آقای رئیس، زودتر پاشو تا چاپلوسیات را کنیم!
هنوز تصویر سعید پیردوست در گوزنها از ذهنم پاک نشده؛ مردی با پیراهنی خانگی و چهرهای پریشان که نگران کبوترهایش بود. کبوترهایی که مأموران شهربانی مصادره کرده بودند و او با لحنی درمانده، انگار بخشی از جانش را به گرو گرفته باشند، به کلانتری مراجعه کرده بود. آن سکانس برای من همیشه چیزی فراتر از یک نقش فرعی بود؛ انعکاسی از آدمهایی که زندگیشان ساده، بیصدا و پر از اضطرابهای کوچک و بزرگ است.
برترینها - گیتی پاشایی: هنوز تصویر سعید پیردوست در گوزنها از ذهنم پاک نشده؛ مردی با پیراهنی خانگی و چهرهای پریشان که نگران کبوترهایش بود. کبوترهایی که مأموران شهربانی مصادره کرده بودند و او با لحنی درمانده، انگار بخشی از جانش را به گرو گرفته باشند، به کلانتری مراجعه کرده بود. آن سکانس برای من همیشه چیزی فراتر از یک نقش فرعی بود؛ انعکاسی از آدمهایی که زندگیشان ساده، بیصدا و پر از اضطرابهای کوچک و بزرگ است.
گوزنها و آن کفترباز آشفتهحال
پیردوست برای بسیاری از ما از همین تصویر آغاز شد. گرچه پیش از آن در قیصر مسعود کیمیایی هم نقش کوتاهی داشت، اما در همکاریهای بعدیاش با کیمیایی بود که چهرهاش کمکم در حافظه سینما دوستان حک شد؛ از تیغ و ابریشم گرفته تا رد پای گرگ. او از آن دسته بازیگرانی است که همیشه در سایه قهرمانان اصلی ایستاد، اما حضورش آنقدر واقعی بود که صحنهها بدون او چیزی کم داشتند.
سالها بعد، نسل جدید پیردوست را با قاب دیگری شناخت: در سریالهای کمدی مهران مدیری مثل پاورچین و نقطهچین. این بار نه در قالب مردی دلنگران و خسته، بلکه در هیبت کارمندی سادهدل که همواره مورد چاپلوسی یا سر به سر گرفتن دیگران قرار میگرفت. کاراکتری که به نوعی نماد یک فرهنگ جاافتاده شد؛ فرهنگی که بسیاری از ما در ادارات و سازمانها با آن روبهرو میشویم. جالب است که هنوز هم صحنههای او در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشود؛ نشانهای از اینکه بعضی تیپها بیش از آنچه انتظار داریم ماندگار میشوند.
سعید، رفیق مسعود، بچههای کف
با این حال، فراموش نکنیم که پیردوست پیش از هر چیز به سینما تعلق دارد و دوستی دیرینهاش با مسعود کیمیایی بخش عمدهای از کارنامهاش را شکل داده است. او هیچگاه ستاره نشد، اما همیشه بخشی از بدنهی سینما بود؛ همان بازیگرانی که کمتر در قاب پوسترها جا میگیرند، اما حضورشان برای تداوم روایتها ضروری است.
این روزها اما خبرها از او رنگ و بویی دیگر دارند. سعید پیردوست به دلیل مشکلات قلبی در بیمارستان بستری شده و خانوادهاش بهویژه دخترش از مردم خواستهاند برایش دعا کنند. آنچه بیش از همه تلخ است، بیتوجهی رسانهها به چنین خبرهایی است. گویی بازیگران نقشهای فرعی حتی در بیماری و ضعف هم فرعی باقی میمانند و سهمی از توجه ندارند.
پیردوست بخشی از نسلی بود که در یک محله و یک فضا بالید؛ همان نسلی که مسعود کیمیایی، اسفندیار منفردزاده، فرامرز قریبیان و احمدرضا احمدی را هم در دل خود داشت. نسلی که با هم وارد سینما، موسیقی و ادبیات شدند و به بخشی از تاریخ فرهنگی ایران بدل گشتند. اما حالا یکییکی رو به زوال میروند؛ از این گردش گردون نصیب ما غم و درده، چه عشقی داریم اون روز که گردونه نگرده!
ارسال نظر