adexo3
۳۱۵۹۷۱
۳ نظر
۵۰۵۴
۳ نظر
۵۰۵۴
پ

پوران فرخ زاد از خاندان عصیانگرش گفت (۳)

او یک تنه بعد از مرگ خواهر و برادرانش ایستاده و نام خانوادگی اش را مراقبت می کند و بعید نیست که در هر مواجهه ای مجبور باشد کمی هم از آن ها بگوید.

کتاب هفته خبر - سعید برآبادی: پوران فرخ زاد. به این دو کلمه که کنار هم قرار می گیرند، چه می توان افزود؟ آیا می توان ناخودآگاه از نام فامیلی او به خاطرات نقبی نزد؟ آیا می توان او را با سوال های ریز و درشتی که تمامی ندارند، در یک گفت و گوی کوتاه، کلافه نکرد؟ راستی او چند بار برای این خیل سوالات پاسخ هایی ارائه کرده است؟

چند بار در مقام پاسخگو، مخاطب سوال هایی قرار گرفته که از مضمون زندگی او فاصله دارند و بیشتر به زندگی خانواده اش مرتبط می شوند؟ در حوالی تولد ۸۳ سالگی این بانوی شاعر، نویسنده، پژوهشگر و ایران شناس، مهمان خانه اش شدیم تا با او از دنیای خودش سخن بگوییم، دنیایی که پر از رنج ها و سختی ها اما سربلندی ها بوده. او یک تنه بعد از مرگ خواهر و برادرانش ایستاده و نام خانوادگی اش را مراقبت می کند و بعید نیست که در هر مواجهه ای مجبور باشد کمی هم از آن ها بگوید.

پوران فرخ زاد از خاندان عصیان گرش گفت (۱)


پوران فرخ زاد از خاندان عصیانگرش گفت (3)

بعدها شما راه دیگری در پیش گرفتید و به نوشتن روی آوردید؛ البته نوشتنی که براساس سفارش بود. مثلا برای رادیو یا مجلات. این روحیه در شما وجود داشت که سفارشی بنویسید یا مجبور بودید برای کسب درآمد این کار را انجام دهید؟

هم برای رادیو می نوشتم و هم برای مجله ها. هنوز ۳۰ سالم نبود اما تقریبا برای تمام مطبوعات آن زمان ایران می نوشتم. شاید بیشتر از ۵۰ داستان کوتاه در این سال ها نوشتم، با اسم خودم و دو اسم مستعار که بتوانم کار ترجمه هم در کنارش انجام دهم. «پ. رهگذر» و «شاخه نبات» اسم های مستعارم بودند که حالا اسم شاخه نبات را گذاشتم روی نوه ام که دختر زیبایی است.

در این دوره دراز، در مجله «سپید و سیاه»، ماهی یک داستان داشتم، در «تهران مصور» کارکرده ام، برای «جوانان» چند داستان ترجمه داشتم، برای «صبا» قصه می نوشتم و در «خوشه» قصه دارم. خلاصه خیلی کار کردم؛ خیلی زیاد. ولی زمانی رسید که من به همه این کارهایم به چشم تجربه و تمرین نگاه کنم و اتفاق دیگری برایم افتاد که پاسخ سوال شما در این جاست.

راستش متوجه شدم که این کارها در واقع فرمایشی است؛ یعنی کاری نیست که متکی به ذوق من باشد. درست است که در رادیو، برنامه ای برقرار کنم اما به طور کلی کار به این صورت در نظرم کاری خالی از ذوق و خلاقیت فردی بود. اما بعدها مشکلاتی برای همین برنامه پیش آمد که نمی خواهم در باره اش حرف بزنم. شبیه وقتی است که آدم بچه خودش را می کشد! می بینی که برنامه ای را که پرورانده ای، سختی کشیده ای تا گل کند و هوادارانی به دست آورد، اما آن را از تو گرفته اند و داده اند به شاعری که فقط شش ماه اداره اش کرد و بعد برنامه تعطیل شد. بگذریم، نمی خواهم درباره اش بیشتر حرف بزنم.

چقدر این دوره اسرار مگو و نام های فاش نشدنی دارد!

(سکوت می کند و کمی بعد ادامه می دهد)... این یکی از ضربه های بزرگ فرهنگی بود که به من خورد چون آدمی نیستم که بخواهم بجنگم یا بدگویی کنم. درست است که زود متوجه خیلی چیزها می شوم اما احترامم خیلی بالاست فکر می کنم بزرگ ترین چیزی که یک زن قلم به دست باید مراقبش باشد، احترام خودش است و من این طور بودم. به هر حال ضربه خیلی شدیدی به من خورد و بعد از آن هم، انقلاب، جهانی رادرگ کرد.

در این فاصله بود که من به نوعی خودشناسی رسیدم. فرصت داشتم که خودم را محاکمه کنم و دوباره بشناسم. می دانید، هر دوره برای آدم می تواند تاثیرات متفاوتی داشته باشد. این دوره برای من آسیب های زیادی داشت اما از لحاظ معنوی، مرا تبدیل به آدم دیگری کرد؛ چرا که رسیدم به این حقیقت که عمر من در حال طی شدن است و من هنوز به آن چیزی که می خواستم، نرسیده ام. تا آن زمان یک جور برده فرهنگی بودم. مجله «سپید و سیاه» زنگ می زد و می گفت داستان می خواهیم. خب نوشتن این داستان فرق دارد با وقتی که یک نویسنده در خلوت می نشیند و می نویسند.

به همین خاطر در روزهای انقلاب، از این فرصت استفاده کردم و روزهای زیادی را در خود ماندم. یک آپارتمان خیلی کوچک در خیابان گاندی گرفته بودم و تنها با خودم زندگی می کردم. پول هم نداشتم. خیلی هم گرفتاری مالی در کارم بود. بچه هایم بودند؛ مرتب می آمدند و می رفتند. بزرگ شده بودند و من به این ها نگاه می کردم و با خودم می گفتم از این فرصت برای پیدا کردن خودم باید استفاده کنم. شروع کردم به خواندن یک دوره روان شناسی دانشگاهی، بدون این که معلمی داشته باشم.

من هیچ وقت معلم نداشته ام، همیشه خودساخته بوده ام. خواندن این کتاب ها که در زمینه جامعه شناسی و روانشناسی بود، تحول عجیب و غریبی در من به وجود آورد. اصلا عوض شدم. فهمیدم من رسالتی در این دنیا دارم و تا آن زمان به خاطر پول به این رسالت خیانت می کردم.

این رسالت چه بود؟

این که بشوم پوران فرخ زاد، نه برده فرهنگی دیگران! شروع کردم به کار. اولین کاری که بعد از انقلاب کردم، مطالعه در مورد زنان بود. دیدم خیلی به زن ها ستم و بی احترامی می شود، در حالی که نام آن ها همیشه در طول تاریخ بوده. شروع کردم به خواندن کتاب هایی از این دست و اولین فرهنگ دو جلدی در مورد زنان را به اسم «زن از کتیبه تا تاریخ» درآوردم که ناشرش علم بود و نام تمام زن هایی که یادشان در تاریخ فراموش شده بود را دوباره زنده کردم. بسیاری از زن های مرده تاریخ مردسالارمان را زنده کردم در یک مجموعه دوهزار صفحه ای.

این اولین کتاب من نبود، قبل از انقلاب، دو سه کتاب درآورده بودم اما بعد از آن، پنج کتاب دیگر من هم اختصاصی به زنان داشت. یکی مجموعه شعر زنان بود به اسم «زنان همیشه» که خیلی خوب فروش رفت و حالا حتی خودم یک نسخه اش را ندارم. «اوهام سرخ شقایق»، «کارنامه زنان کارای ایران» و «نیمه های ناتمام» هم اسم دیگر کتاب هایی است که در همین حوزه کار کرده ام. الان هم دو کتاب دارم که باید چاپ شود که هنوز پذیرفته نشده است.

خلاصه برای زنان یک رشته کار کردم. بعد رفتم در تاریخ باستان. من خیلی ایران را دوست دارم، عاشق فرهنگ ایران هستم و اگر الان می بینید که نمی توانم خوب راه بروم و بیماری پیدا کرده ام، به خاطر آن وقت زیادی است که سر خواندن متون کهن گذاشتم. ۱۰ سال نشستم و روی این متون تاریخی کار کردم و کتابی درآوردم به اسم «مهره مهر» که استقبال خوبی از آن شد و حتی یک بار هم در آمریکا به چاپ رسید.

یکی دیگر از آثارم که علاقه زیادی به آن دارم، «کارنامه به دروغ» بود. کتابی در اثبات کذب بودم آمدن الکساندر مقدونی به ایران و نشستن بر تخت کورش و اثبات مخلوط شدن زندگی آن راهزن دریای اژه با زندگی اشکندر ایرانی که یکی از مغ ها بوده و سلسله اشکانی را به وجود آورده.

در این خلال، دو نوول نوشتم و یک رمان. یک کتاب از داستایوفسکی ترجمه کردم، به علاوه تمام رباعیات نوستراداموس، پیشگوی معروف را که ۱۰ بار چاپ شده. خلاصه ۳۷، ۳۸ جلد کتاب در طول این سال ها از من منتشر شده که آخرین آن، مجموعه داستانی است به نام «خانه کاغذ» که انتشارات پوینده به تازگی آن را روانه بازار کرده. حالا اگر بخواهم چیزی درباره زندگی ام بگویم، باید بگویم که تمام عمرم به سختی و به بی پولی و به گرفتاری ولی به کار گذشته. من این را واقعا قاطع می گویم که دوای همه دردهای آدمی، کار است.

یعنی شما وقتی کار می کنید، هم از خودت راضی هستی و هم دیگران از شما رضایت پیدا می کنند. وقتی که کار می کنی، یعنی لیاقت کارکردن داری، چرا که زندگی خوردن و خوابیدن و قرص های اعصاب خوردن و کنار دریا رفتن و شب نشینی نیست. زندگی من در کتابخانه ام و با کتاب هایم و بیشتر با خودم گذشته است. عاشق تنهایی هستم، خصوصا از آن زمان که از شاعران زده شدم، پا به دنیای تنهایی گذاشتم، اما هنوز هم با آن ها ارتباط دارم.

پوران فرخ زاد از خاندان عصیانگرش گفت (3)

مثلا همین نشست های دوشنبه که در خانه شما برگزار می شود.

بله، می آیند، نگاهشان می کنم، دوستشان دارم، عیب هایشان و عیب های خودم را می بینم. دیگر مثل گذشته نفرت پیدا نمی کنم از شناختشان. دوستشان دارم و...

یعنی آن دوره، شناخت شما از جامعه شعری ایران به نفرت انجامید؟

خیلی جوان بودم. رویاهایم را خراب کردند. وقتی از شاعر بزرگی برای خودتان چهره می سازید، مجسمه می سازید و شب و روزتاتن با این فکرها می گذرد که او جزء خدایان است، سخت می شود دیدن واقعیت آن ها. وقتی می بیند چقدر موجودات توخالی ای هستند و معلوم نیست چه کسی شعرهایی به این زیبایی گفته اما بیرون و ظاهرش تا این حد نخواستنی است، آن موقع، همه چیز خراب می شود. البته منظورم همه آن ها نیستند، همان هایی که با آن ها برخورد بدی داشته ام را می گویم که البته کم هم نبودند. (می خندد)

اما این نظر شما مخالفانی هم دارد. یعنی گروهی معتقدند که زندگی شاعرانه را باید از زندگی شاعر و شعرهایش جدا کرد. این طور بهتر می شود آن ها را دوست داشت و از هنرشان لذت برد.

به نظر من نباید بین این دو زندگی جدایی باشد، ولی می بینم هست. می دانید یکی از رازهای موفقیت فروغ جسیت؟ شعر او و شاید هم شعر من، تجربه محور است. ما دو جور شاعر داریم؛ شاعرانی که شعرهایشان را می سازند و شاعرانی که شعر از آن ها تراوش می کند. آن شعری که شاعرش در اتاق نشسته و با تخیلش آن را ساخته، فرق می کند با شعری که لمس شده، درک شده و دیده شده. این دومی، تراوش می کند، خودش می آید و عمیق تر است.

من شب که خواب هستم، گاهی در خواب شعر می گویم. پا می شوم و به سرعت این ها را می نویسم که یادم نرود. خودش می آید. من نمی گویم بیاید. مجبورش نمی کنم شعر شود، خودش می شود. پس اگر شمایی که جلوی من نشسته اید و از من به عنوان یک شاعر، رویایی در سردارید، در همین دیدار آن رویا را پیدا نکنید و با واقعیتی تلخ مواجه شوید، به ذهنتان لطمه وارد می شود. فکر می کنید قرار است مجسمه ای را که در ذهن ساخته اید ببینید و بعد متوجه می شوید که این مجسمه به یک پول سیاه نمی ارزد. چنین اتفاقی روی من اثر بسیاری گذاشت و حالا هم اگر شاعری را به این وضع ببینم، رویم را می کنم آن طرف؛ چون اصلا شعرش را نمی شنوم.

پس چرا عیان تر درباره این افراد صحبت نمی کنید. البته اشاره ام فقط به شما نیست. نقدهای زیادی از این دریچه به شعر و شاعری در ایران هست اما بدون نام بردن از دیگران. حتی فروغ هم با آن همه انتقادی که به جامعه ادبی آن زمان می کند، هیچ اسمی را به زبان نمی آورد!

به جای اسم بردن از آن ها، بعد از مرگ فروغ و حوادثی که اتفاق افتاد، من سعی کردم چهره واقعی خانواده ام را به مخاطب نشان بدهم؛ تا آن جا که بتوانم. می دانید، بسیار چیزها در جهان است که بهتر است ناگفته بماند. یک بار روی یکی از شعرای معروف و کلاسیک ایران تحقیق می کردم و متوجه شدم که آن چیزی که ما از این شاعر در ذهنمان ثبت کرده ایم، تا اندازه ای مطابق با واقعیت نیست. اما این نوشته را پاره کرده و ریختم دور. چرا؟ چون هر ملتی با اسطوره هایش زنده است، با رویاهایش جان می گیرد. رستم رات می سازند تا درس پهلوانی بدهد، اگرچه که ما نمی دانیم اصلا رستم که بوده! رویاهای بشری با واقعیت فرق دارند اما ما حق نداریم این ها را خراب کنیم.

در این صورت چطور می توان نسل بهتری از شاعران را تربیت کرد، وقتی به آن ها نگوییم پیشینیانشان چه اشتباهاتی مرتکب شده اند؟

دخترها و پسرهای جوان زیادی پیش من می آیند. من حق ندارم از خودم چیزی را انشان دهم که همه چیز را خراب کند. اصلا با خرابی مخالف هستم. با خراب کردن مخالف هستم. وقتی می گویم یک سلسله دیدارها در آن دوران باعث شد که خودم از این فضاها زده شدم، این مسئله فردی من است و حق ندارم آن را به کسی بگویم، چون از آن طرف داریم درباره شعر، درباره روح یک ملت حرف می زنیم. به نظرم بهتر است آدم از خود این ها فاصله بگیرد ما نمی دانیم حافظ در زندگی خود چه کرده، سعدی چه کردی. آدمی زاده طرفه معجونی است، از فرشته سرشته و از شیطان. چرا باید این تصویر خراب شود وقتی که وظیفه ما خراب کردن نیست؟

من در این مصاحبه یک چیز مهم را یاد گرفتم و آن این که شما بیش از هر چیزی، حتی بیش از آن که شاعر باشید، مادر هستید.

من همیشه حتی به آدم هایی که با من دشمنی کردند، به چشم بخشش نگاه کردم و راضی هم هستم از خودم، در دلم غبار نیست اصلا، پاک است. از خودم راضی هستم، نه به معنای کبر و غرور اما با درونم آشتی کرده ام و قهر نیستم. حتی وقتی اشتباه کوچکی می کنم، سعی می کنم خودم را مجازات کنم نه دیگران را.

پس هنوز هم حسرت هایی دارید، کارهای نکرده، یا تصمیمات اشتباهی که اگر برگردید، به شکل دیگری آن را انجام می دهید؟

من اگر دوباره برگردم، باز هم زن خواهم بود. اصلا دوست ندارم که مرد باشم. خیلی برای زن ها حرمت دارم، چون اساس جهان مونث است؛ می زاید، بعد از آن، باز هم دوست دارم شاعر باشم. دوست دارم باز قلم به دست باشم. ولی دوست ندارم با این همه زشتی رو به رو شوم. دلم می خواهد در جهان دیگر چشم باز کنم. جهان امروز، جهان بی رحم، ستمگر، خبیث، پلشت و کثیفی است. غیر از این است؟ شما جوان هستید ولی من نیستم.

من آرمان های بزرگی برای زندگی و دنیا داشتم. الان می بینم حتی همین دنیای ظاهری و مادی در حال نابودی است. ما کوه ها را ار جا کندیم، رودها را بستیم و هم چیز را مسموم کردیم. دریا را مسموم کردیم، نسل حیوانات را از بین بردیم، خودمان را هم داریم نابود می کنیم. یعنی دنیایی که وقتی ما جوان بودیم و می خواستیم بسازیم، اینی نبود که الان هست. شاید یک ققنوس دارد می میرد و شاید ققنوس جوانی در راه است که متولد شود. حتما این طور است.

گفتید که سخت زندگی کرده اید و همیشه در گیر و دار مشکلات مالی بوده اید. در این سن و سال، امرار معاشتان از طریق کتاب هایی است که چاپ کرده اید؟

یک زمانی بود، ولی الان دیگر خبری نیست. دندان طمعش را کنده ام. یک بار سایت «آمازون»، یک نفری را فرستاد پیش من که چند کتاب از جمله «مهره مهر» را برای فروش اینترنتی در اختیارشان قرار دهم، الان دو سال گذشته و نه از آن آقای خبری هست و نه پولی رد و بدل شده. می دانی، در دوره احمدی نژاد که اجازه چاپ کتاب های خانواده مرا ندادند، چند کتابم در آن طرف چاپ شد؛ فکر کنم چهار یا پنج کتاب. اما اصلا علاقه نداشتم و ندارم که کتاب هایم جایی جز ایران چاپ شود. نه پولی در کار است، نه کتاب کیفیت لازم را دارد و نه خواننده پیدا می کند. من دوست دارم در وطنم کار کنم، برای مردم خودم. اگر می خواهند، بروند ترجمه کنند.

اتفاقا این سوال در مورد آثار فروغ هم هست. حق مادی و معنوی کتاب های فروغ و آثاری که در مورد او چاپ می شود باید به چه کسی برسد؟

به ناشران می رسد! من که وارث مادی او نیستم. پسرش زنده است و اتفاقا خانه اش هم همین نزدیکی من است. وضعش هم بهتر شده. آن خانه فروخته شد و یک خانه این جا برایش خریدم، دیگر نشسته به نوشتن و گوش شیطان بزرگ کر، دارد به مسیر خودش می افتد!

پوران فرخ زاد از خاندان عصیانگرش گفت (3)

به عنوان خاله دوستش دارید یا به عنوان یک شاعر؟

«کامی»، بیشتر از این که «فرخ زاد» باشد، «شاپور» است. اول که از انگلیس به ایران برگشت، هنر خوانده بود. خوش قیافه بود و بسیار خوب و حسابی. ولی یواش یواش عوض شد. دو برادر کوچک من، مادرم و خود من واقعا دوستش داشتیم، حتی بردمش در دفتر کارم و آن جا مشغول به کار شد. اما بعد از مرگ پرویز، وضع به کلی فرق کرد. حالا دیگر مرا دوست ندارد. من دوستش دارم اما او دیگر مرا دوست ندارد. آدم ها عوض می شوند اما با این همه، ما در باطن هم خون هستیم. او تنها پسرِ خواهرِ من است. دلم می خواست مثل دختران خودم در پناه خودم بگیرمش، ولی نمی تواند. گناهی هم ندارد.

پدرش که مُرد، کارهای عجیب و غریبی کرد. به نظر من، تربیت خانوادگی مادربزرگش که به فروغ ضربه زد و مادرمرا هم می رنجاند، باعث شد که کام این طور شود. او زیر نظر این نوع تربیت بود و با فامیل ما فرق داشت. ما یک نوع آزادگی داریم، یک نوع رهایی داریم که آن ها ندارند. با وجود این ها من هیچ عیبی از او نمی گیرم. کامی قربانی شد، نه قربانیِ اختلاف فروغ و پرویز، بلکه قربانی تربیت مادربزرگش. یادم هست وقتی که مادرم مرد، حتی این بچه به ختمش نیامد... بگذریم... دلتنگی های زیادی هست که بهتر است گفته نشود.

من در این زندگی ضربه های زیادی خورده ام، مصیبت های زیادی کشیده ام، از مرگ برادرانم، تا مرگ ناگهانی فروغ و درواقع مرگ تمام خانواده ام را در این سال ها به چشم دیده ام. ۸-۹ نفر از عزیزترین هایم را از دست دادم. این ضربه بسیار بزرگی بوده. بر باد رفتن زندگی را دیده ام و فکر می کنم حالا ساکت بمانم بهتر است.

از من پرسیدید که حسرت چه چیزی را دارم. جوابتان را گرفتید؟ حسرتی ندارم، خصوصا حسرت گذشته را. درد کشیده ام، انبار درد بوده ام اما حسرت ندارم. یادم هست که یک بار کسی خواست مرا با برادر و خواهرم مقایسه کند...

اما این مقایسه درستی نیست، چون شما شاهد مرگ آن ها بوده اید و رنج بسیار برده اید.

آن ها زمان هایی را که من دیده ام، ندیدند و رفتند. فروغ که خیلی جوان بود، ۳۲ سالش بود. برادرم هم جوان بود و آن یکی برادرم هم. همه آن ها. مادرم که آن قدر خوب و مهربان بود، بابا با همه خشونت هایش، همه رفتند و من ماندم. با تمام مسائلی که می دانی من تاب آوردم و به خودم می گفتم تا آخرین روز زندگی ام، کار می کنم، روی پاهای خودم می ایستم و نمی گذارم دستم طرف کسی دراز شود. حرمت نام خانوادگی ام را به خوبی حفظ کردم. می دانم در تاریخ می مانیم. چقدر خوب است که به نام خوب بمانیم نه به نام بد. همیشه گفتم که من دنبال برادرم یا فروغ نیستم. ما هرکدام متفاوت بودیم که هم را کامل می کنیم. هرکدام از ما یک راهی را رفت اما این راه ها در پایان به هم گره می خورند و یک «فرخ زاد» را به وجود می آورند.

درک زمانه خیلی مهم است. فروغ در زمان دیگری زندگی کرد و تجربیات مرا نداشت، دردهای مرا نداشت. او برای خودش درد داشت، درد خودش را کشید ولی من درد زمانه را هم کشیدم. مرگ تمام عزیزانم رادیدم. خب جهان بینی آدم هم تبعا با بالا رفتن سنشان بیشتر می شود. من اگر در ۲۰ سالگی شعر عاشقانه می نوشتم، الان شعر من بیشتر اجتماعی شده، برای این که من این جهان بی رحم را نگاه می کنم. او که این جهان را ندید! بنابراین مقایسه بین ما که دو خواهر بودیم، هیچ معنایی ندارد. هرکدام ما مستقل برای خودمان هستیم.

آن تصویری که از خودتان دارید چیست؟ تصویر یک زن شاعر است، یک زن پژوهشگر و فعال در حوزه زنان یا یک ایران شناس؟

من آدم شلوغی هستم. (می خندد و فضا کمی شادتر می شود) می دانید چرا این قدر کارهای مختلف کردم؟ چون آدم خیلی پرانرژی ای بودم. همیشه که شعر نمی آید، وقتی که شعر نیست و شش ماه سراغی از آدم نمی گیرد، می نشینم و قصه می نویسم، آن هم نمی آید؟ عیبی ندارد، ترجمه می کنم. یک ثانیه از این عمر را نتوانسته ام بی کار باشم و به همین خاطر آدم شلوغی شده ام و همه کار کرده ام. شاید اشتباه بود و اگر روی یک کار خاص تمرکز پیدا می کردم بهتر بود، اما با همه این حرف ها من خودم را شاعر می دانم.

پوران فرخ زادی که رو به روی شما نشسته، دو نفر است؛ یک آدم جدی، منطقی و باستان دوست و یک آدم احساساتی، صمیمی و شاعر. گاهی این وجه شاعری مرا خیلی اذیت می کند، دست از سرم بر نمی دارد. با این همه خیلی کتاب شعر چاپ نکرده ام، حتی دو کتاب بیشتر از اشعارم چاپ نکرده ام که آن هم کتاب هایی نیستند که باب میلم باشند. الان در حدود ۵۰۰ رباعی دارم، حدود ۲۰۰ غزل دارم، کلی شعر نیمایی و سپید دارم. در مجموع بیشتر خودم را شاعر می دانم؛ یعنی عشقم و ژنم، شاعری است ولی نه مثل شاعرانی که امروز می بینم.

من شب های شعر دارم. شاعران زیادی پیش من می آیند و می روند. خب خیلی از آن ها بیشتر دست دارند شعر بخوانند تا به شعر دیگران گوش دهند. خودشیفتگی زیاد و غرور بسیاری در این ها می بینم، در صورتی که من فکر می کنم ما تا آخر عمرمان هنوز هیچ چیز نمی دانیم، هرچه بدانیم باز هم چیزی نیست. این که شاعر باشیم، این که چند کلام زیبا بگوییم، به صرف این ها نمی شود جهان را فتح کرد و تا این اندازه از خود راضی شد که دیگران را ندید.

این جوان هایی که پیش من می آیند، در آغاز راه هستند و من سعی می کنم برایشان مادر باشم تا در مسیرشان پیشرفت کنند، ولی مدام از من سوال می شود که چرا چنین کاری می کنی؟ چرا اجازه می دهی با این سن و سال کمشان بیایند و شعر بخوانند. من اصلا این حرف را قبول ندارم. رسالتم را انجام می دهم. جوان ها را دوست دارم، دختر و پسر، بچه های خود من هستند. دلم می خواهد پیشرفت کنند.

تمام این بچه هایی که در روزنامه ها قلم می زنند را دوست دارم. می دانم که چه دود چراغی می خورند و چه دردهایی را باید تحمل کنند. من همه را حس می کنم و درد عجیبی است برای خودم. حالا از خودم درواقع چیزی باقی نمانده؛ انواع بیماری ها را گرفته ام. به علت نشستن پشت میز، دردهای زیادی دارم، به علت ضربه هایی که خورده ام، اما تا آخر به زندگی ادامه می دهم و فکر می کنم پرورش نبوغ نسل بعد یکی از همین رسالت ها باشد.

این جا سرزمین عجیبی است؛ آفتابش جور دیگر است. تند است خیلی. می بینید بچه ها چقدر زیاد شعر می گویند و می نویسند؟ الان هم منتظر نوزایی برای ایران هستم؛ یک رنسانس برای وطنم. عاشق وطنم هستم و خصوصا فرهنگش. در آرزوی جهان دیگری هستم که در آن همیشه خورشید بتابد و زیبایی باشد، نه زشتی. از دنیای کنونی خسته ام. این دنیا خیلی زشت شده. کدام یک از ما در جوانی می توانستیم فکر کنیم که جهان به چنین جایی می رسد؟ حالا در آروزی جهان بهتری هستم.

پوران فرخ زاد از خاندان عصیانگرش گفت (3)

کتابشناسی پوران فرخ زاد

۱- دیداری در پاییز (ترجمه داستان های عاشقانه)، انتشارات پدیده، ۱۳۵۰
2- خوشبختی در خوردن سیب های سرخ است (مجموعه شعر)، انتشارات مروارید، 1352
۳- سلام مادر، انتشارات پدیده، ۱۳۵۹
4- رویای یک مرد مسخره (فئودور داستایوسفکی/ ترجمه داستان)، انتشارات جام، 1359
۵- دیکتاتورها (جولیوس آرچ/ ترجمه داستان)، انتشارات عارف، ۱۳۶۰
6- از همت بلند، انتشارات جام، 1362
۷- در پس آینه (داستان کوتاه)، انتشارات جام، ۱۳۶۲
8- سفری در خط زمان (اشعار فروغ فرخ زاد)، انتشارات تندیس، 1365
۹- پیشگویی های نوستراداموس (ترجمه)، انتشارات عطایی، ۱۳۶۹
10- آتش و باد (داستان کوتاه)، انتشارات جام، 1370
۱۱- کاسنی شیرین (داستان کوتاه)، انتشارات به نما (کالیفرنیا)، ۱۹۹۲
12- چنگ مشوش (مجموعه شعر)، انتشارات صدا، 1373
۱۳- مردی بر بال های آینده (ترجمه- تالیف)، انتشارات صدا، ۱۳۷۵
14- اوهام سرخ شقایق (برگزینی از اشعار زنان زمان)، انتشارات ناژین، 1376
۱۵- کارنامه به دروغ (جستاری نو در شناخت اسکندر مغانی...)، انتشارات علمی، ۱۳۷۶
16- جای دیگر (ترجمه از نویسندگان مختلف)، انتشارات راهیان اندیشه، 1378
۱۷- دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان/ ۲ جلد (زن از کتیبه تا تاریخ)، انتشارات زریاب، ۱۳۷۸
18- کارنامه زنان کارای ایران، انتشارات قطره، 1380
۱۹- مسیح مادر (زن در زندگانی احمد شاملو)، انتشارات نگاه، ۱۳۸۰
20- زنان همیشه، انتشارات نگاه، 1381
۲۱- کسی که مثل هیچ کس نیست (درباره فروغ فرخ زاد، با همکاری محمد قاسم زاده)، انتشارات کاروان، ۱۳۸۱
22- زن شبانه موعود (زن در زندگانی سهراب سپهری)، انتشارات جام، 1382
۲۳- نیمه های ناتمام، انتشارات تندیس، ۱۳۸۲
24- در انتهای آتش آیینه (رمان)، انتشارات تندیس، 1382
۲۵- مرگ من روزی...، انتشارات تندیس، ۱۳۸۷
26- مهره مهر، انتشارات نگاه، 1389
۲۷- باغ پریان، انتشارات گوتنبرگ (سوئد)، ؟
28- سه گانه، انتشارات گوتنبرگ (سوئد)، ؟
۲۹- خانه کاغذی (مجموعه داستان)، انتشارات پوینده، ۱۳۹۴
30- باران دیگر آبی نیست (مجموعه شعر سپید)، (در دست چاپ)
۳۱- از پاییز... (مجموعه اشعار پاییزی)، انتشارات پوینده، (در دست چاپ)
32- قفس خاکستری (مجموعه داستان)، انتشارات پوینده، (در دست چاپ)
۳۳- زنان نافرمان (در دست چاپ)
34- تا سحر (مجموعه رباعی)، (در دست چاپ)
۳۵- در شیب شب (مجموعه غزل)، (در دست چاپ)
36- مغان ماندگار (پژوهشی تاریخی)، (آماده چاپ)
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • بدون نام

      ممنون مصاحبه زیبایی بود
      ایشان هم در کمال ارامش همه سوالات را جواب دادند

    • بدون نام

      تشکر

    • بدون نام

      خیلی زیبا و‌تآثیر گذار بود و خیلی هم غمگین....ممنونم مجله جون

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج