادیو در محلی دور. پیام مبهم است، با این حال اگر آدم با دقت گوش کند، هنوز می تواند آن بخشی از موسیقی زندگی را که تاکنون هرگز نشنیده بود، بشنود. جمله هایی را بشنود که هیچ وقت گفته نشده، طنین انداختن صدای پای خود را در مکان هایی بشنود که هرگز آنجا نبوده؛ می تواند در ساحلی موج سواری کند که هیچ وقت ماسه ای آن را لمس نکرده.

صدای خنده و کلمات عاشقانه ی زنی را بشنود که هیچ چیز بینشان اتفاق نیفتاده است...

دفترچه یادداشت قرمز | آنتوان لورِن
پاراگراف کتاب (98)
از قدیم گفته اند اگر اولین کاری که هر روز صبح انجام می دهی خوردن یک قورباغه ی زنده باشد، در طی روز خیالت راحت خواهد بود که بدترین کاری را که ممکن است در تمام طول روز برایت رخ دهد پشت سرگذاشته ای.

قورباغه شما بزرگ ترین و مهم ترین کار شماست و هدفی است که اگر اکنون کاری روی آن انجام ندهید بیشتر مایل هستید از انجام آن طفره بروید و تنبلی کنید.

همچنین این هدف می تواند بیشترین تاثیر مثبت را بر زندگی و نتایج تان در آن لحظه داشته باشد.

همچنین می گویند: اگر مجبورید دو تا قورباغه بخورید، اول زشت ترین آن ها را بخورید.

قورباغه را بخور! | برایان تریسی
پاراگراف کتاب (98)
نامه ای از زندان به لُرد آلفرد داگلاس

در مورد خودت، آخرین حرف من این است: از گذشته نترس. چنانچه مردم بگویند جبران ناپذیر است باور نکن. باید خودم را وادارم تا به چشم دیگری به آن نگاه کنم، کاری کنم مردم با نگاهی دیگر به آن بنگرند، کاری کنم که خداوند با نگاهی دیگر در آن نظر کند.

این کار فقط با پذیرش کامل گذشته ام به عنوان بخشی ناگزیر از تکامل زندگی و شخصیتم امکان پذیر است. با سر فرود آوردن در برابر تک تک رنج هایی که کشیده ام. شاید من انتخاب شده ام تا چیزی بس شگفت انگیزتر به تو بیاموزم. معنای اندوه و زیبایی آن را...!

دوستِ مهربانت اسکار وایلد

از اعماق | اسکار وایلد
پاراگراف کتاب (98)
خداوند به همان راحتی به زمین می آید که موسیقی موتزارت به آسمان می رود؛ اما گوش شنیدن آن را نداریم.

دست های خود را در آب رودخانه ای بگیرید. آبی را که به این مانع پیش بینی نشده برخورد می کند و شیوه ی خندانش را در دور زدن مانع نگاه کنید. بگذارید طراوت از دستان شما به روحتان منتقل شود. مانند یک کودک جلوی حشره ای خم شوید و ذهن خود را از هر فکری خالی کنید و به صدای آبی که رد می شود و به بی پروایی روشن زمانی که می گریزد گوش دهید. در همان لحظه یکی از سونات های موتزارت را حس کرده اید، دیده اید و شنیده اید.

فراتر از بودن | کریستین بوبن
پاراگراف کتاب (98)
آخه مترسک میهن پرستی یه پاپوش به اسم دشمن خونی و یه سرپوش به اسم شهامت طلبی لازم داره. معلومم هست که بعدش همه شون می گن راهشون راه حقه و پای خداهاشونو می کشن وسط، آخر سرهم این پدرا و مادرا و بچه های از دنیا بی خبرن که بایست تاوان جنگ رو بدن!
جناب آقای ارتشبد هفت تا مدال و یه ملک اربابی می گیرد، اون وقت بازمانده های بینوای کشته ها اگه سه مارک ماهونه ای که بابت لز دست دادن باباشون می گیرن نباشه، کارشون ساخته ست. بابت پسرا هم پولی به کسی نمی دن. اونا مجانی ان. یاد بابام گرامی.

بعضی ها هیچوقت نمی فهمند | کورت توخولسکی
پاراگراف کتاب (98)
روزی دوباره یکدیگر را در جایی دیگر خواهیم دید، بی آنکه زمانش را داشته باشیم. من ترانه ای که انسان ها را خواب می کند، اما چهارمی، ترانه ی عشق را باید همیشه از تو بیاموزیم. عشق هم قدرت مرگ را دارد. هر دو مانند آب اند، از هر مانعی می گذرند و در آخر پیروز می شوند.

آفریده ی عشق و مرگ | گابریله الیوت
پاراگراف کتاب (98)
آیا سرتاسر دنیا آدمی هست که حق بخشودن داشته باشد و بتواند ببخشد؟

من هماهنگی نمی خواهم. از روی محبت به انسانیت آن را نمی خواهم. ترجیح می دهم با رنج قصاص نشده و خشم اقناع نشده ام بمانم. حتی اگر بر خطا بوده باشم. بعلاوه، برای هماهنگی تاوانی بسیار سنگین خواسته می شود؛ از وسع ما خارج است که برای وارد شدن به آن این همه تاوان بپردازیم.
پس شتاب می ورزیم بلیت ورودی ام را پس بدهم، و اگر آدم درستی بوده باشم وظیفه دارم هرچه زودتر آن را پس بدهم. و همین کار را هم دارم میکنم. آلیوشا این طور نیست که خدا را قبول نکنم، منتها در نهایت احترام بلیت را به ایشان برمی گردانم.

برادران کارامازوف | فئودور دایستایفسکی
پاراگراف کتاب (98)
شوربختی مرد در این است که سن خود را نمی بیند. جسمش پیر میشود اما تمنایش همچنان جوان میماند. زن هستی اش با زمان گره خورده؛ آن ساعت درونی که نظم می دهد به چرخه ی زایمان، آن عقربه که در لحظه ای مقرر می ایستد روی ساعت یائستگی. این ها همه پای زن را راه می برد روی زمین سخت واقعیت.

هر روز که می ایستد برابر آینه تا خطی بکشد به چشم یا سرخی بدهد به لب، تصویر روبرو خیره اش می کند به ردپای زمان که ذره ذره چین می دهد به پوست اما مرد...!

پایش لب گور هم که باشد، چشمش که بیفتد به دختری زیبا، جوانی او را میبیند اما زانوان خمیده و عصای خود را نه. مگر وقتی که واقعیت با بی رحمی تمام آوار شود روی سرش.

چاه بابل | رضا قاسمی
پاراگراف کتاب (98)
تو ببین چه کارها اینجا میشه، مثل شتر کار میکنیم آن وقت به جای قدردانی هرکس دلش خواست تو دهنی میزنه و احدی از ما دفاع نمیکنه.

اربابان، من و تو را استخدام کرده اند که به آنها خدمت کنیم اما هرکس که زورش برسه حق داره ما را کتک بزنه آخه اگر پاره پاره هم بشی نمیتونی در آن واحد همه را راضی کن، هرکی را هم راضی نکردی از او کتک میخوری فراری ها، بیخانمنها و گرسنه ها را استخدام میکنند. اونا به لقمه ای نان محتاجند، اینجا لااقل می تونن بخورن، برای رفع گرسنگی به همه چیز تن در میدن.

چگونه فولاد آبدیده شد | نیکلای آستروفسکی
پاراگراف کتاب (98)
بهترین فرشته ها همین شیطان بود. مرد و مردانه ایستاد و گفت: نه. سجده نمی کنم، تو را سجده می کنم اما این آدمک های کثیفی را که از گلِ متعفن ساخته ای، این موجود ضعیف و نکبتی را که برای شکم چرانیش خدا و بهشت و پرستش و عظمت و بزرگواری و آخرت و حق شناسی و محبت و همه چیز و همه کس را فراموش می کند، برای یک شکم انگور یا خرما یا گندم، گوسفندوار پوزه اش را به زمین فرو می برد و چشمش را بر آسمان و بر تو می بندد، سجده نمی کنم!

کویر | دکتر علی شریعتی
پاراگراف کتاب (98)
آزادی صوری که با وسایل خارجی بدست می آید، جز اشتباه چیزی نیست.

پریشانی است. بیابان است که جز علفهای تلخ ترس و یاس چیزی به بار نمی آورد و این، کاملا طبیعی است. چون فقط عطیه ی درون است که ارزشی ابدی و راستین دارد. جهت رشد انسان، نه از پایین به بالا، بلکه از درون به بیرون است. و این، در زندگی شرط اساسی هر نوع آزادی است.

آزادی، محیطی اجتماعی نیست که تصنعا بتوان بوجودش آورد، بلکه وضعی است که در برابر خود و جهان به خود میگیریم و باید هر آن در بدست آوردنش بکوشیم. این محدودیتی است که انسان را آزاد میکند.

گفتگو با کافکا | گوستاو یانوش
پاراگراف کتاب (98)
خدا گفت: لیلی عشق می ورزد تا نمیرد.

دنیا، لیلی زنده می خواهد.

لیلی آه نیست، لیلی اشک نیست، لیلی معشوقی مرده در تاریخ نیست، لیلی زندگی ست...

اگر لیلی بمیرد، دیگر چه کسی لیلی به دنیا بیاورد؟ چه کسی گیسوان دختران عاشق را ببافد؟

چه کسی طعام نور را در سفره های خوشبختی بچیند؟ چه کسی غبار اندوه را از طاقچه های زندگی بروید؟

چه کسی پیراهن عشق را بدوزد؟

لیلی! قصه ات را دوباره بنویس.

لیلی به قصه اش برگشت. این بار نه به قصد مردن

که به قصد زندگی.

و آن وقت به یاد آورد که تاریخ پر بوده از لیلی های ساده گمنام.

لیلی نام تمام دختران زمین است | عرفان نظرآهاری
پاراگراف کتاب (98)
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • بدون نام

      بسیار عالی
      ببخشید کتاب کویر دکتر شریعتی کدوم انتشار هست؟؟؟

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج