«ماشاءالله خان در دربار هارونالرشید»؛ اگر در زمان دیگری زندگی میکردیم خوشبختتر بودیم؟
ایرج پزشکزاد؛ نویسندهای که با خلق شاهکارهایی چون «داییجان ناپلئون» و «ماشاءالله خان در دربار هارونالرشید» نشان داد میتوان از دل خنده به تفکر پل زد.
برترینها: در تاریخ ادبیات ایران، نام ایرج پزشکزاد همواره با طنز، هوشمندی و نگاهی ژرف به تناقضهای فرهنگی و اجتماعی گره خورده است؛ نویسندهای که با خلق شاهکارهایی چون «داییجان ناپلئون» و «ماشاءالله خان در دربار هارونالرشید» نشان داد میتوان از دل خنده به تفکر پل زد.

اگر داییجان ناپلئون روایتِ پارانویای جمعی و خودفریبی یک جامعه بود، «ماشاءالله خان در دربار هارونالرشید» سفری است در زمان، برای افشای همان تمایل پنهان انسان به «فرار از اکنون» و پناه بردن به خیال گذشتهای طلایی.
این رمان در نگاه نخست، طنزی تاریخی است، اما در عمق خود، اثری فلسفی و سیاسی به شمار میآید. پزشکزاد در قالب ماجرایی سرگرمکننده، پرسشهای بنیادینی را درباره زمان، قدرت و آرزوی جاودانه انسان برای یافتن «دوران بهتر» مطرح میکند.
داستان از روزمرگی مردی معمولی آغاز میشود — ماشاءالله خان، دربان ساده یک بانک در تهرانِ قرن بیستم. مردی که از زندگی خود ناراضی است، از نظم خشک و بیروح شهر دلزده، و در خیال، گذشتهای باشکوه را ستایش میکند. او شبها در خلوتش کتابهای تاریخی میخواند و در رؤیای روزگاری زندگی میکند که به زعم او «مردان بزرگ» بر جهان فرمان میراندند — روزگار هارونالرشید و شکوه بغداد. در ذهن او، آن دوران، عصر شکوفایی ادب، ایمان، شکوه و عدالت؛ جهانی عاری از فساد و سردرگمیهای مدرن.
اما پزشکزاد، مثل همیشه، این خیال را به سادگی نمیپذیرد. او با چرخشی داستانی، تخیل را به تجربه بدل میکند: ماشاءالله خان از سر کنجکاوی، نزد مرتاضی هندی میرود و از او میخواهد روحش را به قرن دوم هجری، دوران خلافت هارونالرشید، ببرد. مرتاض میپذیرد و ماشاءالله ناگهان خود را در بغدادِ افسانهای مییابد — همان دنیایی که سالها در ذهنش ستایش کرده بود.
اما به محض ورود، رؤیا ترک برمیدارد. پزشکزاد در این بخش، با مهارتِ طنزپردازانهای، خیال را به واقعیت میدوزد. بغدادِ باشکوه، آن شهری نیست که پر از عدالت و دانایی باشد، بلکه صحنهای است از رقابتهای خونین قدرت، چاپلوسی، خیانت، و ترسی که در هر گوشه پنهان است. هارونالرشید، خلیفهای است که در کاخ طلاییاش گرفتار سوءظن است، جعفر برمکی درگیر نیرنگهای درباریان است، و مردم، زیر زرقوبرقِ «تمدن طلایی»، در فقر و ترس زندگی میکنند.
ماشاءالله خان که با تصور قهرمانشدن آمده، حالا خود را در میان درباریان و جاسوسان میبیند، ناچار از دروغ گفتن، نقش بازی کردن و نجات دادن جان خود از چنگال کسانی که بیرحمیشان در لفافه ادب پوشیده شده است. او درمییابد که شکوه گذشته، اگر هم وجود داشته، به بهای سنگین بیعدالتی و سکوت انسانها بوده است.
در این میان، پزشکزاد طنز را چون تیغی تیز به کار میگیرد. هیچ خطابهای در کار نیست، اما هر صحنه، افشاگرانه و گزنده است. گفتوگوهای ماشاءالله با درباریان، رفتار چاپلوسانهی اطرافیان خلیفه، و تماشای «عدالت» از نزدیک، برای خواننده حکم آینهای دارد که در آن نه فقط گذشته، بلکه حالِ خودمان را میبینیم.
پزشکزاد با نثری موجز و زنده، از طنز برای تفکر استفاده میکند، نه برای خنده صرف. در ظاهر، ماشاءالله مردی سادهدل است که میخواهد گذشته را تجربه کند؛ اما در عمق، او نماینده همه ماست — کسانی که به گذشته پناه میبریم چون حال را طاقت نمیآوریم. نویسنده در پس خندهها، پرسشی تلخ میکارد: آیا انسان همیشه گذشته را میستاید چون از مسئولیتِ اکنون میگریزد؟
ماشاءالله در جریان داستان، با آدمهای گوناگونی روبهرو میشود: شاعران چاپلوس، وزیران حیلهگر، غلامان ترسو و زنانی که در سایه زندگی میکنند. در یکی از بهترین صحنههای کتاب، او درمییابد که حتی «خواب شیرین تاریخ» هم جایی برای انسان آزاد ندارد. او از دربار میگریزد، اما با خود باری از آگاهی میبرد — آگاهی از اینکه هیچ دوران طلایی مطلقی وجود ندارد، و هر زمان، با همه زیباییها و زشتیهایش، سهم خود از حقیقت را دارد.
در بازگشت به زمان حال، ماشاءالله خان دیگر همان دربان ساده نیست. او دیگر در کتابهای تاریخ دنبال نجات نمیگردد. آموخته است که شکوه، اگر فقط در خیال بماند، به دردی نمیخورد. انسان باید در همین حال، در همین ناکاملترین روزها، معنا را بیابد.
پزشکزاد در این رمان نشان میدهد که تاریخ، بیش از آنکه پناهگاهی برای فرار از اکنون باشد، آینهای است برای شناخت خویش. ماشاءالله خان در واقع از دل یک رؤیای فریبنده، بیدار میشود. بیداریای که نه از رنج، که از فهم میآید.
زبان اثر، مانند دیگر نوشتههای پزشکزاد، شفاف، دقیق و سرشار از طنز ظریف ایرانی است. نویسنده هیچگاه از زبان فاخر استفاده نمیکند و طنزش از طبیعیبودن شرایط میآید، از شناخت دقیق آدمها و رفتارشان.
گفتوگوها زندهاند، شخصیتها ملموساند و موقعیتها چنان واقعیاند که گاهی فراموش میکنی در حال خواندن داستانی تاریخی هستی.
در کنار مضمون اجتماعی، پزشکزاد هنرمندانه بازی زمان را به خدمت روایت میگیرد. سفر روحی ماشاءالله خان به گذشته، بیش از آنکه خیالپردازی باشد، ابزاری است برای نقد میل همیشگی انسان به «نوستالژی تاریخی». او نشان میدهد که هیچ گذشتهای بینقص نیست، و هرکس که امروز را به امید دیروز نفی کند، در واقع از رویارویی با واقعیت میگریزد.
در قالب کتاب صوتی، این اثر جان تازهای مییابد. لحن پرطنین راوی، گفتوگوهای پرکشش و فضای رنگارنگ دربار عباسی، شنونده را به درون داستان میکشد. صدای خندههای هارون، تپش ترس در دل ماشاءالله و هیاهوی بازار بغداد، در نسخه صوتی به تجربهای شنیداری و زنده بدل میشود. در نسخه دیجیتال نیز، هر جمله، فرصتی برای درنگ است؛ گویی در هر سطر، پزشکزاد لبخندِ نازکی بر لب دارد و در همان لبخند، حقیقتی تلخ پنهان کرده است.
در پایان، ماشاءالله خان در دربار هارونالرشید بیش از آنکه داستانِ سفری در زمان باشد، دعوتی است برای بازگشت به اکنون. رمانی که با طنز، فلسفهی زیستن را یادآوری میکند: اینکه شکوه، نه در گذشته و نه در آینده، بلکه در جسارتِ درک امروز است.
پزشکزاد در این کتاب، مثل همیشه، لبخند را ابزارِ اندیشه میکند. خواننده میخندد، اما پشت هر خنده، پرسشی میجوشد: آیا ما نیز دربارِ خود را نساختهایم؟ آیا خیال نمیکنیم اگر در زمان دیگری میزیستیم، خوشبختتر بودیم؟ و آیا واقعاً از خطاهای گذشتگان چیزی آموختهایم؟
«ماشاءالله خان در دربار هارونالرشید» کتابی است برای خندیدن و اندیشیدن؛ سفری از خیال به واقعیت، از گذشته به اکنون، و از سادهدلی به آگاهی. خواندن یا شنیدن آن، تجربهای است هم لذتبخش و هم تلنگرآمیز — مثل نوشیدن جرعهای از حقیقت در جام طنز.
اگر اهل کتاب الکترونیکی یا صوتی هستید میتوانید این کتاب را از «فیدیپلاس» بخوانید و بشنوید.
محمدسعید پروین
ارسال نظر