این گروه خشن؛ بررسی قسمت ششم فصل هفتم «بازی تاج و تخت»
در هفتهای که گذشت شبکهی HBO در یکی از ناامیدکنندهترین مواضع ممکن قرار گرفت. ابتدا لو رفتن قسمت ششم این فصل از سریال بازی تاج و تخت آن هم توسط شعبهی رسمی این شبکه در اسپانیا با بهترین کیفیتها جنجالساز و پرسر و صدا بود.
وب سایت گیم نیوز : در هفتهای که گذشت شبکهی HBO در یکی از ناامیدکنندهترین مواضع ممکن قرار گرفت. ابتدا لو رفتن قسمت ششم این فصل از سریال بازی تاج و تخت آن هم توسط شعبهی رسمی این شبکه در اسپانیا با بهترین کیفیتها جنجالساز و پرسر و صدا بود. شخصا قصد داشتم قبل از تاریخ رسمی پخش این قسمت آن را تماشا نکنم با این حال حجم زیاد اسپویلهای دوستان نامحترم در فضای مجازی، مجبورم کرد علیرغم میل باطنی، این قسمت را زودتر از موعد به تماشا بنشینم.
با این همه نخواستیم خودمان جزو آن دسته از اسپویل کنندگان نامحترم باشیم پس بررسیمان از قسمت ششم را به بعد از تاریخ پخش رسمی سریال موکول کردیم. از مسئلهی لو رفتن که بگذریم تازه به گند اصلی و ناامیدکنندگی واقعی HBO میرسیم و آن هم پرداخت قسمت ششم که با نام «آنسوی دیوار» پخش شد، است. بازی تاج و تخت در فصل هفتم برخلاف اینکه مهمترین و هیجانانگیزترین اتفاقات چند فصل اخیر را در خود جای داده، متاسفانه با اشتباهات متعدد و مرگبار کاری کرده که فصل هفتم بیشک مسخرهترین و بدفرمترین فصلهای سریال باشد.
داستان «آنسوی دیوار» تقریبا به صورت کامل در شمال رخ میدهد. ابتدا سکانسهای وینترفل را بررسی میکنیم تا به بخش اصلی این قسمت برسیم. سانسا و آریا همچنان با هم درگیری لفظی دارند و به نظر میرسد بازی در زمین بیلیش مکار را انتخاب کردهاند. آریا به شکل مضحکی به یک دختر تهی مغز و احمق تبدیل شده است که صرفا پر است از کینههای گذشته. کینههایی از خواهرش و از همه. مغز او در ظاهر خالی از منطق شده و لایهای از حماقت ناشی از حس انتقام و کینه روی آن را پوشانده است. با این وجود امیدوارم همهی این کارها نقشهای باشد تا در نهایت نقشهی بیلیش را نقش بر آب کنند.
سانسا هم دست کمی از خواهر کله شقش ندارد با این تفاوت که اگر آریا کمتر شناختی از پیتر دارد، سانسا کاملا و به خوبی او را میشناسد. پس با چه منطقی با تحریک او، برین و پاودریک را روانهی کینگزلندینگ و میز مذاکره کرد؟ صرفا به این خاطر که اگر خواست آریا را بکشد کسی مزاحمش نباشد؟ در صورتی که هر کس نداند، سانسا قطعا میداند که هر چه لیتل فینگر میگوید باید برعکس آن را انجام داد. درمقابله با این موجود مخوف باید خیلی سیّاس بود و فعلا که تا اینجای کار این دو خواهر این زرنگی را از خود نشان نداده اند.
سکانسهای وینترفل و مکالمات بین آریا و سانسا سعی شده تا جای ممکن رازآلود و حتی در جایی دلهرهآور ترسیم شود که نه تنها این مهم تحقق نیافته که عملا با چند صحنهی بسیار ملالآور، کند و خستهکننده روبرو هستیم. آن هم در قسمتی که بخش عمدهی اتفاقات آن در آنسوی دیوار در حال رخ دادن است و مخاطب ناخودآگاه منتظر است این سکانسهای بدردنخور به پایان برسند تا بتواند به نبرد حماسی جان و شاه شب بپیوندد. میشد این بخش را در قسمت قبلی گنجاند تا لااقل هیجان مبارزهی جان و گروهش با ارتش مردگان، همین رمق کم و بیجان سکانسهای وینترفل را نگیرد. در ادامه باید دید چه کسی از بین آریا، سانسا و یا بیلیش کشته خواهند شد! من حتم دارم یکی از این سه به فصل بعدی نمیرسد؛ شاید هم بیشتر از یک نفر! با این وجود ندای درونیام میگوید آن کسی که پا به فصل هشتم میگذارد، بیلیش نخواهد بود.
سکانسهای وینترفل و مکالمات بین آریا و سانسا سعی شده تا جای ممکن رازآلود و حتی در جایی دلهرهآور ترسیم شود که نه تنها این مهم تحقق نیافته که عملا با چند صحنهی بسیار ملالآور، کند و خستهکننده روبرو هستیم. آن هم در قسمتی که بخش عمدهی اتفاقات آن در آنسوی دیوار در حال رخ دادن است و مخاطب ناخودآگاه منتظر است این سکانسهای بدردنخور به پایان برسند تا بتواند به نبرد حماسی جان و شاه شب بپیوندد. میشد این بخش را در قسمت قبلی گنجاند تا لااقل هیجان مبارزهی جان و گروهش با ارتش مردگان، همین رمق کم و بیجان سکانسهای وینترفل را نگیرد. در ادامه باید دید چه کسی از بین آریا، سانسا و یا بیلیش کشته خواهند شد! من حتم دارم یکی از این سه به فصل بعدی نمیرسد؛ شاید هم بیشتر از یک نفر! با این وجود ندای درونیام میگوید آن کسی که پا به فصل هشتم میگذارد، بیلیش نخواهد بود.
اما برسیم به هیجان انگیزترین بخش این قسمت یعنی اتفاقات آنسوی دیوار. جان و جوخهی انتحارش در مسیر خود از دیوار به محل استقرار ارتش مردگان قدم میگذارند و در این مسیر به شکل خندهدار و مصنوعی، مکالمات دو به دو بین آنها شکل میگیرد که مثلا قرار است به پرداخت شخصیت هرکدام کمک کنند اما نه تنها این شیمی بین شخصیتها شکل نمیگیرد که در خیلی مواقع نوع دیالوگها و شیوهی بیانشان چیزی جز خنده بر لبانتان نمیآورد و بیشتر به یک موقعیت کمیک شبیه هستند تا دیالوگهای عمیقی که قرار است شخصیتها را بیشتر برایمان رمزگشایی کنند.
بالاخره وقتی توانستیم حجم زیادی از دیالوگهای خسته کننده و سطحی را تاب بیاوریم، سریال وارد فاز هیجانانگیزش شده و گروه با ارتش مردگان روبرو میشود. از این جا به بعد منطق به سرعت نور از داستان رخت میبندد و جای خودش را به اتفاقات محیر العقول میدهد. گندری با پای پیاده کل مسیر را در آن کولاک به ایستواچ برمیگردد تا برای دنریس زاغ بفرستد. اینکه حالا او چرا در آن سرمای کشنده نمیمیرد یا چطور آن فاصله را با آن سرعت ماورایی به مانند بولت یا فلش طی میکند در برابر اینکه چطور یک زاغ به آن سرعت میتواند از ایستواچ به دراگون استون برسد خیلی اهمیتی ندارد.
سازندگان به قدری سریع و باعجله دارند سریال را به پایان نزدیک میکنند که با شکستن منطقهای روایی داستان عملا بازی تاج و تخت را تا سطح یک سریال بیارزش و سطحی پایین آوردهاند. چرا دنی به آن سرعت میتواند خودش را به صحنهی نبرد برساند؟ با چه منطقی؟ فاصلهی بسیار زیادی از دراگون استون تا ایستواچ وجود دارد که با درنظر گرفتن زمانی که طول میکشد گندری به دیوار برسد و زمان روانه کردن زاغ به دراگون استون و همچنین فاصلهی محل محاصرهی گروه تا دیوار، عملا باید چند روزی افراد وسط آن دریاچهی یخزده گیر افتاده باشند. با این وجود ما این گذر زمان را اصلا حس نمیکنیم. نکته دیگر این است که آنها در آن سرمای وحشتناک باید یخ بزنند اما میبینیم که به موقع نبرد بدون کوچکترین ضعفی نسبت به سرما، به ارتش مردگان حمله میکنند.
در نهایت هم انتظار داشتیم چند نفر از افراد گروه با مرگهای دراماتیکی روبرو شوند اما فقط توروس به کام مرگ گرفتار میشود آن هم چنان مسخره و ساده که اصلا برای مخاطب اهمیت نمییابد. برعکس سکانسهای خارقالعادهی نبرد هاردهوم یا نبرد حرامزادگان در فصول پیشین که با وجود قابل پیشبینی بودن، تعلیق و دلهرهی زیادی بر آن سایه میانداخت، در اینجا ما هیچگونه تعلیق خاصی را حس نمیکنیم و شاید اگر لحظهی گرفتار شدن تورموند را هم خط بزنیم، عملا جای هیچ نگرانی نیست چون مطمئن هستیم رنی با اژدهایانش سر خواهد رسید. در واقع فقط صحنهی کشته شدن اژدها بدست شاه شب که واقعا دردناک و خوب ساخته شده میتواند جور کل سکانس را بکشد و کمی آن را قابل تحمل کند و البته نباید از کاریزما و ابهت نایت کینگ هم غافل شد.
اینکه چرا جان سریع سوار درگون نمیشود قابل توجیه است چون میخواهد جلوی خیل عظیم وایتها را بگیرد تا بقیه سوار شوند اما اینکه چرا بعد از سوار شدن بقیه باز هم لفتش میدهد تا نیزهی نایت کینگ به قلب اژدهای دنی بخورد و حتی بعد از آن مشخص نیست. حتی دلیل گیر افتادن او در دریاچه هم مشخص نیست. آیا سازندگان صرفا میخواستند با این کار سرنوشت عمو بنجن یا کلدهند را معین کنند و راهی برای آن سکانس احساسی بینمک و افتضاح پایانی باز کنند؟!
سکانس دیدار دنریس و جان در کشتی اوج گندکاری و افتضاح سازندگان است. پرداخت سطحی، مضحک و غیرقابل هضم این قسمت بزرگترین ایراد وارد به سریال در این فصل است. آن شیوهی گفتگو، «دنی» گفتن جان و گرفتن دست مادر ملکه، بیشتر شبیه پارودیهای این سریال هستند تا یک سکانس بازی تاج و تخت اصیل. واقعا درک اینکه سازندگان چطور سریال را به این حد تنزل دادهاند، سخت و حتی دردناک است.
اما هیجانانگیزترین و شاید بهترین سکانس قسمت ششم، بیرون کشیدن اژدها از دریاچه و تبدیل آن به یک اژدهای یخی است. اژدهای یخی چیزی بود که در کتاب چندباری به آن اشاره شده بود و هواداران سریال درباره آن گمانهزنیهایی کرده بودند با این حال وقتی اژدها چشمان آبی خود را به ما نشان میدهد، قلب هر بینندهای به تپش مضاعف وادار میشود. حالا نایت کینگ دست نیافتنیتر از گذشته مینماید. او حالا یک ارتش عظیم دارد، تعدادی غول دارد و یک اژدهای یخی! خیلی منتظر رویارویی جنوبیهای با او هستم البته اگر سازندگان فصل بعدی را بدتر از این فصل نسازند.
در نهایت دو نکتهای که در قسمت ششم این فصل سوال برانگیز بود، یکی این که کدام یکی از اژدهایان دنی کشته شد و دومی این که جریان شمشیر جان چه بود. با توجه به رنگ اژدها، به نظر میرسد این «ویسریون» بود که به دست نایت کینگ کشته شد. این قضیه منطقی است چرا که ویسیریس برادر دنریس علیه او شده بود و حالا اژدهایی که به افتخار او نام گذاری شده، هم به یک دشمن خطرناک تبدیل شده است. جریان شمشیر جان کمی پیچیده است. در صحنهای جان از دریاچه بیرون میآید، به نظر میرسد چشمان گرگ چوبی که بر دستهی شمشیر قرار دارد باز یا بسته میشوند.
این ممکن است انعکاس نور یا چیزی از این نوع باشد اما در همین چند روزه تحلیلهای مختلفی برای آن ارائه شده که یکی از باورپذیرترینشان، این است که این گرگ از چوب ویروود یا همان درختان نیایش ساخته شده و در واقع برن از درون آن میتوانسته همه چیز را ببیند. شاید سر رسیدن عمو بنجن هم کار برن بوده باشد. در هر حال این تئوری هم در نوع خودش جالب توجه بود و شاید اگر هم ناخواسته بوده باشد، سازندگان با شنیدنش، از آن خوششان بیاید و در سریال از آن استفاده کنند.
هفتهی آینده آخرین قسمت این فصل هم به روی آنتن خواهد رفت و پس از آن باید مدتهای مدیدی منتظر آخرین فصل بازی تاج و تخت باشیم. قسمت پایانی این فصل طولانیترین قسمت تاریخ سریال تاکنون است و با توجه به پرومویی که از آن به نمایش درآمده، باید بسیار هیجانانگیز باشد. البته با این وضعی که فصل هفتم تا این جا داشته، همین که کمتر به سریال گند بزنند برایمان کافی است.
پ
نظر کاربران
ناامیدم کرد یعنی فصل های قبلی یه جا این فصل یه جا دیگه
منم اصلا این قسمت رو دوست نداشتم،کلا فصل هفتم واقعا ناامیدکننده و مسخره بوده،یه جورایی با کمبود بودجه روبه رو شدن،میخوان زودتر سروته سریالو هم بیارن