۱۵۰۹۷۴۳
۵ نظر
۱۱۵۱
۵ نظر
۱۱۵۱
پ

داستانِ جواد عزتی در وحشی به تکان‌دهنده‌ترین لحظه خود رسید!

وحشی در قسمت سوم ضربانش تندتر شده و سیدی قواعد ژانر را درست‌تر از همیشه رعایت کرده. این دومین پیچ دراماتیکی‌ست که در روایت سیدی از وحشی می‌بینیم.

برترین‌ها: وحشی به ملتهب‌ترین لحظات خود رسیده، داوود به پسرک نوجوانی برمی‌خورد که یک پیغام برایش آورده، از پیرمردی که ظاهرا لحظه مرگ زینب در آهوی داوود را دیده، به هر حال پسرک داوود را به خانه پدربزرگ می‌برد، بهانه گچ‌کاری‌ست اما او نشان می‌دهد که آدم معامله است، وحشی در قسمت سوم ضربانش تندتر شده و سیدی قواعد ژانر را درست‌تر از همیشه رعایت کرده. این دومین پیچ دراماتیکی‌ست که در روایت سیدی از وحشی می‌بینیم.

Vahshi2

به هر حال معامله جوش نمی‌خورد و پیرمرد قبض روح می‌شود، اینجا به یک تعقیب و گریز طولانی می‌رسیم که البته می‌توانست در تدوین اثر کوتاه‌تر شود، حالا داوود عزم خود را جزم کرده تا رهسپار جنوب شود، به سراغ مادر می‌رود و اشک‌های او نیز مانع نمی‌شود تا زمان رسیدن به قشم و نوای ساز و آواز جنوبی، شمایل بندر را برای بیننده ترسیم کند.

عبدالرحمن می‌آید، مردی که طی سال‌های جنگ ساکن خانه پدری داوود بوده، او قرار است برای داوود جبران کند، داستان را می‌شنود و به سراغ شخصی می‌رود که داوود را از مرز رد کند، تا اینجا داوود به آن چیزی که می‌خواسته رسیده، لحظه نابی که قرار است او را از همه مخاطرات زندگی در محله پدری‌اش خلاص کند، مخاطراتی که احتمالا منجر به پایات یافتن زندگی او می‌شود.

اما اصل داستان همینجاست، قلابی که سیدی به قسمت بعدی می‌اندازد، نقطه پیک سریال تا به اینجای کار است، او استاد ساخت چنین لحظاتی برای بیننده است تا روند همراهی بیننده با سریال به این راحتی‌ها قطع نشود.

حالا داوود و عبدالرحمن به لنجی رسیدند که قرار است ناجی زندگی‌اش شود. همه چیز در آرامش پیش می‌رود اما دوربین خبر از اتفاقات مخاطره‌برانگیز می‌دهد، چراغ‌های قرمز و آبی نمایان شده و پلیس سر می‌رسد، داوود گیر می‌افتد، درست در پایان قسمت سه، حالا تماشاچی مانده و هزاران معمایی که در ذهنش شکل گرفته است.

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • چهل سالگی

    البته قشم رو باید از بندر عباس واسکله مسافربری با قایق یا اتوبوس دریایی رفت ،
    اونجایی که جواد عزتی رفت بندر پل هست که ماشینها وارد قشم میشن

  • ahmp

    داستان رو تعریف کردی فکر کنم نبینم چیزیو از دست ندم .

  • ahmp

    داستان رو تعریف کردی فکر کنم نبینم چیزیو از دست ندم .

  • مهرزاد

    فک کنم داشت خواب میدید،که دستگیرش کردن 🤔👌

  • مهرزاد

    فک کنم تا خواب میدید،که دستگیرش کردن 🤔

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج