اسنپ پی_استیکی داخلی
adexo3
۱۱۹۴۲۷۴
۹ نظر
۵۰۵۴
۹ نظر
۵۰۵۴
پ

آلبالو خشکه‌های پسر عباس آقا، پدر مردم را درآورد

توی ماشین نشسته‌‌ام. دنده کلاچ‌های پیاپی، حالم را مشوش کرده است. حس می‌کنم ماشین‌ها و بوق‌ها و چراغ‌ها دور سرم چرخ‌می‌زند. چرخ، چرخ، چرخ.

سهند ایرانمهر: توی ماشین نشسته‌‌ام. دنده کلاچ‌های پیاپی، حالم را مشوش کرده است. حس می‌کنم ماشین‌ها و بوق‌ها و چراغ‌ها دور سرم چرخ‌می‌زند. چرخ، چرخ، چرخ.

چرخ طافی‌ها را خوب یادم هست. بچه که بودیم توی بازار قدیمی شهرمان پر بود. سبزی و میوه و لبو و هزارچیز دیگر را رویش می‌گذاشتند و می‌فروختند. چرخ طافی اما برای من چیزی بیشتر از خاطره است. یکی را می‌شناختم که رویش آب آلبالو می‌فروخت و داد می‌زد:«سراب آلبالو» و آن "لو"ی آلبالو را چنان تلفظ می‌کرد که خنده‌ات می‌گرفت. کشدار و جوری که انگار از هُرم و حرارت واژه‌ها می‌خواهد تف‌شان کند.

آلبالو خشکه‌های پسر عباس آقا، پدر مردم را درآورد

پیرمردی بود که کلاه‌شاپو می‌گذاشت، با صورتی استخوانی و اثر یک خالکوبی رو دست که پرنده‌ای بود، شاید عقاب اما نه با آن هیبت. خوب یادم است وقتی کلاس دوم بودم و در مدرسه‌ای جدید و پدرم فراموش کرد که بیاید دنبالم و من هم گوشه‌ای در انتظار می‌گریستم، پیرمرد جلو آمد و کمی آلبالوی خشک ریخت کف دستم و دلداری‌ام داد که گریه نکنم، من اما گریه امانم نمی‌داد احساس می‌کردم حالا که پدرم نیامده از یک مورچه پردار هم آسیب پذیر‌ترم ، این مورچه‌ی پردار را برای این مثال زدم که همان لحظه که نشسته بودم روی هشتی یک خانه قدیمی مجاور مدرسه، یکی شان را زیر کتانی سبز رنگم له کردم و همزمان به این فکر کردم که اگر :«آقام نیاد» همین بلا، سر خودم می‌آید.

پیرمرد همچنان داد می زد:«سراب آلبالو» که منظورش همان آب سرخ رنگ بی‌رمقی بود که داخلش چند آلبالوی خشک را خیسانده بود.

وسط آن همه بچه که ازسرو کول چرخ طافی اش بالا می‌رفتند و محتوی قیف‌های کاغذی حاوی آلبالو خشک را می‌جوریدند یا لیوان‌های چرک پر از آب آلبالو را هورت می‌کشیدند، نگاه پیرمرد دوباره به من افتاد. تداوم بی تابی‌ام را که دید با لهجه‌ی ترکی صمیمانه‌ای گفت:«ای بابا، تو چرا هنوز گریه میکنی؟».

بعد آمد و کنارم نشست و گفت پسری دارد «درست هم سِند(!) و سال» من، سن را «سند»گفت ، خوب یادم است و بعد برای اینکه دیگ غیرت را در من بجوشاند توضیح داد که پسرش چقدر نترس است و همین حالا آن سوی شهر از مدرسه بیرون آمده اما می‌داند که آقایش کار دارد و کمی طول می‌کشد که برود سراغ پسرش و بعد هم چند دقیقه‌ای از کارهای خنده‌دار پسرش گفت که «پدرسوخته»آلبالو خشک های فروشی را می‌خورد و هسته‌اش را تف می‌کند سر مردم و بعد مردم زنگ در را می‌زنند و می‌گویند:« آقا این بچه شما از بس هسته آلبالو تف کرده سر ما لبهایش شده عینهو لوله تفنگ!» و کلی چیزهای خنده‌دار دیگر که یادم نیست چه بود اما یادم هست که می‌خندیدم و دماغم را با سرآستینم پاک می‌کردم و پیرمرد از پسرش می‌گفت و می‌گفت. با لذت. مثل پدرها که مثلا دارند از بدی بچه‌هایشان می‌گویند و حتی به بچه‌شان توله‌سگ‌و پدرسگ می‌گویند اما چشمانشان برق می‌زند و دلشان از پدر بودنشان‌ غنج ‌می‌رود.

آلبالو خشکه‌های پسر عباس آقا، پدر مردم را درآورد

اینها را که گفت من هم آرام شدم و در ذهن کودکانه‌ام مقایسه می‌کردم بین وضعیت خودم و پسر پیرمرد آلبالو فروش و چرخ طافی به دست و در دلم، قند، آب می شد که تازه این پسر بخت برگشته پدرش پیر است و پدر من جوانتر و پدر این، لگنی دارد به اسم چرخ طافی که سالی طول می‌کشد با این چرخ‌ها برسد آن سوی شهر و پدر من موتور دارد.

پدرم، علیرغم جوانی و موتور به دلیلی که یادم نیست آن روز نیامد و پیرمرد، من را نشاند گوشه چرخ طافی و سلانه سلانه به سمتی برد که حدس می زدم خانه‌مان باشد تا اینکه از دور، مغازه پرنده‌فروشی را که نشان کرده بودم و آن چند مرغ که همه شان سفید بودند و یکی‌شان قهوه‌ای و همیشه جلوی آن مغازه زمین را ویشکل می‌کردند ، پیدایش شد و به او گفتم خانه‌مان اینجاست و او مرا پیاده کرد و رفت. دیگر نه دیدمش و نه آن صدای کذایی را شنیدم.

سرباز بودم یکی از همان روزهای دوره آموزشی که همه ولو شده بودیم روی زمین و فحش ناموس می‌دادیم به زمین و زمان. سربازی همشهری که سرش را چسبانده بود به بازوهای من و وارفته، هن هن می‌کرد بیکباره با همان سبک پیرمرد چرخ طافی پرسید:«اگه گفتی الان چی می چسبه؟» و خودش بلند جواب داد :«سراب آلبالو»و خندید. ذهنم در یک لحظه برگشت به ۲۰و اندی سال پیش، سر برگرداندم و پرسیدم:«تو هم اون پیرمرده رو‌ می‌شناختی؟"گفت :«عباس آقا چرخ طافی؟!آره خب هم محلیمون بود، خدابیامرز چند سال پیش سکته کرد و مرد ، زنش هم چند سال قبل از اون مرد. یه خونه کلنگی داشتن بغل خونه ما که هنوز اون چرخ طافی زهوار درفته گوشه‌ی خونه خاک می‌خوره».

ماجرا را برایش تعریف کردم ، هم خدمتی لوده، به من نگاه کرد، مکثی کرد و گفت :«مطمینی اون عباس آقا بوده؟ ». نشانه ها را با هم مقایسه کردیم. خود خودش بود عباس آقا.

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • یه بنده خدا

      چقدر زیبا بود...و صد البته خدا رحمت کند عباس آقا و عباس آقا ها رو که تقریبا همه دهه شصتی ها یکی در خاطراتشون دارند...

    • بدون نام

      ممنون .....ممنون ....بسیار زیبا .....کاش خاطره نویسی ادامه پیدا کنه ....

      پاسخ ها

      • بدون نام

        البته با این سبک که نویسنده وقتی از عباس آقا که از بدی های پسرش میگفت مواظب احساسات پسر عباس آقا بوده(که برق پدرانه درچشم داشت ودلش برای پسرش غنج میرفت) که شاید اون هم این مطلب رو بخونه

    • cactus

      عباس اقا نامی خریده

    • قوخازواره

      دم نویسنده گرم چه متن زیباومعناداری

    • پاسلار

      متن عالی

    • بدون نام

      لطفا اگه میشه باز هم از این داستانهای دل انگیز بگذارید سپاس

    • ایران قلب من است

      شما نهار خوردین
      آلبالو بعد نهار میچسبه

    • دخی مشهور

      عالی بود

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج