آقای نصیریان شما عزیزید، اما فردین و وثوقی آدم نبودند؟
علی نصیریان در مصاحبه تازهاش گفته نخواسته در آمریکا بماند، چون آنجا نهایتاً باید تئاتر کمدی و سیاسی بازی میکرد.
بهناز اقبال، سینماگر طی یادداشتی درباره مصاحبه علی نصیریان با بیبیسی نوشت: علی نصیریان در مصاحبه تازهاش گفته نخواسته در آمریکا بماند، چون آنجا «نهایتاً باید تئاتر کمدی و سیاسی بازی میکرد؛ تئاتری که بلیطش را در سوپرمارکت و قصابی میفروختند» و این برایش «سرشکستگی» بوده.

در همین رابطه لینک زیر را ببینید:
علی نصیریان مقابل دوربین بیبیسی فارسی نشست
این نویسنده در ادامه نوشت: اما یک سؤال ساده ذهن من را آشفته میکند:
سرشکستگی برای چه کسی؟برای کسی که حق انتخاب داشت؟
برای کسی که میتوانست صبح از خواب بیدار شود و تصمیم بگیرد بماند یا برگردد؟یا برای کسانی که مثل بهروز وثوقی، پرویز صیاد، محمدعلی فردین، فرزانه تائیدی، ناصر ملکمطیعی، نصرت کریمی و دهها هنرمند دیگر نه حق انتخاب داشتند، نه اجازه ماندن، نه امکان برگشت، نه حتی اجازهی یک نقش کوچک در سرزمینی که استخوانهایشان از همان خاک بود؟
وقتی شما از «سرشکستگی کار در خارج» حرف میزنید،لابد فراموش کردهاید کسانی که هم قطاران شما بودند در این خاک، با حکمهای نانوشته خفه شدند،حذف شدند،خانهنشین شدند، تا جا برای نسلِ ماندگان باز بماند.
خجالت، اگر جایی باشد، برای کسی نیست که در غربت تئاتر کمدی بازی کرده، برای کسی است که در وطنش اجازهی نفس کشیدن نداشت.
شرم آنجاست که هنرمندان این کشور مجبور شدند بار تبعید را به دوش بکشند،شهرتشان را بغل کنند و بروند،در غربت پیر شوند، در خاموشی بمیرند،یا در همین خاک، از غصهی کنار گذاشته شدن، «دق» کنند و بعضیها در همین سالها کاملاً آسوده، آرام، بیهیچ عذاب وجدانی،جای خالی آنان را پُر کردند؛ نه پرسیدند چرا رفتند،نه فکر کردند چه بهایی پرداخته شد، نه حتی یکبار نامشان را با احترام آوردند.
استاد، مشکل از کسانی نیست که رفتند و بلیط تئاترشان در قصابی فروش رفت.مشکل از کسانیست که ماندند و چشمهایشان را رو به بقیه رفقایشان بستند و ماندنشان، راه نفس کشیدنِ دیگران را بست.
ارسال نظر