درباره یک ایرانی که محبوبیتش حد و مرز ندارد
امروز، هفتمین سالمرگ مردیست که بر گردن سینمای ایران حق زیادی دارد.
برترینها: امروز، هفتمین سالمرگ مردیست که بر گردن سینمای ایران حق زیادی دارد. از ناصر ملکمطیعی صحبت میکنیم که البته طی سالهای پایانی زندگانیاش به دربهای بازگشت به سینمای ایران نزدیک شد اما نشد که نشد. فرمون خان فیلم قیصر و آ سد مصطفای فیلم طوقی در سینمای ایران نخستین فردی بود سیماچهی مرد قهرمان را ترسیم کرد. در این مطلب برشی از کتاب "لعبتکها" نوشته احمد طالبینژاد را میخوانیم که در رثای ناصر ملک مطیعی نوشته شده، با ما همراه باشید.
برای تثبیت سیمای قهرمانان رویایی باید از فرمول تکرار و آشناسازی بهری گرفته میشد. به عبارت دیگر صنعت سینمای ایران برای برآوردن آرزوهای مشتاقانش نیازمند ستارگانی بود که از اواسط دهه سی یکی پس از دیگری بر پرده سینماها ظهور یافتند. اغلب این ستارگان از میان بازیگران تئاترهای عامهپسند و ورزشکاران برگزیده میشدند تا به یاری نام آشنایشان تماشاگران را، که حالا دیگر امکان دیدن فیلمهای خارجی را در سالنهای بالاشهر داشتند، به سالنهای نمایشدهندهی تولیدات وطنی بکشانند.
ناصر ملکمطیعی ورودش به دنیای بازیگری را اینگونه شرح میدهد: یکسال رفتم هنرستان هنرپیشگی. آنجا سال اول داشت و سال سوم. من سال اول بودم و خانم ژاله علو سال سوم. ایشان خیلی من را تشویق میکرد و به من میگفت قیافهات شبیه فلان هنرپیشهی آمریکاییست. رفتم به پارس فیلم که توسط دکتر کوشان تاسیس شده بود. عکس و آدرس دادم و بعد فیلمی شروع شد به نام "واریته بهاری" که قسمتقسمت بود و در هر قسمت کسی نقش داشت. ما دستهجمعی در مطبی بودیم، مریضهایی هم بودند و چند هنرپیشهی دیگر از جمله عبدالله محمدی، تقی ظهوری و ... این فیلم را در بالاخانه سینما متروپل برداشتند. دوربین فیلمبرداری هم با دست میچرخید... من مدرسه تربیت بدنی را تمام کردم و یک روز رفتم استودیو و در فیلمی به اسم "شکار خانگی" نقشی ایفا کردم و بعد من را انتخاب کردند برای فیلم ولگرد.
به این ترتیب ناصر ملکمطیعی، مربی ورزشی مدارس تهران، که پیشتر و در نخستین فیلم دوران دوم شکلگیری سینمای ایران - واریته بهاری (پرویز خطیبی، 1328) - نقش کوتاهی را بازی کرده بود با حضور در فیلم ولگرد (مهدی رئیسفیروز، 1331) در نقش مرد جوان خانوادهداری ظاهر شد که فریب زنی فتان را میخورد و زندگیاش رو به تباهی میرود. تا این که پس از تحمل رنج و مصایب فراوان، بار دیگر ققنوسوار از خاکستر برمیخیزد و به خانواده برمیگردد. چهره جذاب و قد و بالای رشید ملکمطیعی در این فیلم چنان مورد توجه قرار گرفت که او نخستین هنرپیشه سینمای ایران با مختصات ستاره در اذهان مردم تثبیت شد.
در همین دوران ملکمطیعی دست به تجربه عجیبی زد، همزمان با بازیگری و ورزش به دانشکده افسری رفت و سال 1334 افسر شد، اما این حرفه یک سال و نیم بیشتر او را جذب نکرد و سپس خود را از قید نظام رهانید. پس از رسیدن به شهرت ملکمطیعی توسط تئاتر قاپیده شد و در چند نمایش بازی کرد. از جمله نمایش دستهای آلوده نوشته ژان پل سارتر و ترجمه جلال آلاحمد که به کارگردانی جلال مقدم به روی صحنه رفت و با استقبال روبرو شد. ملکمطیعی اگرچه طی دوران طولانی بازیگریاش گه گاه کوشید از قالب پرسونای برساختهاش رها شود، عامه تماشاگران او را با همان تیپ ثابتش میپسندیدند و با هر گونه تحول در شکل و شمایل ظاهری و ویژگیهای اخلاقیاش سر سازگاری نداشتند. به عنوان نمونه هنگامی که در فیلم کاکو (شاپور قریب، 1350) در هیبت جاهلی قانونمند ظاهر شد، به رغم جذابیتهای بصری و حضور عناصر مردمپسند، فیلم با شکست تجاری رو به رو شد.
فیلم شکست خورد، چون دیدن این همه پایبندی به قانون از گندهلاتی که درگذشته پوزهی همهی جوجهلاتهای شهر را به خاک میمالید با تصورشان همخوانی نداشت. تماشاگران از او قهرمانی در ذهن خودساخته بودند که در هنگامه واماندگی پشت و پناهشان باشد.
مردم آمریکا نیز در سینمای کلاسیک با "قهرمان آمریکایی" روبهرو بودند که در قامت جان وین، کلارک گیبل، گری کوپر و حتی ستاره نوخواستهای همچون جیمز دین متجلی شد. ابرمردانی که کشته هم که میشدند شکست ناپذیر بودند.
به عبارت دیگر، مردم آمریکا در خلال فیلمهای وسترن و قهرمانانش به جستوجوی معادلی برای تاریخ و اساطیر نداشتهشان بودند. ایرانیان اما تاریخ پرافتخاری در پشت سر دارند و هم قهرمانان اساطیریشان حضور پررنگی در مناسبات اجتماعیشان داشته و دارند. با این حال به مرور و با ورود بازیگران جوانی که برخیشان به رقیب او تبدیل شدند ستاره پرفروغش تا حدودی کمسو شد... ملک مطیعی اگرچه در اوایل دهه نود دیگر مشکلی برای از سرگیری حرفهاش نداشت، به صورت خودخواسته به انزوای چهلسالهاش ادامه داد و سرانجام در 1397 درگذشت و پیکرش با شکوهی باورنکردنی توسط دوستدارانش تشییع شد.
نظر کاربران
خودخواسته انزواي چهل ساله داشت؟ چه حرف چرندي
روحش شاد