adexo3
۵۹۳۸۰۱
۵۰۶۰
۵۰۶۰
پ

طنز؛ حقایقی است که باید بدانی

سال گذشته دقیقا در چنین روزهایی خبری مهمي در رسانه‌های داخلی منتشر شد. خبری که میانگین امید به زندگی در بخشی از جوانان را چند سال افزایش داد. خبری که باعث کاهش روند خروج ارز از کشور شد. خبری که مژده‌دهنده تحولات عظیمی بود.

علیرضا مصلحی در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:

سال گذشته دقیقا در چنین روزهایی خبری مهمي در رسانه‌های داخلی منتشر شد. خبری که میانگین امید به زندگی در بخشی از جوانان را چند سال افزایش داد. خبری که باعث کاهش روند خروج ارز از کشور شد. خبری که مژده‌دهنده تحولات عظیمی بود. خبر این بود: ريیس سازمان میراث فرهنگی اعلام کرد:«ایران علاقه‌مند به استفاده از تجربیات تایلند در توسعه گردشگری است». با انتشار این خبر موجی از شادی و نشاط، گروهی از جوانان را در برگرفت. افرادی در کوی و برزن شادمانه می‌دویدند و فریاد می‌زدند: «یِسسسس، یِسسسس». در همان ایام یکی از دوستان با من تماس گرفت و درحالی‌که شور و شعف در لحنش هویدا بود گفت:«چند میلیون جلو افتادم. سفر تایلند رو کنسل کردم.
بالاخره سر و سامون گرفتم». در پس زمینه حرف‌هایش صدای هلهله و شادی به گوش می‌رسید. گویا پدر و پدربزرگش در حال پایکوبی به سبک مردمان ایسلند بودند. خانوادگی خیلی رفیق هستند. اما آن‌طور که فکر می‌کرد نشد. الان چند ماهی است که هر هفته با سازمان میراث فرهنگی تماس می‌گیرد و درحالی‌که نشانه‌های افسردگی در لحنش هویداست، می‌پرسد:«پس این تایلند چی شد لعنتی‌ها؟» درست است که در خیلی از مسائل با هم اختلاف نظر داریم ولی روحیه مطالبه‌گری‌اش را دوست دارم.موضوع تایلند در واقع بهانه‌ای بود تا مساله‌ اصلی را بیان کنم. آن مساله این است. «واقعیت همیشه نسخه هیجان‌انگیز از اتفاقات نیست.
همیشه آنچه که انتظار و باور داریم اتفاق نمی‌افتد. معمولا وقایع دوست دارند ما را غافلگیر کنند پدرسوخته‌ها». بگذارید مثالی بزنم. یکی دیگر از دوستان ما همیشه آرزو داشت با یک دختر قدبلند ازدواج کند. ۹۵ درصد دختران قد‌بلندی را که دیده بود عاشق‌شان شده بود. آن پنج درصد هم اولش عاشق بوده اما متوجه شده که آن‌ عزیزان مانکن‌های پلاستیکی هستند و به ناچار صرف نظر کرده. ساعت هشت صبح اولین روز کاری‌اش در یک شرکت با خانمی قدبلند که قرار بود همکارش باشد روبه‌رو شد. رأس ساعت هشت و ۱۵دقیقه به شدت عاشق شد و ساعت سه بعد از ظهر همان روز از آن خانم خواستگاری کرد. حالات عجیبی داشت.
آرزوی چندین ساله‌ای که با رویای آن، زندگي‌اش را ‌گذرانده بود، در یک قدمی‌اش می‌دید. راه می‌رفت و شعر می‌خواند. «پوشیده چون جان می‌روی اندر میان جان من/ سرو خرامان منی ای رونق بستان من». و در نهایت به این جمع‌بندی می‌رسید که «من یه پرنده‌ام آرزو دارم تو باغم باشی». بالاخره ازدواج کردند. خیلی شاد و راضی بود. مدتی​ ازش بی‌خبر بودم. هفته پیش که دیدمش می‌گفت دارد پروسه طلاق را می‌گذراند. ناراحت شدم. شوکه شدم. ازش پرسیدم: «آخه چرا؟! تو که خوشحال بودی.
تو که به همون که می‌خواستی رسیدی. سرو خرامان یادت رفت؟» دود سیگار را از دماغش بیرون ‌داد و گفت: «چی بود بابا؟ یه مشت دست و پا. با اون اخلاقش». گفتم: «تو که از همه چی راضی بودی!». سیگار بعدی را آتش زد و جواب داد: «کدوم رضایت؟ همه‌اش ظاهری بود. از ماه دوم منو مرتیکه هَوَل صدا می‌کرد. دراز نکبت. حیف از اون همه احساس». داستان عجیبی است. البته به نظرم عبارت «مرتیکه هَوَل» فحش نبوده. نوعی صفت بوده که با موصوف کاملا همخوانی دارد.بگذریم. همان‌طور که گفتم، واقعیت همیشه نسخه هیجان‌انگیز از اتفاقات نیست. همیشه آنچه که انتظار و باور داریم اتفاق نمی‌افتد و این‌ها‌ همان حقایقی است که باید بدانید.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج