اسنپ پی_استیکی داخلی
adexo3
۶۸۱۵۹
۴۵ نظر
۵۰۳۲
۴۵ نظر
۵۰۳۲
پ

اعتراف صمیمانه سوتی های مخاطبان! (۱۹)

با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صميمانه سوتي ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصميم گرفتيم گزيده اي از مطالب ارسالي شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در اين مطلب درج کنيم


اعتراف صمیمانه سوتی های مخاطبان! (19)
برترین ها: با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صميمانه سوتي ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصميم گرفتيم گزيده اي از مطالب ارسالي شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در اين مطلب درج کنيم.

کاپیتان: اعتراف میکنم تو سرویس دانشگاه یهدخترخانمی جلوی ما نشسته بود نمیدونم چی شد که یه تار موی بلندی که روی مقنعش بود نظرمو جلب کرد اومدم بگیرم بندازمش یه گوشه که چشمتون روز بدنبینه کشیدن همانا وجیغ خانم همانا (مال خودش بود)

********

نرگس: اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی فیلم سیاه سفید میدیدم فک میکردم دنیای اون زمونا واقعا این رنگی بوده

********

ماهچهره: تابستون 2سال گذشته برای عصرونه رفته بودیم کنار دریا ,هوام خیلی داغ بود

آقایون همیشه راحت یکی یکی لباساشونو کندن پریدن تو آب , روم نمیشد برم تو آب , یه نگاهی به مسافرین کردم دیدم یکی با چادر گل گلی, یکی با دامنه .... واسه خودش مختلطی بودا یک آن دیدم به وسیله داییم وسط دریا پرت شدم ,تا تونستم آب خوردم,آب که چه عرض کنم

نمیدونم برادرم چه لذتی میبرد که هی سر منو میکرد زیر آب میاورد بالا برای خلاص شدن از دست اونا به 2نوع شنایی که بلد بودم روی آوردم زیر ابی و رو آبی, زیر آبی که میرفتم چشمام نیمه باز بود از زیر آب چندتا پا دیدم که یکیش شلوارک آبی پوشیده بود مطمئن شدم که برادرمه موقع خوبی بود برای تلافی با تمام سرعت خودمو بهش رسوندم نقشه ها داشتم,چون نفس کم اوردم تنها کاری که تونستم بکنم با دستم محکم زدم به پاش, سر اوردم بالا با نیش باز ,دیدم پسره مات و مبهوت با دوستاش داره منو نگامیکنن , سرمو برگردوندم دیدم چقدر جلو اومدمو فک و فامیلامون عقب بودن فهمیدم که بد جور اشتباه گرفتم دلم میخواست اون لحظه یه موج میومد منو با خودش میبرد ته دریا. بدون اینکه کوچکترین حرفی بزنم مثل پنگوئن توی آب دویدم رفتم طرف ساحل تا ساعتهام تو شوک بودم نکنه پسره بیاد خفتم کنه

********

الناز: اعتراف میکنم من بااینکه 28سالم شده تاچندماهه پیش فکرمیکردم "خروالاغ دوحیوان متفاوته -نمیدونم چرا فکرمیکردم الاغ قدش کوتاه ترازخره وکمی توپل تره وحالت چشماش فرق داره ! آخه بچگی وقتی به مامانم توی امامزاده داوودیه قدکوتاه وتوپلش رونشون دادم وگفتم این چیه میگفت الاغه ابعضی مواردروازپدرم میپرسیدم میگفت خره!تازگی رفتم توی یه روستا خرهاروکه میدیدم مصرانه میپرسیدم شما الاغ نداریدخیلی دوس دارم ببینم کلی میخندیدن بهم!هنوزم یکی ازدغدغه های زندگیم اینه بفهمم خروالاغ ویابو وقاطر چه تفاوتهایی باهم دارن!!چندوقته فک میکنم اون خر قدکوتاهه که توپل بودواقعاالاغ نبوده.هنوزم دو،دلم یکی منوازنگرانی دربیاره!

********

ناشناس: اعتراف می کنم تا سال سوم دانشگاه فکر می کردم گوزن شوهر آهوئه!

********

فهیمه: یادمه پیش دانشگاهی بودم ، همه دبیرای پیشمون مرد بودن، ی روز یکیشون ک خیلیم ادعاش میشدو باهیشکی هم کلام نمیشد با همن غرور خاصش بدون سلام اومد تو ی 5 دقه ای ک گذشت ما حس کردیم ک ی چیزی غیر عادیه و بلخره فهمیدیم ک ببببله آقا زیپ شلوارشو نبسته وو از اون اول کلاس تا آخر کلاس گوش ب گوش قضیه پیچید و همه کلی سوژش کردن آخرشم یکی از بچه ها رو ی برگه نوشت و داد بش چقد اونروز خندیدیم.

********

ندا: اعتراف میکنم وقتی بچه بودم یه روز به سرم زد برم چندتا ماده خوراکی رو باهم مخلوط کنم تایه مزه ی جدیدی بوجودبیاد حالا چشتون روز بد نبینه مااز همه جا رفتیم یه کم پنیر رو برداشتیم ریختیم تو لیوان همراه با یکم آب و نمک و یه چندتاماده ی مزخرف دیگه که الان یادم نمیاد مخلوط کردیم خلاصه یه قیافه ی چندشی پیداکرده بود امامن بایدمزش میکردم! چشامو بستم و یکم ازشو خوردم اعتراف میکنم حالم بهم خوردمزش افتضاح بود همونجاسریع ریختم تو سطل آشغال که یه وقت مامانم چیزی نفهمه! تا چندساعت هم مجبور شدم شیرینی جات بخورم مزش از دهنم بره!از اون به بعد تصمیم گرفتم از مزه هایی که امتحانه خودشونو پس دادن استفاده کنم:))))

********

حسن شیرازی: اعتراف میکنم. چار پنج سال تو مهمونی ها ته چین مرغ نمیخوردم.آخه فکر میکردم یه نوع کیکه!

خوردن شیرینی سر سفره رو دوست نداشتم.

********

تهران: يه بار يادمه از مغازه ام زنگ زدم يه دوستم و صدايم رو عوض کردم و با لحنی تند به دوستم که آخر سوژه ست و توليدی داره گفتم آق چرا اين کارهای ما رو نياری تحويل بدی؟؟؟
اون بنده خدا هم که هل شده بود گفت: آقای حسينی شمايي؟؟؟
منم از خدا خواسته گفتم: بله پس کيه؟!! اونم نشست يه ساعت واسم روضه خوند و گفت کار شما فلان و چلان و به سيلندر ديتگاه بافتمون نمي خوره..... يکم خواهش و التماس کرد و منم گفتم آقا اگه تا فردا صبح به من تحويل ندی اين کار ديگه به درد من نميخوره!!!!!!!!!
اون بنده خدا هم از ترسش گفت چشم!!! و گوشیرو قطع کردم!!!

مدتی از اين ماجرا گذشت تا يه روز رفتم کارگاه اون خنگول ( دوستم )
.
.
.
آقا سرتون رو در نيارم خلاصه نشون به اون نشون که اين ديوونه خنگ اون شب خونه نرفته بود و بيدار مونده بود و نشسته بود تا فردا صبح کار های اون آقای حسينی رو زده بود!! و برده بود پيش طرف و داداش حسينی هم گفته بود دستت درد نکنه ولی اين کار عجله ای نبود!!! دوست منم شاکی شده بود و گفته بود مرد حسابی تو ديروز داد و ّبيداد ميکردی!!!!! خلاصه اونم گفته بود حتما داداشم بوده گفته!!

آقا تا اين حرفا رو گفت من همون طور که يواش مي خنديدم... منفجر شدم!!!!!!

آقا اونم شاکی ...

********

پویا درخشان: وقتی کوچیک بودم به شناسنامه میگفتم شن و ماسه

********


ali: اعتراف میکنم تا 3روز پیش نمیدونستم مداد سفید به چه درد میخوره تا اینکه 3 روز قبل رفتم کلاس نقاشی دخترم پول شهریه کلاسشو بدم اونجا بود که دیدم بچه ها اول رو کاغذ با مداد سفید ستاره وگل و.....میکشن بعد یه پودر رنگی میمالیدن به اطرافش اطرافش رنگی میشد ولی جایه ستاره و گل سفید میموند خیلی برام جالب بود چون بعد از 32سال جواب یکی از سوالام پیدا شد

********

سورنا: بچه که بودم یه کارتون نشون میداد که تو اون نقش اول کارتون از پشت تلویزیون داخل اون میشد و تو حال و هوای ماجراهایی که تو تلویزیون اتفاق می افتاد قرار میگرفت. منم یه روز دور از چشم مامانم رفتم پشت تلویزیون(تلویزیونمون ازین کمد دارای سیاه و سفید بود) هر کاری کردم نتونستم برم داخل. الان یادم میفته میگم خوب شد برق منو نگرفت:)

اعتراف میکنم یه بار از بالای کمد با چتر پریدم پایین. کمبود امکانات بود دیگه :(

********

مازیار: سوتی زیاد داشتم ولی باحالش اینه که بنده خدا باجناقم پدرش فوت شده بودوایشان هم باامبولانس بودند رفتم جلو مثل بقیه عرض تسلیت بگم ولی یهو بهش عرض تبریک گفتم الانهم که این خاطره رامینویسم خنده ام میگیره!

********

جواد: من اعتراف میکنم یه بار که میخواستم ماشین بگیرم برای دانشگاه در ماشینو که باز کردم نمیدونم چی شد گفتم الووو سلام
راننده قفل و مبهوت منو نگاه میکرد چی جواب بده

********

تهران: من يادمه توی دوران دبيرستان برای اين که بچه ها از مدرسه موقع زنگ تفريح فرار نکنن درب حياط مدرسه رو قفل مي کردن.... منم يه کليد داشتم به در مدرسه ميخورد .... موقعی که کسي حواسش نبود و يا زنگ تفريح تموم شده بود من با دوستم مصطفي درب رو باز مي کرديم فرار مي کرديم و مي رفتيم پارک فوتبال بازی مي کرديم!!! آی چه حالی مي داد..... يادمه اون کليد ، کليد درب خونه مادر بزرگم بود....

********

جواد: اعتراف میکنم اولا که کامپیوتر خریده بودم فکر میکردم کارت اینترنتو باید بزنی توی جای فلاپی و وصل بشی به اینترنت.
اعتراف میکنم اولا که کامپیوتر خریده بودم یه بار دادشم یه New Folder روی صفحه نمایش درست کرد بعد من گفتم واااییی بدبخت شدیم خراب شد

********

شما عزیزان و همراهان همیشگی مجله اینترنتی برترین ها نیز می توانید اعترافات صمیمانه خود را در بخش نظرات وارد کنید تا در مطالب بعدی از آنها استفاده شود.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • شیطون

      دم داش حسن شیرازی، سورنا و بقیه دوستان گلم گرم

      بچه که بودم،دو تا رفیق داشتم که با هم برادر بودند.اسم یکیشون صادق و اون یکی ، باقر بود
      یه بار زنگ زدم خونه شون، و نفهمیدم کدومشون گوشی رو برداشته ! منم هول شدم و گفتم :
      "باقری آقا صادق ؟!؟ "

      هیچی دیگه،خونه مون منفجر شد و منم تلفنو قطع کردم!

      پاسخ ها

      • محدثه

        آره واقعا دم همگیتون گرم.....

    • نازنین

      اعتراف میکنم بچه که بودم یه توپ داشتم از اینا که عین بادکنک بادشون میکردیم یه روز سوراخ شده بود منم برای اینکه بادش خال نشه رفتم منگنش کردم

    • AMIR

      اعتراف میکنم چن سال پیش ازصبح مدرسه بودم وبعدشم تا شب کلاس فوق برنامه. شب دیگه له بودم وسر کلبه وایسادم وبا اعتماد به نفس به تاکسی گفتم کلبه! یارو پیاده شد میخواست بکشتم منم 2تاپا داشتم 2تا دیگه قرض کردم وتا نزدیکای خونمون دویدم

    • شهروند

      اعتراف میکنم بچه ک بودم میترسیدم رو توالت فرنگی بشینم... فکر میکردم هر لحظه ممکنه 2تا دست منو بکشن اون تو :|

      پاسخ ها

      • بدون نام

        گل کفتی منم حاضر بودم نروم دست شویی ولی رو توالت فرگی هم نشنم

    • زهرا

      اعتراف می کنم سه چهار ساله که بودم درست نمی تونستم حرف"ر" رو تلفظ کنم بعد داداشم هی می گفت صدای موتور دربیـار!
      منم می گفتم لللن لللن لن للننن!!!بعد می نشست کلی بهم می خندید:ا
      ولـی با همه ی اینا خیلی دوسش دارم!!

      پاسخ ها

      • مینا

        من همین الانم نمیتونم حرف "ر" رو تلفظ کنم میگم لللللللل

      • بدون نام

        برو گفتار درمانی مینا جون

    • رضا

      سلام
      یابو اسب بارکشه _قاطر کره اسب نر با خر ماده می باشد _خر از الاغ بزرگتره

      پاسخ ها

      • بدون نام

        پس واقعا خر والاغ 2تان؟؟

      • بدون نام

        رضا جان شما کجا دوره خرشناسیتو گذروندی؟

    • بدون نام

      اينا همش برا شماره ١٨ بود به غير از يكى دوتا بقيه جالب بودن مرسى از همتون

    • بهار86

      اعتــراف میکنم بچه که بودم فکرمیکردم آدمای توی تـلویزیون همین اندازه ایندکه نشون میدن همش دوســت داشتــم پشت تلـویزیــون بازکنم درشون بیارم باهاشــون خاله بازی کنم.چه نابــــغه ای بودم من

      پاسخ ها

      • جواد

        دقیقا
        منم همین طور ولی سبک من فرق میکرد
        من میخواسم شیشه تلوزیونا بشکنم و فوتبالیستا رو در بیارم

    • علی

      اعتراف می کنم که دسته عینکم شکسته بود رفتم عینک فروشی که درست کنم وقتی رفتم داخل مغازه عینک فروشی همانطور که دسته عینک را نشان مغازه دار می دادم گفتم ببخشید تعمیرات موبایل هم انجام می دهید که مغازه دار گفت تعمیرات عینک و بعد من متوجه شدم و کلی خجالت کشیدم

    • ستاره

      اعتراف می کنم هنوز وقتی میرم جلو آینه دست چپو راستم را قاطی میکنم!

    • کاپیتان

      اون اول اولا که موبایل تازه اومده بود من نداشتم.یه سری با دوتا از دوستام بودم تلفن لازم شدم یکیشون داد زنگ بزنم.منم قبل از اینکه شماره بگیرم گذاشتم دم گوشم وبعد گفتم اینکه قطه بابا با این گوشیت. هیچی دیگه اینو ما گفتیمو تا یه هفته پایه خندشون بودیم.

    • ارمان

      چند وقت پیش زنگ زدم خونه دوستم بعد مامانش برداشت منم خیلی خیلی باهاش رو دروایسی داشتم تو حال و هوای تعارف بودیم که یه دفعه ایی به مامانش گفتم شما هم مزاحم ما بشید خخخخخخخخخخ

    • سارا

      خیلی بی‌مزه بود

    • بدون نام

      زیاد جالب نبودن

    • امیرح

      دم حست شیرازی گرم. کوتاه بود ولی خیلی خنده دار
      یکی این الناز بنده خدارو هم نجات بده هنوز نمیدونه با خودش چند چنده. یکی سوت پایانو بزنه :-)
      ----
      آقا علی جدن خوب نکته ایی گفتی ها. منم اعتراف میکنم الان که شما گفتی متوجه شدم مداد سفید به چه دردی میخوره!! o-O

    • حسن71

      بچه ها اگر اعتراف من خوب نیود به بزرگی خودتون ببخشید
      در ضمن مدیر محترم مجله این طرحی که ریختین بسیار جالب بود ایول

    • حسن 71

      اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده

      پاسخ ها

      • بدون نام

        اعترافا رو باید از بین خاطرات خودت بنویسی نه از اعترافاتی که تو نت پره و همه هم بهش دسترسی دارن و مث شما میتونن بخوننش

    • حسن71

      اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: حسن جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه باحسن دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم

      پاسخ ها

      • بدون نام

        خیلی با حال بود .منم یه بار رفتم که به مدیرعاملمون که آقاست یه چیزی بگم بهش گفتم مامان

      • maryam

        این کارت خیلی زشته اقا حسن این که اعتراف امیر تو چند شماره قبله همین اعتراف صمیمانه سوتی هاست!!!!!!!!!!! نکن این کارو زشته زششششششت خجالت بکش

      • بدون نام

        که چی اینا که به اسم خودت نوشتی همش برا بچه است نه تو!!!!!!!!!!!!!!فقط اسم شخصیت هاشو عوض کردی!!!!!ای کیو یه ضرب المثل هست میگه کافر همه را به کیش خود پندارد ما مثل تو کم حافظه نیستیم

    • حسن71

      اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود خندون رفتم تو آشپزخونه، مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم!
      بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون!

      پاسخ ها

      • مهیا

        گوش تلخ

    • حسن71

      اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
      دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
      اومدم خونه به داداش بزرگم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
      داداشم گفت نوید کیه؟
      گفتم: پسر آقای …
      گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده

      پاسخ ها

      • مجید

        حسن 71 واقعا این اتفاقا برات افتادیاهمش فیلمه؟راستشو بگو.

    • لیلی

      همبن چند وفت پیش همین که وارد آسانسور شدم یه آقایی گفت سلام منم گفتم سلام حال شما؟ درحالی که داشت با موبایل حرف می زد

    • امير

      اعتراف مي كنم يك بار داداشم بهم گفت يه آهو تو همت داغون شده بود . من هر وقت از اتوبان همت رد ميشدم دنبال گله آهو بودم .
      بعدا تازه فهمديم آهو يك نوع ماشينه!!!

    • بنده ي خدا

      اعتراف ميكنم همتون دارين وقتتون رو تلف ميكنين...!
      هين سخن تازه بگو تا ده جهان تازه شود/وا رهد از هر دو جهان بي حد و اندازه شود...

    • بدون نام

      جریان الناز خیلی باحال بود "شما الاغ ندارین؟" خخخخخخخخخخخخ

    • کوروش

      من دانشگاهم تمام شده
      فقط یه سوال؟
      مگه جدی جدی گوزن شوهر آهو نیست؟

    • Maryam

      منم اعتراف ميكنم كه تازه ٦ماهى از عروسيمون ميگذشت كه يه شب حدوداى ساعت ٣،٤ از روى تخت طى ٢مرحله افتادم يك بار هم نه ٢بار،،، تختمون از اين مدل جديداست كه دورتادور تخت يه لبه خيلى پهن داره،نمى دونم چه جورى شد كه باز از لبه تخت هم افتادم و ديگه ايندفعه رسيدم به زمين!!!!!!با يه صداى فجيع اى از خواب پريدم و يك آن چشام و باز كردم ديدم زيرِ لبه تخت وپشت به ديوارم،اولش تو شوك بودم بعد از چند مين تازه فهميدم چى شده،گوشامو تيز كردم ببينم عليرضا چيزى فهميده يا نه تا پاشم خودمو جمع و جور كنم كه خوشبختانه هنوز خواب بود!!!!!!!!!!!! همين كه خواستم پاشم ديدم اى دل غافل يه جورى بين تخت و ديوار گير كردم كه اصلاً مونده بودم چه جورى رفتم اون تو!مجبور شدم با چه خجالتى همسرم رو بيدار كنم.تا بياد همسرش رو جمع كنه!!! بنده خدا اول ترسيد، تو تاريكى منو تو جام نديد فقط صدامو ميشنيد!صدام رو كه تعقيب كرد با يه لحن مسخره گفت:تو اونجا چى كار ميكنى؟!!!بعد بجاى كمك كردن يه ٢،٣دقيقه اى هى خنديد!يعنى خواستم از حرص همونجا بمونم و ديگه درنيام !!!خلاصه هيچى ديگه با جرثقيل جمع ام كردن! :)

      پاسخ ها

      • بدون نام

        کلی خندیدم باحال!!!!!!!!

    • سارا

      اعتراف میکنم بااینکه فوق دیپلم کامپیوتردارم تاحالا facebookنرفتم چون بلدنیستم حتی محیطش روندیدم.اعتراف میکنم تا حالا برف ندیدم چون همش تابستونهامیرفتیم مسافرت(بچه اهوازم).

    • پرستو

      اعتراف می کنم یه بار شدیدا روم به دیوار.. دستشویی داشتم و بیرون بودم دیدم در مسجد محلمون بازه منم با خوشحالی رفتم تو همین که وارد شدم دیدم مراسم ختم اون جلو هم صاحب عزا ایستاده بوئ وتسه خوشامد گویی آشنا در اومدیم اونم کلی تشکر که ما از شما توقع نداشتیم چرا اینهمه زحمت کشیدین
      هیچی دیگه مجبور شدم 20 دقیقه ای تو مسجد بشینم بعد برم دستشویی

    • زیبا

      بهترین خاطراتی بود که شنیدم فوق العاده بودن تاحالا انقد نخندیده بودم. تو شرکت نشستهت بودم که یکی از خاطرات منو خیلی خندوند اولش سعی کردم اروم بخندم ولی نشد و با صدای بلند شروع کردم به خندیدن همکارام فکر کردن دیوونه شدم آخه فکر کردن پشت کامپیوتر مشغول انجام کارامم ولی مجبور شدم براشون خاطررو بخونم خیلی خنده دار بود هم خندیدن هم نظرشون بهم عوض شد فکر کنم اینترنت سیسیتم من رو قطع کنن

    • میثم

      در جواب الناز خانم باید بگم شما اشتباه نمیکنید الاغ و خر باهم فرق دارن الاغ نر و خر ماده هست
      فرق یابو و قاطر اینه که پدر قاطر اسب و مادرش خر هست
      ولی یابو پدرش الاغ و مادرش اسب یا مادیان هست

    • ترانه

      من تا همین الان فکر می کردم که اونایی که توی تلویزیون نقش مردن رو باید بازی کنند ،کارگردان میاد اون هایی که واقعا دوست دارند بمیرند رو میاره و میکشه شون!

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج