آخرين ساخته استيون اسپيلبرگ
نقدی بر فيلم محبوب و جنجالی لینکلن (Lincoln)
اكران فيلم Lincoln به همراه چند فيلم ديگر با محتواي مشابه، به دليل تأثيري كه ميتوانست بر نتايج انتخابات رياست جمهوري داشته باشد، به پس از برگزاري انتخابات موكول شد. فيلم، بر اساس كتابي است از نويسندة محقّق، «دوريس كرنس گودوين» كه بيشاز ۱۰ سال دربارة چهار ماه آخر زندگي شانزدهمين رئيس جمهوري آمريكا به پژوهش پرداخته است.
از آنجا كه فيلم به جزئيات فضاي سياسي و باند بازيهاي پارلماني زمان آبراهام لينكلن رئيسجمهور وقت آمريكا پرداخته است، ممكن بود شباهتهايي ميان آن و فضاي سياسي جامعة امروز آمريكا به وجود آيد و به عنوان پيامي از سوي يكي از كانديدهاي رياست جمهوري آمريكا در جهت پيشبرد اهداف وي تلقي شود.
در قسمتي از فيلم، شاهد نقل قولي از لينكلن هستيم كه ذكر آن در اينجا خالي از لطف نيست. او از «اقليدوس» حكيم يوناني نقل ميكند: «مساوات دو شيء برابر با يك شيء دوم، از بديهيات است.»
فيلم، بر اساس كتابي است از نويسندة محقّق، «دوريس كرنس گودوين» كه بيشاز ۱۰ سال دربارة چهار ماه آخر زندگي شانزدهمين رئيس جمهوري آمريكا به پژوهش پرداخته است.
در فراسوي عظمت لينكلن به عنوان رياست جمهوري آمريكا، صداقتي ملموس و قابل تقدير در روايت داستان زندگيش وجود دارد؛ آنچنان كه بواسطة اين داستان و در خلال آن، تمام اقشار مختلف جامعه براحتي ميتوانند شخصيت او را درك كنند.
اگرچه بيشتر آمريكاييها از چند و چون زندگي لينكلن آگاهي نسبي دارند، اما روايت آن در فيلم جذابيتي دو چندان به تماشاي آن داده است. فقري كه لينكلن از آن برخاسته بود، اشتياق خارقالعادهاي كه به كسب دانش داشت و با وجود آن كه تنها يك سال به مدرسه رفته بود، دلش ميخواست هر كتابي را كه به دستش مي رسيد بخواند، از مسائل زندگي آبراهام لينكلن است كه آمريكاييها بدان آگاهند.
اما تمركز فيلم تنها بر داستان زندگي آبراهام لينكلن نيست، بلكه به ۴ ماه آخر جنگ داخلي آمريكا و نيز بر چانهزنيهاي پيچيدة پشت پردة سياست متمركز است.
فيلم با فرا گرفتن ۴ ماه آخر جنگ داخلي آمريكا، نه تنها داراي ابتدا و انتهاي منطقي و ميانة پرورده است، بلكه پاسخ اين پرسش را نيز به مخاطب مي دهد كه آيا متمم ۱۳ قانون اساسي آمريكا كه در مورد لغو قانون برده داري است، در مجلس تصويب ميشود يا خير، چرا كه اين متمم ميتوانست با برخي كارشكني ها براحتي مورد تصويب قرار نگيرد.
در طول فيلم حالتهاي گوناگون شخصيت لينكلن براحتي قابل مشاهده است: بذلهگويي، مجلسآرايي و اعتقاد عميق او بر تحمل رنج طولانيتر شدن جنگ. زيرا او ميدانست اگر صلح و سازش بر سر بردهداري مطرح بود، جنوبها حاضر ميشدند بر سر ميز مذاكره بيايند، اما براي لينكلن نه تنها سازش در كار نبود، بلكه معتقد بود كه با تصويب متمم ۱۳ قانون اساسي، علاوه بر بيانية لغو بردهداري، قدرت خود را در تمامي عرصه ها مضاعف كرده است. مخاطب فيلم، شاهد نبرد دروني لينكلن با خودش است.
همچنين آدمهاي اطراف او كه مورد اعتمادش بودند. مهارتهاي سياسي لينكلن نيز نمودي ويژه در فيلم دارد. «جوزف گوردن لويت» بازيگر نقش رابرت لينكلن، پسر ارشد لينكلن است كه سرانجام به وزارت جنگ رسيد. در صحنهاي از فيلم، او از پدر اجازه ميخواهد كه به جاي ادامة درس حقوق براي وكيل شدن، اسلحه به دست بگيرد و در جنگ شركت كند.
تلاش موشكافانة اسپيلبرگ به عنوان خالق اثر، به دليل تمركز بر جزئيات تاريخي و همچنين ديالوگهاي دقيق فيلم، بسيار آموزنده و قابل احترام است. فيلم در واقع يك درس تاريخ، اما با هزينة ۵۰ ميليون دلار است كه بر جذب مخاطب حساب ويژهاي كرده است.
فيلم اين ادراك را به مخاطب خود ميدهد كه بردهداري تا چه حد وحشتناك است. علاوه بر آن آگاهي از بيدادگري جنگ داخلي نيز در مخاطب بوجود ميآيد كه از نظر بصري، تنها بخشي كوچك از فيلم را شامل ميشود.
اينكه در فيلم بر چهار ماه آخر زندگي لينكلن تمركز شده، شايد به اين دليل است كه فيلمساز تلاش داشته تا لينكلن و شرايط او را در اوج دورة تاريخي خود، يعني در حال دستيابي به موفقيتي بزرگ و تاريخي نمايش بدهد؛ و اين موفقيت بزرگ چيزي جز براندازي بردهداري از راه جنگ داخلي نيست. اما در ضمن خواسته است تا نشان دهد كه لينكلن يك انسان بود، نه يك مجسمة يادبود!
زندگي خانوادگي آبراهام لينكلن تا جايي در فيلم نمود دارد كه به تلاش وي عليه بردهداري مربوط ميشود.
در جايي از فيلم در يك مهماني رسمي در كاخ سفيد، مري تاد لينكلن، بانوي اول آمريكا (سالي فيلد) در مقابل تاديوس اسيتوس (تامي لي جونز)، نمايندة جمهوري خواه مجلس و رئيس خوش مشرب كميسيوني در كنگرة آمريكا ظاهر ميشود كه لوايح مربوط به هزينة جنگ داخلي و بازسازي پس از جنگ را به تصويب رساند.
لينكلن را ميتوان يك سياستمدار و رهبر آرمانگرا در يك دموكراسي توصيف كرد. كسي كه توقعات مردم را دنبال ميكرد، آنها را هدايت مينمود و در نهايت عظمت درونشان را نشان داد.
فيلم لينكلن، بر خلاف فيلمهاي حادثهاي كارنامه اسپيلبرگ، روندي كشدار و ريتمي كند دارد. بدين جهت، اگرچه فيلمي بسيار احترام برانگيز است، اما سرگرم كننده نيست. فيلم از اين جهت كه تصاويري با تركيببندي عاطفي دارد نيز قابل ستايش است.
يكي ديگر از جاذبههاي اين فيلم را بايد بازي «دنيل دي لوئيس» در نقش لينكلن بدانيم كه هم شمايل گونه است و هم انساني.
همانطور كه پيش از اين نيز اشاره شد، فيلم كمي كسالتآور است، چرا كه نوعي درس تاريخي در قالب فيلم است. بينندگان با ديدن فيلم نميتوانند لينكلن را بشناسند، زيرا حتي همدورهايهاي لينكلن هم نميتوانستند ادعا كنند كه شخصيت پيچيده و چند وجهي او را ميشناسند.
اما آنچه كه حاصل فيلم است و تماشاگر آن را در پايان درك ميكند، در حضور لينكلن بودن است ! حال آن كه اين حضور چه حسي مي تواند داشته باشد، به تماشاگر بستگي دارد.
يكي از نكات برجستة شخصيت لينكلن، بذلهگويي اوست كه به فيلم تا حدي رنگ و روي كمدي گونه داده، اما با اين وجود رسالت تاريخي خود را به درستي ادا كرده است. در واقع فيلم به خوابي تاريخي شبيه است، بهگونهاي كه گويي وقايع احتمالاً پيش آمده است.
بنابراين فيلم لينكلن بطرزي غير منتظره، خنده دار است. در فيلم به دليل آنكه سرشار از جنبههاي صميمي و خودماني است، نمودهايي بسيار دراماتيك، ميان شخصيتهايش بچشم ميخورد.
ارسال نظر